| |||||
خبرنگار سیاسی خبرگزاری فارس- سردار جهانگیر داییحامد از سال 84 به مدت دو سال مسئولیت تیم حفاظت رئیس جمهور را بر عهده داشت. از آنجایی که وی در مقاطع و لحظههای مختلف در کنار محمود احمدی نژاد بوده، از لحاظ تاریخی میتواند شاهد خوبی بر مشی و عملکرد شخصی و مدیریتی رئیس جمهور در طول دو سال اول ریاست جمهوری باشد.
نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر]
شنبه 87 مرداد 12 , ساعت 2:59 عصر
* فارس: درباره دیدارهای سرزده دکتر بفرمایید. چه مواردی بوده که بدون برنامه قبلی آقای احمدی نژاد به جایی رفته باشد؟ - دیدار از دانشگاه امام صادق(ع) از دیدارهای سرزده بود. باران شدیدی می آمد و دکتر خیس شده بود. چتر گرفتیم که بیشتر خیس نشود اما چون دید بقیه خیس شدند، به لحاظ اخلاقی قبول نکرد که چتر بگیریم. حتی چفیه دادیم که خشک کنند، قبول نکرد. به همراه رئیس جمهور، بعضی اوقات به صورت سرزده به دیدار خانواده شهدا میرویم و بازدیدهای اعلام نشده داریم. دیدارهای از قبل تعیین نشده مانند عیادت در بیمارستان و بازدید اقوام هم داریم. بازدید از وزارتخانه ها هم داشته ایم که اصلا خبری از آن منتشر نشده است. ما در دید و بازدیدهای عید نوروز هم همراه ایشان رفتیم که به خانه همسایهها هم میروند. ما هم خیلی غیر محسوس تمهدیدات را در نظر میگرفتیم. یکی دوبار هم بازدید سرزده از کهریزک داشتیم. عموما هم جاهایی که وضعیت خاصی دارد و کمتر توجه به آنها میشود را آقای دکتر بیشتر توجه میکند و خود را موظف میداند سر بزند. بازدیدی از بیمارستان کودکان و بازدید از اردوهای ورزشی که قرار است به مسابقات اعزام شوند از این دست است. * فارس: دکتر احمدی نژاد ورزش هم میکند؟ - بله. اما دیگر کار آنقدر زیاد است که جای ورزش را میگیرد. البته خودش قبلا فوتبال بازی میکرد. یکی دو تا از دوستانش در محله به دیدنش آمده بودند و میگفتند ما با حاج محمود رفیق بودیم و با هم فوتبال بازی میکردیم که دریبلزنی خوبی هم داشت. * فارس:احساس رییس جمهور را نسبت به رهبری چطور دیدید؟ به خصوص تعدد دیدارها به چه صورت است و حالات ایشان قبل و بعد از دیدار به چه صورت بوده؟ - یکی دو جا در هنگام دیدار بودیم. یکی از صحنه های جالب، که تلویزیون هم به تصویر کشیده بود زمانی بود که ایشان حکم تنفیذ را میگرفت و حال و هوای خاصی داشت. از نکات جالب این است که وقتی آقای احمدی نژاد به دیدار رهبری میرود، با تمام فشارهایی که هست، وقتی برمیگردد روحیه بسیار خوبی دارد به طوری که ما میگوییم هر کاری داریم باید همین الان بگوییم و نتیجه بگیریم. علاقهمندی ایشان به رهبری به گونهای است که وقتی در اولین ماموریتها به استان خراسان میرفتیم در هواپیما با بچهها صحبت میکردند و میگفتند ما خوشحالیم که بعد از مدتی توانسیتم یک خاکریز جلوی رهبری بزنیم تا هر چه تیر و ترکش است به ما بخورد؛ عشق و علاقه دکتر احمدی نژاد به رهبری بسیار زیاد است. ما خودمان هم دو بار خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم از آقای احمدی نژاد گله کردیم که ایشان مسایل مربوط به حفاظت و امنیت را رعایت نمیکند و از هیچ کس حرف شنوی نمیکند غیر از شما. در یکی از موارد، دکتر احمدی نژاد هم نبود. آقا پرسیدند چطور؟ گفتم من مسئولیت حفاظت ایشان را دارم اما ایشان در تعامل نیست و یک مقدار کار را برای ما سخت میکند. گفتند خدا به شما صبر بدهد، کارتان سخت است، من به ایشان تذکر میدهم که رعایت کنند. که آقا از طرف خودشان یکی دو بار تذکر دادند. یک بار دیگر هم نزد خود دکتر احمدی نژاد، غیر مستقیم گله خود را با آقا مطرح کردیم که آقای احمدی نژاد همانجا چشم غرهای به ما رفتند. در اوایل کار کار سخت بود، تا اینکه دکتر را مقداری در مسیر کاریمان آوردیم. ایشان آنقدر برخورد صریحی با ما برای یک ماشین اضافه کردن داشتند، که مردمی که دور و بر ایشان را می گرفتند و نامه داشتند، وقتی دکتر می رفت، میگفتند ما اگر جای شما بودیم میرفتیم، اینطوری که نمیتوانید کار کنید. آقای احمدی نژاد فردی مقید و معتقد است. با تمام سختیهای که وجود دارد، نماز اول وقتشان ترک نمیشود. مثلا گاهی کار دولت تا ساعت 2 و 3 نیمه شب ادامه پیدا میکرد، اما ایشان تا نماز صبح بیدار میماندند و کارها را انجام میدادند که نمازشان قضا نشود. و یا در فشارهای کاری نماز اول وقت را فراموش نمیکند. آقای احمدینژاد در تقید و تعهد و ولایتمداری زبانزد است. ممکن است چیزی در کلام گفته شود اما ما این را به عینه دیدیم و لمس کردیم. هر کس این حالات را ببیند به عنوان مثال زبانزدش خواهد کرد. تمام سعی نیروهای حفاظت بر این بوده و هست که تمام فشارهای منفی که به دکتر احمدی نژاد وارد میشود را بگیرند تا ایشان با آرامش بیشتر و فکر باز بتوانند برای کشور و نظام کار کنند. به خاطر ملاحظات و دیدگاههایی که آقای دکتر دارد، این دشواری وجود دارد وگرنه آقای احمدی نژاد یک انسان باصفا، با مرام، بامحبت، با ایمان، معتقد و باتقوا است و کار کردن با ایشان افتخار است؛ سختی کار به خاطر دیدگاههای ایشان و حجم کار بالاست. فارس: مواردی بوده که خودتان یا نیروهایتان آسیب جسمی ببینند؟ - خود من که در طول آن مدت دیسک کمر گرفتم. در برنامهها و ماموریتها هم پنج یا شش نفر از نیروها آسیب جدی دیدند و دو بار پا و دست شکست اما با طول درمانهای یک ماهه توانستیم بچهها را دوباره وارد کار کنیم. مثلا در سفر گیلان، در محور رودبار به رشت، علی رغم اینکه دو ماشین پلیس مسیر را باز می کردند، یک پراید در اتوبان آمد و به پشت ماشین شماره سه اسکورت خورد. درآنجا اگر بچه ها ایثار نمی کردند پراید و مسافرهایش از بین می رفتند اما نیروهای ما از خودگذشتگی نشان دادند و طوری عمل کردند که ماشین چپ کرد و به جای سرنشینان پراید، نیروهای ما آسیب دیدند. ما آسیب های زیادی در جریان کار داشتیم. از جمله فشارهای جمعیت و کار؛ اما بچه های ما از نظر قدرت بدنی و بدنسازی حرف اول را میزنند و بعضا قهرمان کشوری داریم اما به هر حال آسیب می بینند. فارس: برخی ها گاهی اینگونه القا می کنند که تیم حفاظت رییس جمهور آسیب پذیر است. نظرتان چیست؟ واقعیت حادثه ای که در سیستان و بلوچستان اتفاق افتاد و در آن شهید حجت گرمابدری به دست اشرار به شهادت رسید، چه بود؟ - در سیستان و بلوچستان یکی از نیروهای ما یعنی شهید گرمابدری به شهادت رسید و یکی از نیروها هم از ناحیه دست مجروح شد. اینها پیشرو بودند و در ستون اسکورت نبودند. نیروی انتظامی در جلسات تامین استان اعلام کرده بود که تامین مسیرها برقرار شده است. ما وقتی وارد یک استان می شویم منطقه را قرمز می کنیم یعنی همه جا در حیطه حفاظتی و مسایل امنیتی قرار می گیرد و همه جا نیروهای نظامی انتظامی و سپاه و اطلاعات بر اساس وظایف محوله عمل می کنند. در سیستان و بلوچستان هم کارها انجام شده بود اما احتمال می دادیم که از گوشه ای اشرار وارد شوند و شرارت کنند. البته آنها هم زیاد بی گدار به آب نمی زنند، وقتی می بینند منطقه قرمز می شود وارد نمی شوند و وقتی که اوضاع آرام شد، کار خود را دنبال می کنند. اما زمانی موقعیت هایی پیش می آید که به آن "ترور کور" می گویند. در این مورد هم اشرار توری انداخته بودند تا ببینند چه گیرشان می آید. برایشان مهم نبود که محافظ رییس جمهور است یا کس دیگر. اشرار در آن شب حمله ای کردند و شهید گرمابدری هم با آنها درگیر شد. در آن شرایط و در شب کمتر کسی ریسک می کند که با افراد مسلحی که معلوم نیست چند نفرند درگیر شود. اما این جسارت و شهامت در نیروهای ما بود و درگیر شدند و وقتی اشرار اقدام به رگبار و تیراندازی کردند، حجت گرمابدری به شهادت رسید و یکی دیگر از نیروها برای اینکه برای خود جانپناهی بگیرد، به دره ای سقوط کرد و از تیررس اشرار دور ماند و فقط مجروح شد. البته این ماجرا مراحل دیگری هم دارد که شاید بعد از دوره ریاست جمهوری این موضوع را خیلی بازتر بشود بیان کرد. نیروی انتظامی سالها دنبال پاکسازی و دستگیری این اشرار بوده اند و این جسارت نیروهای ما را می رساند که چنین عملیاتی را انجام دادند، ولی اینکه عنوان شود رییس جمهور و یا کاروان رییس جمهور مورد هدف قرار گرفت، درست نیست. تهدید علیه رییس جمهور مدام وجود دارد؛ یکی از طرف اسراییل و آمریکا است که علنا اعلام می کنند و دیگر اینکه تهدیدات دیگری هم علیه ایشان بوده که خنثی شده است؛ همینقدر که رییس جمهور محبوبیت دارد همانقدر دشمن هم دارد که به دنبال حذف ایشان هستند. فعلا که با لطف خدا و شجاعت نیروهای حفاظت، مشکلات پشت سر گذاشته شده است. گاهی حتی خطر و تهدید به گونهای بود که احساس می کردیم باید نزدیکتر به رییس جمهور باشیم. * فارس: ماندگارترین لحظه هایی که با رییس جمهور برای شما رقم خورده چه لحظاتی بوده است؟ - نقطه نظرها و دیدگاه های ایشان برای ما از همه ماندگارتر است. مثلا اینکه در نماز جمعه در دل مردم می روند و به مشکلات و شکایات مردم رسیدگی می کنند که هنوز هم همینطور است. دیگری دیدار خانواده شهدا بود که همچنان ادامه دارد. و یکی شرکت در هیات های مذهبی. * فارس: حضور ایشان درهیات های مذهبی چگونه بود؟ چه حاشیه هایی داشت؟ -ایشان به خاطر مقید بودنشان و به دلیلی اعتقاد و ارادتشان به ائمه معصومین می خواهند که در هیات ها و دسته ها و مراسم های اینچنینی شرکت کنند و حتی هیات های محلی هم دارند. حتی در بین راه عزیمت به هیات، ایشان خود را آماده می کردند. برای هیات رزمندگان اسلام عنایت خاصی دارند و در مراسم حاج منصور، محمود کریمی، سعید حدادیان و برخی مداحان دیگر شرکت میکنند و می خواهند به همه هیات ها سر بزنند. * فارس: رویکرد رئیس جمهور نسبت به خبرنگاران را در مدت ماموریتتان چگونه دیدید؟ - دکتر احمدی نژاد خیلی نسبت به بچه های گروه خبری اعم از عکاس و فیلمبردار و خبرنگار عنایت خاصی دارد. همواره هم تاکید داشته که نیروهای حفاظت با خبرنگاران تعامل کنند و کمک کار باشند. دید ما هم این بود که این قشر که در حاشیه هستند و کار میکنند و اطلاع رسانی می کنند باید مورد توجه قرارگیرند و فکر می کنم که در این دوره نسبت به دوره های قبل با توجه به صحبت هایی که با بچه های قدیمی هم داشتیم، وضعیت بهتر است و این تعامل در بهترین شکل خود است. ما هم به بچه های حفاظت همیشه توصیه می کردیم که بچه های گروه خبری معتمد هستند و با آنها تعامل داشته باشید و می بینیم که رابطه بسیار خوبی دارند. بعضی اوقات موقع مصاحبه طناب کشی می کردند و به نوعی خط قرمز می کشیدند اما آقای احمدی نژاد میگفت که این خط قرمزها را بشکنید و الان اصلا این مسایل نیست و سعی شد هر امکانی برای کار کردن بهتر دوستان خبرنگار فراهم باشد. هر چیزی که برای شناسایی گروه خبری لازم بوده، تدبیر شد، مانند کارت و کاور ؛ و سعی کردیم کار خبرنگاران خیلی سخت نشود و شرایط لازم را فراهم کنیم. دکتر هم تاکید داشتند که به خبرنگاران احترام گذاشته شود و در پایان مصاحبه ها میدیدیم که با بچه ها عکس میگیرند و گپ می زنند. * فارس: در سفرهای خارجی چه خبرهایی هست؟ خاطراتی از حاشیه های آن به یاد دارید؟ - رایس، وزیر خارجه آمریکا وقتی به جایی می رود، صدها نیرو با خودش برای حفاظت می برد و یا بوش هزاران نیرو با خود می برد. اما ما با کمترین امکانات و نیرو ماموریت را انجام می دهیم و دکتر احمدی نژاد به همین مقدار هم ایراد می گیرد. و همین باعث می شود در ماموریت های خارجی نیروهای حفاظتی کشورهای دیگر از نیروهای ما کار یاد بگیرند و نوع کار محافظان ایرانی همه چیز را تحت الشاع قرار می دهد. یکی از نیروهای پیشرو ما که در یکی از کشورها رفته بود درخواست کرده بودند که بماند و برای نیروهای آنها آموزش بدهد. این دولت سعی می کند حتی در سفرهای خارجی و در هر شرایطی صرفه جویی کند. دکتر احمدی نژاد حتی در گروه های پروازی هم همین روال را اعمال کرده است. ما میگفتیم بگذارید اینها حداقل استراحت کنند اما میدیدیم که در یک روز به 2 کشور سفر می کند. وقتی هم که به یک کشور میرسیدیم، میگفتند برنامه چه شد؟ می گفتیم مثلا دو ساعت استراحت داریم، میگفتند استراحت لازم نیست. حتی وقتی ما به کشور میزبان می رسیدیم مثلا از لحاظ تغییر ساعت اینجا شب بود و آنجا روز؛ و سیستم جسمی و خواب به هم می ریخت ولی در همان شرایط هم برنامه ها را به صورت فشرده می گذاشتند و حتی سعی میکردند که برای برگشت برنامهریزی کنند که قبل از ساعت 12 برسیم که یک روز به برنامه سفر اضافه نشود و هزینه ارزی از بیت المال کم نشود. ما می گفتیم این سفری که شما در یک روز و نیم رفتید را قبلا شش روزه می رفتند. * فارس: در سفر سال 85 به سازمان ملل هم شما همراه آقای رئیس جمهور بودید. آنجا چه دیدید؟ به خصوص نوع نگرش افراد در آنجا نسبت به رییس جمهور، گروه همراه و صحبت های رییس جمهوری چگونه بود؟ - در سازمان ملل اتفاقات زیادی رخ داد. مخصوصا در اولین حضورشان. اولا تهدیداتی از سوی منافقین، سلطنت طلب ها و معاندین و یا حتی گروه هایی که در آمریکا ممکن بود از سوی صهیونیست ها تحریک شوند، پیش بینی می شد. وقتی وارد مجموعه سازمان ملل می شدیم همه نگاهها به سمت آقای احمدی نژاد بود در حالی که برای سایرین چنین نبود. در ملاقاتی که دکتر احمدی نژاد در حاشیه اجلاس سازمان ملل با آقای پوتین داشت، وقتی که آقای دکتر بیرون آمد، فضای بیرون سالن از عکاسان و خبرنگاران بسته شده بود. به طوری که پلیسی که با ما در داخل سازمان ملل همراهی می کرد، شروع به داد و بیداد کرد که مسیر را باز کنید. دکتر به آن پلیس گفت: آرام باش چیزی نیست! در سازمان ملل نشان داده شد که رییس جمهور ایران از روسای جمهور دیگر کشورها یک سر و گردن بالاتر بود. تمام توجهات به سمت ایران بود؛ در رفت و آمدها و ملاقات های جانبی هم همه به دنبال ایران بودند و حضور هیات ایرانی در سازمان ملل، بسیار پرشکوه و با جلوه خاصی بود که تمام توجهات جهانی را به خود جلب می کرد. * فارس: از سفر رئیس جمهور به قم چه خاطره ای دارید؟ - در یکی از برنامه هایی که در قم بود و به زیارت حضرت معصومه رفتیم، ازدحام و اشتیاق مردم به گونه ای بود که نیروهای ما خیلی خسته شدند. این مردم طالب هستند و امید دارند که مشکلاتشان به دست رییس جمهور حل شود. چون حرفشان را از زبان ایشان شنیدند. یا وقتی وارد حوزه علمیه شدیم کم مانده بود با طلبه ها جنگ تن به تن شود؛ آنقدر عشق و علاقه آنها زیاد بود که خودشان داربست زده بودند. آن داربست ها جواب نداد و اجباراً آقای دکتر را بغل کردیم و آوردیم بالا! یکی از کارهای سنگین استانی ما در حوزه علمیه بود. ممکن است بگویند رویکرد دکتر احمدی نژاد نسبت به روحانیت چگونه است. باید میدیدند که عشق و علاقه دکتر به روحانیت چگونه است. دیدارهایی که به صورت سرزده به قم می روند و دیدگاههای علما و مراجع را میگیرند و استفاده می کنند. دیدارهایی در بیمارستان هم از مراجع داشتیم. پرکاری دکتر احمدی نژاد خیلی خاص است و به سرعت کارها را سامان می دهد. گاه مجبور بود یک جلسه را برای رسیدن به ملاقات با رییس جمهور کشور دیگری رها کند و زمان از رییس جمهور عقب می ماند نه ایشان از زمان و کارها. کار آنقدر زیاد است که رییس جمهور می گوید 24 ساعت کم است زمانی کسی به ایشان می گفت ما شما را کی ببینیم می گفت، ساعت 25 یعنی باید برای ملاقات ها یک ساعت به 24 ساعت اضافه شود. زمان برای کارها کم است و کارها خیلی فشرده است اما ایشان با اشتیاق کار می کنند و حتی در روزهای تعطیل برنامه میگذارند درحالی که کمتر می بینیم کسی از تعطیلاتش بگذرد. در ماه مبارک رمضان آنقدر برنامه ها و ملاقاتهای ایشان و جلسات زیاد بود که ما می گفتیم باید این ماه دو برابر شود تا ایشان به کارهایشان برسند و بتوانند در مراسم افطاری شرکت کنند. ما حتی از حق خود گذشتیم چون مرسوم بود که رییس جمهور یک افطاری را با نیروهای حفاظت داشته باشد که دیگر فرصت برگزاری آن وجود نداشت و میگفتیم حداقل یک افطاری را با خانواده بگذراند که حتی به آن هم نمی رسید. آقای احمدی نژاد بسیار آدم پرکار و پرتلاشی است و در خدمت سر از پا نمیشناسد. ما با بسیاری از آقایان کار کردیم. از سال 59- 60 وارد شدیم و در همان زمانها با فعالیت حزب جمهوری و لزوم مقابله با ترورها وارد این مرحله از کار شدیم. تا الان با بسیاری از آقایان از مسئولان و شخصیت های تزار اول کار کردیم ولی به این شکل نبودند، حتی اگر هم بودند بسیار نادر بودند. مواردی که گفتیم جزیی از کل است. هیچ چیزی نمی تواند مانع عشق آقای احمدی نژاد به خدمت شود. * مقام معظم رهبری به دکتر احمدی نژاد تکلیف کرده بود که شرعا و عرفا رعایت کنند و شب ساعت 9 به خانه بروند اما این محقق نشد و دکتر هر شب ساعت 11- 12 به خانه می روند اما باز هم چاره ای نیست، کار آنقدر زیاد است که ناخواسته ادامه می یابد. ایشان هم هر چه جلو می رود بسیاری مشکلات عقب افتاده را رسیدگی می کند و شاید هنوز به جاده اصلی نرسیده است. ما که در کنار ایشان بودیم سعی می کردیم با تمام سختی ها دیدگاههای ایشان را محترم بشماریم و عمل کنیم و سعی می کردیم از ورود ایشان به بطن مردم جلوگیری نکنیم حتی کمک هم بکنیم. * فارس: دقتنظر رئیس جمهور چقدر است؟ خصوصا در مورد تکالیف قانونی آقای احمدی نژاد حتی در خیابان اجازه نمی دادند از خط ویژه برویم یا اینکه آژیر بکشیم یا چراغ را عوض کنیم چون میخواهند حق مردم ضایع نشود. حتی در مورد خانه ایشان که در نارمک بود، ما در نهایت دیدیم که در بحث های امنیتی همسایه ها اذیت می شوند و کنترل سخت است به همین خاطر مجبور شدیم مکانی در پاستور بگیریم. اما ساختمانی که قرار بود رئیس جمهور و خانواده اش در آن مستقر شوند، 30- 40 سال از عمرش می گذشت و کارهایی از جمله کار بنایی مقدماتی برای خرابی های خانه داشت. کارگران درحال کار برای مرمت خانه بودند که دکتر احمدی نژاد آمد و داد و بیداد کرد که چه کسی گفته اینجا تعمیر شود. هرکسی گفته باید خودش پولش را بدهد. حتی یک بار به اردوی تیم ملی رفته بودیم . به ما گفتند آمار بدهید تا به بچه های حفاظت لباس ورزشی بدهیم. خود آقای علی آبادی گفت که آمار بدهید ما گفتم حالا باشد بعدا. وقتی خودش به آقای دکتر گفت که می خواهیم به این بچه ها یک دست لباس ورزشی بدهیم، دکتر داد و بیداد کرد که نباید این کار را بکنید. بدهید به مناطق محروم. از این دست مسایل زیاد است اما نمی توانیم بگوییم. فقط در این حد که نشان دهیم دید ایشان این است و مردم هم به خاطر همین ایشان را انتخاب کردند. ایشان هم سعی می کند تحقق پیدا کند. ایشان به کوچکترین هزینه ها از دولت نسبت به خود و مجموعه ای که با ایشان همکاری می کنند بسیار حساس است و رعایت می کند. مثلا ما درخواست می کردیم یک سری وسایل برای کار ما بخرند اما ایشان می گفتند باید صرفه جویی شود. * فارس: علیرغم محدودیتهایی که برای رسانه ای شدن نیروهای حفاظتی وجود دارد، علت اینکه موافقت کردید با ما مصاحبه کنید چه بود؟ - بر اساس تکلیف، بر خود فرض دانستم که بعضی موارد را بگویم. علی رغم اینکه برای ما سخت است که مسایل را بیان کنیم اما وقتی کسی با این ویژگیها به لحاظ تعهد و ولایت مداری و تدین و شیفتگی خدمت هست، اگر کسی نکته ای را بداند و نگوید مدیون است. ما در این جریان باید دین خود را تا حدی ادا کنیم. هرچند که دست ما بسته است و بسیاری چیزها را نمی توانیم بگوییم اما فکر کنم بعد از دوران ریاست جمهوری شاید دستمان باز شود و بتوانیم بسیاری ناگفته ها را بگوییم. در هر زمینه ای بخواهیم وارد شویم گفتنی ها زیاد است. حرفها در بخش های مختلف زیاد است که نادیده گرفتن آن ایشان را در معرض ظلم قرار می دهد اما ایشان با صبوری جلو می آید. ناگفته ها زیاد است اما شرایط برای باز کردن این موضوع مناسب نیست. ولی به هر حال باید گفته شود که چقدر دکتر مظلوم واقع می شود و یا اینکه بعضی اوقات شعار می دهند "صل علی محمد بوی رجایی آمد" و یا اینکه مظلومیت دکتر احمدی نژاد را با مظلومیت شهید بهشتی قیاس می کنند، درست است.
نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر]
چهارشنبه 87 اردیبهشت 25 , ساعت 10:35 عصر
عشق دروغین وفریب یک دختر فائزه که دختر نسبتاً نجیب وخوبی هم بود، به واسطه عدم رعایت برخی مسائل شرعی و قانونی، در مسیر مدرسه با جوانی 20ساله و خوشتیپ با یکدستگاه اتومبیل پیکانکرمرنگ که با تزئینات جالبی به شکل اسپرت درآمده بود آشنا شد. ابتدای کار نگاههای دزدکی توأم با شرم و خجالت از طرف فائزه بود به گونهای که تا نگاهش در چشمان غلام میافتاد قلبش به شدت میتپید و عرق میکرد؛ همان چشمچرانیهایی که از یک ناشی از غفلت از جمال دلآرای خدای جمیل و از سوی دیگر ریشة مشغول شدن ذهن و بازداشته شدن از امور اساسی و فریب خوردن و در نهایت افتادن در دام انحرافات جنسی و فساد و بدبختیهای ناشی از آنهاست، از این رو نگرانی خاصی توام با احساس فریب داشت، فریب ظواهر و جاذبههای مادی و نظر به شخص غلام و غفلت از شخصیت وی. وی با شرم و خجالت، این ماجرای مختصررا با یکی از همکلاسیهایش در میان گذاشت. او که دختری بیتقوا و فاقد صلاحیت مشورت بود، خندید و گفت: «خیلی املی! دیوانه! از تو خوشش امده، چرا معطلی» و همین چند جملة بیاساس و فریبنده پایه بدبختی فائزه را رقم زد. از آن جا که وسوسهها و فریبهای شیطان به تدریج و گام به گام صورت میگیرد کمکم نگاهها به رد و بدل شدن کلمات و جملات نامتعارف و عاشقانه در ضمن نامه بدل شد. پس از مدتی با چندین نامه کوتاه، یک روز هنگام خروج از مدرسه که عمداً فائزه دیرتر از بقیه از دبیرستان خارج شد، در یکی از کوچهها غلام را دید که از وی خواهش کرد سوار اتومبیل شود تا او را برساند. علیرغم این که میترسید؛ ترس از این که مبادا دوستان یا همسایگان او را ببینند، اما میل درونی و هوس براو غلبه کرده و بر دیدگان عقل واقعیت بین و عاقبتنگر او پرده انداخت و بدون این که دربارة آثار و عواقب خطرناک آن کمی فکر و تامل کند سوار شد. نوار موسیقی و عطر دلانگیز یاس، احساس غریبی در فائزه ایجاد کرده بود. لحظاتی بدبختی میگذشت، چند خیابان آن طرفتر بعد از آن که شمارههای تلفن یکدیگر رد و بدل شد، با احتیاط پیاده وبا سرعت به طرف منزل رفت. اولین نگاه مادرش درمنزل، تن او را لرزاند و دستپاچه شد، اما زود به خود آمد و به اتاقش رفت. افکاری که سابقاً اصلا به ذهنش نمیآمد او را مشغول کرده بود، کمتر تمرکز داشت و به کارهایش خصوصاً دروس و تکالیفش توجه شده بود. زمان به تندی سپری میشد و وی هر روز خود را به غلام بیشتر وابسته میدید و لحظهای از فکر او غافل نبود. اخیراً هم چندکادو از او دریافت کرده بود. نوشتهها و سخنان زیبای غلام که او را فرشتة رؤهایش خوانده بود و مونس تنهایی و قلب عاشقش میدانست! غرور ویژهای به فائزه بخشیده بود. عکس زیبای خودش را که درکنار رودخانه زیبای... گرفته بود و به کارت پستال بیشتر شبیه بود داخل پاکتی گذاشت و جملاتی نیز در پاسخ به ظاهر زیبا اما در واقع فریبندة غلام نوشت و فردا در مسیر مدرسه به او بدهد. ناگهان پشیمان شد، و افکار مختلفی به ذهنش هجوم آورد، تا ساعاتی از شب خوابش نمیبرد، ولی سرانجام شک و تردید جایش را به یقین داد و با این توجیه ناشایست که«به زودی با او ازدواج خواهم کرد و جای هیچ نگرانی نیست» خود را فریب داد؛ همان توجیهات و خودفریبیهایی که بسیاری را به دام شکارچیان هوسباز انداخت و زندگی و روزگارشان را تباه ساخت. در همین افکار و خیالات بود که خواب چشمانش را ربود. با صدای پدرش کمکم داشت عصبانی میشد از خواب بیدار گشت، دیرش شده بود، با عجله و بدون خوردن صبحانه به مدرسه رفت، در تمام روز آنچنان فکرش مشغول شده بود که ناگهان به خود میآمد و متوجه میشد که اصلاً حواسش در کلاس درس نیست و از تدریس معلمان، هیچ بهرهای نبرده است. گاهی هم کلاسیهایش به پهلوی او زده و میگفتند فائزه خانم هوایی شدهای؟! کجا رفتهای؟! و از کنارش میگذشتند. هنگام تعطیلی غلام مثل سابق انتظارش را میکشید فائزه عکس و نامه را به وی داد و به طرف خانه رفت. به محض رسیدن به منزل، تلفن زنگ زد، دوید و گوشی را برداشت، مدتی صحبت کرد و در پاسخ سوال مادر که چه کسی است، گفت یکی از همکلاسیها. مدتی به همین منوال گذشت و هر روز بیشتر به غلام وابسته میشد. تا این که یک روز سرد زمستان به اتفاق پدر و مادرش برای عیادت یکی از بستکان به بیمارستان رفتند. هنگامی که از محل خارج شدند، ناگهان فائزه ماشین غلام را دید که روبروی بوتیکی پارک کرده است. به شدت ترسید که نکند غلام او را ببیند و با حضور پدر و مادرش حرکت مشکوکی بکند و رسوا شود. خیلی هول کرده بود، خود را جمع و جور کرد، مقداری که نزدیکتر رفتند با کمال تعجب غلام، مرد رؤیاها و مرد آرزوهایش را که لحظهای از فکر او غافل نبود، دید که قه قه و نشاط و هیجان وافر در حالی که سیگاری به لب داشت و دختری بسیار بدحجاب و لوس شانه به شانهاش مشغول انتخاب لباس بود، مشاهده کرد. دنیا گویی روی سرش خراب شد، چشمانش تار شده بود، حالت تنفر و انزجار پیدا نمود، به گونهای که اطرافیان متوجه شدند که فائزه حال خوشی ندارد ولی متاسفانه والدینش به سادگی از آن گذشتند تا به منزل رسیدند! او به اتاقش رفت، گویا دنیا به آخر رسیده بود خیلی ناراحت بود، حوصله حرف زدن نداشت، شام نخورده خوابید، دلش میخواست دیگر زنده نباشد، عجب فریبی خورده بود! صبح با حالت نگرانی و افسردگی از خواب بیدار شده و بدون خوردن صبحانه به مدرسه رفت، اما چقدر جای تعجب و تأسف از سنگین بودن این خواب غفلت پدر و مادر ش که با مشاهده این همه حالات غیرطبیعی دخترشان که به منزلة آژیر هشدار و خطر بود، ولی در عین حال بیدار نشده و به خود نیامدند. تا ظهر که مدرسه تعطیل شد گویا یک سال طول کشید، هنگام تعطیلی دبیرستان در محل همیشگی ماشین غلام را دید، به گونهای که غلام را ببیند با چهرهای برافروخته و بسیار دلخور برخلاف همیشه از کنار او گذشت. اصرار غلام بیفایده بود. تماسهای مکرر تلفنی با قطع تلفن از ناحیة فائزه نتیجه نداد. در آخرین تماس، غلام با التماس و اصرار خواهش کرد که فقط یک لحظه به سخن او گوش کند. فائزه که قلباً راضی قطع تماس نبود و هنوز صدای غلام به وی آرامش-کاذب- میداد، گوش کرد. ابتدا غلام سعی در توجیه داشت، اما موثر واقع نشد و سخنان دروغ و فریبانه او بیفایده بود. با پرخاشگری فائزه به تدریج غلام نیز از لحن ملتمسانه به حالت تندی و پرخاش متوسل شد. سرانجام کار به تهدید رسید و آخرین جمله او این بود: «هنگامی که عکس و نامههایت را برای ادارة پدرت پست کردم، میفهمی که با چه کسی طرف هستی!» مثل این که ناگهان دمای هوا به 30درجه زیر صفر سیده بود. فائزه با شنیدن این جمله خشکش زد، اصلاً انتظار این سخن را نداشت، دهانش خشک شده و عرق سردی روی پیشانیش نشست، نزدیک بود از هوش برود، با زحمت گفت: خیلی نامردی! حالا این غلام بود که تهدید به قطع تلفن میکرد و به ظاهر میخواست خداحافظی کند و فائزه حرف میزد. پیشنهاد آخر غلام این بود که اگر عکس و نامههایت را میخواهی به آدرس... بیا تا با هم راجع به قضیه دیروز صحبت کنیم و از اشتباه درآیی و هم اگر نپذیرفتی مدارکت را بگیر و برو، اما بدان که من هنوز تو را دوست دارم! همان سخنی که بهترین حربة جوانان حیلهگر هوسباز است برای به دام انداختن دخترانی که از روحیه این گونه مردان از خدا بیخبر غافلند و به جهت داشتن صداقت و احیایات و عواطف سرشار زنانگی و نیازمند به محبوب بودن، خیلی زود فریب چنین سخنانی به ظاهر جذاب و محبتآمیز را میخورند. تلفن را هر دو بدون خداحافظی قطع کردند. فکرهای پریشان، احتمالات سوء، احتمال اشتباه و شک بیجا و... و دهها فکر دیگر مثل خوره به جسم ظریف و لطیف فائزه حمله کرده بود. فردا در مدرسه ماجرا را برای دوست نزدیکش، همان کسی که اولین برخورد با غلام را به او گفته بود مطرح کرد؛ یعنی همان دوست ناباب و خدانترسی که در مشورت اول به وی خیانت کرد و با سخنان مسخرهآمیز و در عین حال ترغیب آفرین او را سخت گرفتار نمود، مجدداً به او خیانت نمود و گفت: «قند نیستی که آب شوی، برو سر قرارت و خرش کن و مدارکت را بگیر. بهتر از این است که آبرویت پیش پدر و مادرت برود. تازه اگر بفهمند که وای به حالت، بیچاره میشوی!» شبیه همین سخنان خام و نسنجیدهای که بسیاری از دختران میزدند و خود را زرنگتر از آن میدانستند که دردام بیفتند، اما در عین حال قبل از بسیاری از همصنفان خود، طعمه شکارچیان شهوت طلب شدند و سرمایة خود را باختند. به راستی آیا خیانت و فریب اول وی کافی نبود که فائزه بیدار گشته و دیگر با این گونه دوستان ناسالم معاشرت نداشته و مشورت ننماید؟! فائزه با دنیای از غم و اندوه، مردد و مستاصل شده بود. در آستانة امتحانات آخر ترم بود، نگرانی امتحانات از یک طرف، نگرانی عکس و نامهها از طرف دیگر و برباد رفتن رؤیاهایش از همه مهمتر او را از خواب و خوراک و نشاط انداخته بود. دیگر چهرة غلام را معصوم و پاک نمیدید. در دلش کمتر به او علاقه داشت. در فکر آبرویش بود و این بود که چگونه بدون آن که خانوادهاش متوجه شوند از این مهلک نجات یابد. روز بعد غلام مجدداً تلفن زد، فائزه با سردی پاسخ او را داد و نهایتاً بعد از چند دقیقه صحبت قرار شد بعدازظهر ساعت 30/6 به بهانهای از خانه خارج و به سراغ غلام برود. فائزه با صداقت به سمت محل قرار حرکت کرد، اما ای کاش نمیرفت، ای کاش مشکل خود را با یکی از دبیران و مسئولات مدرسه و یا لااقل با نیروی انتظامی در میان میگذاشت، ای کاش آن فریبها و دروغها و تهدیدهای غلام که حکایت از دام پنهان بر سر راه فائزه میکرد وجدان خفته او را به طورکامل بیدار کرده و به حقیقت و شخصیت غلام پی میبرد. وی همین که وعدهگاه که منزل مسکونی خواهرغلام بود رسید، مشاهده کرد که چندین نفر از دوستان بیشرم وحیای غلام به همراه او انتظارش را میکشند، همان کسانی که با غفلت از مراقبت الهی و دادگاه بزرگ آخرت که سد بزرگی برای آزادی بیقید و شرط کامجوییها و بهرهگیری از لذتهای حیوانی است، میگویند باید خوش بود و از هرچیزی لذتی چشید، هرچند موجب خروج از دایرة عفت و انسانیت و تجاوز به حریم ناموس دیگران باشد. سرانجام فائزه در دام تنیده شده گرفتار گشت و شد آنچه که نباید میشد...! شکی نیست که اگر او کمی با فرهنگ قران آشنا بود، آموخته بود که در چنین مهلکههایی باید یوسف نوجوان فقط پناه به خداوند متعال جست و با استمداد از او، به مقدار توان در صورت امکان از مهلکه فرا رکرد، یقیناً اگر این راه را طی کرده بود امدادهای الهی به سراغ وی آمده و او را نجات میبخشیدند، چرا که سرچشمههای امید نزد خداوند تبارک و تعالی سرشار است. او وعده فرموده که دعاکنندگان را استجابت و استغاثه کنندگان را فریادرسی و دلسوختگان گرفتار را نجات میبخشد. اما حقیقت امر این است که پویندگان این راه تنها کسانی هستند که در زندگی بالاخص به هنگام مواجه شدن با معصیت، خداوند متعال را در نظر گرفته و از اصول عفاف و تقوا خارج نشوند، اما کسانی که از ویژگیها بیبهره و یا ضعیفند، معمولاً در این گونه مهلکههای نیز از آن پناه بیپناهان غافل نمیباشند، در نتیجه بدو پناه نبرده و دست نیاز و کمک به سوی او دراز نخواهند کرد، تا این که امدادهای غیبی به یاری آنها بشتابند. بدون تردید اینها نیز اگر در آن لحظات بحرانی به چنین پناهگاه امنی پناهنده شوند نجات خواهند یافت.
نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر]
یکشنبه 87 اردیبهشت 8 , ساعت 11:8 صبح
به کودکی گفتند : عشق چیست؟ گفت : بازی. به نوجوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : رفیق بازی. به جوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : پول و ثروت. به پیرمردی گفتند : عشق چیست؟ گفت :عمر. به عاشقی گفتند : عشق چیست؟ چیزی نگفت.آهی کشید و سخت گریست
نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر]
سه شنبه 87 فروردین 20 , ساعت 8:37 صبح
عید نوروز باد نوروز وزیـــده است به کوه و صحرا جامه عیـــد بپـــوشنـــد، چه شاه و چه گدا بلبل باغ جنان را نبـــود راه به دوست نازم آن مطـــرب مجلـــس کـــه بود قبله نما صوفى و عارف ازین بادیه دور افتـادند جــام مى گیر ز مطــرب، که رَوى سوى صفا همه در عید به صحرا و گلستان بروند من ســرمست، ز میخـــانه کنـــم رو به خدا عید نوروز مبارک به غنــــى و درویش یــــــار دلـــــدار، ز بتخـــانــــه درى را بـــگشا گر مرا ره به در پیر خــــــرابات دهى بــه سر و جان به سویش راه نوردم نه به پا سالها در صف اربــــــاب عمائم بودم تـــا بـــه دلـــدار رسیدم نـــکنم بـــــاز خــطا
نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر]
شنبه 86 بهمن 6 , ساعت 10:34 صبح
ملاکهای حضرت امام (ره) برای نماینده اصلح
نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر]
سه شنبه 86 آذر 13 , ساعت 2:32 عصر
نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر]
شنبه 86 آذر 10 , ساعت 4:2 عصر
نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر]
چهارشنبه 86 آذر 7 , ساعت 1:37 عصر
01- نام هر گل و زیبایی در طبیعت است را روی شما میگذارند. ![]() 02- هنگامی که رنگ پریده یا بیمار هستید با کمی وسایل آرایش میتوانید خود را زیباتر کنید و هیچ کس هم از شما ایرادنمیگیرد( کاری که بسیاری از آقایان مد روز یواشکی انجام میدهند). ![]() 03- تمام شاعران ایران زمین در وصف گل روی شما هزاران شعر گفته و خط و خال و چشم و ابروی شما را ستوده اند. ![]() 04- مجبور نیستید سر کار بروید و پول یک ماه کار و تلاشتان را برنج و گوشت و نخود و لوبیا بخرید ![]() 05- به راحتی و با اعتماد به نفس هر وقت که لازم بود گریه می کنید و غم و غصه هایتان را در دل جمع نمی کنید تا سکته کنید. ![]() 06- عمرتان بسیار طولانی است. ![]() 07- آنقدر حرف برای گفتن دارید که هرگز کم نمیآورید. ![]() 08- همیشه یک عالمه دوست و رفیق ناب دارید و کمتر گرفتار رفیق ناباب می شوید. ![]() 09- هرگز در حمام خود را گربه شور نمی کنید. ![]() 10- بزرگ شده اید و کمتر برای طرفداری از تیم قرمز و آبی یا این حزب و آن حزب جلز و ولز کرده و کرکری می خوانید. ![]() 11- ریش و سبیل ندارید که موقع آب خوردن قبل از خودتان سبیلتان آب بنوشد. ![]() 12- عشق و هنر ابداع شماست. ![]() 13- همیشه جوان تر از سنتان هستید و هیچ کس نمی داند شما چند ساله اید. ![]() 14- از سن 9سالگی به بلوغ عقلی و جسمی میرسید و حالاحالاها باید بدوند تا به پای شما برسند!. ![]() 15- بهشت زیر پای شماست. ![]() 16- اگر موهایتان مرتب نبود یا وقت برای مرتب کردنشان نداشتید، با سرکردن یک روسری قضیه حل است. ![]() 17- همیشه در کیفتان آینه دارید و موقعی که در سلف سرویس دانشگاه قورمه سبزی میخورید یک دانه لوبیا لابه لای سبیلتان جا خوش نمی کند. ![]() 18- همیشه تمیز ونظیف و خوشبو هستید … و اگر خوب فکر کنید می بینید که صدها دلیل محکم دیگر وجود دارد که شما به زن بودن خود افتخار کنید. ![]()
نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر]
پنج شنبه 86 آبان 24 , ساعت 9:56 صبح
غربی ها از حجاب می گویند: جودیت میلر: خبرنگار روزنامه نیویورک تایمز در مقالهای با عنوان «زنان در آغوش اسلام امنیتی تازه مییابند» با اشاره به گرایش روز افزون زنان مسلمان به حجاب مینویسد: چه چیزی این بازگشت را میسر ساخته است؟ بازگشتی که به معنای واقعی در آزادیهای شخصی و سیاسی صورت گرفته است؟ چارلی چاپلین: وی که یکی از بازیگران مشهور جهان است درنامهای به دخترش مینویسد: ساچیکو مورآتا: خبرنگار: به نظر شما حجاب یعنی چه؟ شما محجوبه بودن خانم ها را ترجیح میدهید یا مکشوفه بودن را؟ خانم ساچیکو مورآتا: حتما محجوبه بودن را ترجیح میدهم و حد معقول پوشش را میپسندم، زیرا لطف زن به محجوبه بودن اوست. اصولاً طبع هر انسانی طالب کشف تنوعهاست. وقتی زنان به شکل امروزی مکشوفه باشند، چیزی برای جلب توجه مرد باقی نمیگذارند.
بر گرفته از وبلاگ 727
نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر]
درباره وبلاگ
فهرست اصلی
بازدید امروز: 10 بازدید
بازدید دیروز: 91 بازدید بازدید کل: 596465 بازدید
فهرست موضوعی یادداشت ها
لبخند بزن[60] . دینی[50] . مهدویت[46] . تاریخی[39] . تصاویر[29] . خبر[25] . مذهبی[21] . اجتماعی[18] . دین ومذهب[11] . احادیث[10] . اخلاقی[8] . آرشیو[7] . سیاسی[7] . نظر[6] . طنز[4] . امام خمینی[4] . شهدا[3] . تاریخ[2] . لبخند های جبهه[2] . مظلومیت[2] . تصویر[2] . ندای مظلومیت[2] . خاطرات . خاطرات امام خمینی . خاطرات جبهه . خاطرات رهبرانقلاب . خلاصه بخشی از کتاب حماسه حسینی . خلاصه بخشی از کتاب حماسه حسینی1-3(عوامل تحریف) . خلاصه کتاب حماسه حسینی (1-3) . داستان وراستان . امام شناسی . انقلاب اسلامی . بهاییت . اخلاق . اخلاق - تاثیر تغذیه بر اخلاق . اخلاق - تواضع . اخلاق-تقوا- خودسازی . مناجات . مذهبی -سیاسی . لبخندهای جبهه . غیبت از دیدگاه قرآن . قرآنی . آموزنده واخلاقی . صهیونیسم جهانی . سیاسی- اجتماعی .
نوشته های پیشین
لوگوی وبلاگ من
لینک دوستان من
عاشق آسمونی پسر زمستان نمازخانه بوستان بهاره رها جلوه معشوق ● بندیر ● .:: در کوی بی نشان ها ::. دنیای جوانی دل تنگی جریان شناسی جریان شناسی %% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%% ..دنیای کوچک.. آقاشیر روانشناسی آیناز شلمچه خبر روز تکنولوژی کامپیوتر xXx رنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx .: شهر عشق :. بوی سیب BOUYE SIB فقط عشقو لانه ها وارید شوند تمهیدات برای حضور و ظهور تازه ترین ها سیاست پاسبان*حرم دل *شده ام شب همه شب توشه آخرت آیین جوانمردان عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین علی کلبه حقیرانه من Ask quran اخراجیها هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره) من وروزهایم فرهنگ شهادت علمدار دین حاج رضوان لعل سلسبیل زن تنها ... انتظار نور برو بچه های ارزشی دوزخیان زمین شایگان♥®♥ افق بیکران روح من جواب به شبهات نور ولایت جمهوریت : طنز سیاسی و اخبار داغ سیاسی ، تصویری مذهب عــــشقـــــولـــــک گلهای د نیا صبح دیگری در راه است .... شب مهتابی دوزخی دهاتی قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی کشکول عاشق امام زمان نسیم وحی زنان در جهان $هرچی عشقم بکشه$ ((سرگرمی سابق)) حسرت دم مسیحایی برای ریحانه for Reyhaneh یاران ناب فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ صراط صراط دیدگاه نوین کیستی ما آســــــمــونـــی بــاش پسران جوان پیامک های سیاسی حزب اللهی مدرنیته توهمات قرن 21 ولایت ایــ عزیـــــز ـــــــران مشاوره و مقالات روانشناسی هر کجا باشم آسمون مال منه قوام دین به رسالت ، دوام دین به امامت نیار یعنی آرزو درموردهمه چیز و همه جا سایه ESPERANCE55 پله...پله...تاخدا! موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین مریم و عسل (دوقلوهای افسانه ای ).... یکدلی در سفر زندگی موج آزاد اندیشی اسلامی تو میتونی !! دانلود سرگرمی عکس کلیپ آهنگ اس ام اس جک mp3 sms وبلاگ دزدی مجله خبری « متین نیوز » تا ریشه هست، جوانه باید زد... (((شفای زندگی))) آواز یزدان اس ام اس عاشقانه و خدایی که در این نزدیکیست محمدرضا جاودانی در گوشی با خدا ارایشی. بهداشتی .پزشکی.مدروز ..:: نـو ر و ز::.. سخن دل گروه هدف پاتوق جوانان مثل ستاره ... به خود آییم و بخواهیم،که انسان باشیم... عاشقان علی وصال بزرگترین وبلاگ دانلود عکس،نرم افزار،بازی و مقالهای دانشگاهی کوثر روح و ریحان خموش پر گفتار بهار عشق من لاکه عطر گل یاس کلبه احزان به کجا می برد این امید ما را سلمان بابایی ای تشنه لب دانش نامه وبلاگی که میخوانید نیازمندی ها کوچه ام مهتابی است نزدیک آسمان دولت عشق درد ما جز به ظهورش مداوا نشود... |