«عادیسازی روابط با نامحرم» با شعارهای غلط
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم؛ بسم الله الرحمن الرحیم؛
و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیّبین الطاهرین و لعن? الله علی اعدائهم اجمعین.
«رُوی عَن رَسُولِالله(صَلّیاللهُعَلیهوَآلِهِوَسَلَّم) قالَ: إِنَّ الْغَیْرَةَ مِنَ الْإِیمَانِ»[1]
بُعد سوم؛ مراجعهکنندگان
همین بحث درست در باب بُعدِ سوم مسأله محیطِ شغلی، یعنی مراجعین نیز است. برخی از مراجعینی که انسان در محیطِ شغلیِ خود با ایشان سروکار دارد، بُعدِ شیطانی و حیوانی و هواهای نفسانی و امثالِ اینها را در آدم زنده میکند. یک سنخ از مراجعین بر عکس هستند و آن بُعدِ الهی و رحمانی را در انسان زنده میکنند. حالا تا جایی که فرصت دارم مصادیقِ آن را هم عرض میکنم.
مرا به خیرِ تو امید نیست، شر مرسان!
من در مورد مراجعین، به حداقل اکتفا میکنم. انسان حداقل باید آن محیطِ شغلی یا شغلی را انتخاب کند که مراجعینِ آن زنده کننده بُعدِ شیطانیِ انسان نباشند. گفتم حداقل؛ یعنی آن بُعد شیطانی را زنده نکند؛ لازم نیست که مراجعه کننده، بعدِ رحمانی و الهی را در انسان زنده کند. مثلِ معروفی است که میگویند: «مرا به خیرِ تو امید نیست، شر مرسان!» اصل و مهم این است.
برخی به عنوان اعتراض به من میگویند: «فلانی بچّههای مردم را به انزوا میکشاند!» اینها شعارهای بدون شعور است که میدهند و مسائلی از این قبیل که میخواهند لاابالیگری را ترویج دهند. این مطلب را دقّت کنید که من به این نکته توجه دارم؛ من گفتم آنچه در محیط شغلی باید به عنوان معیار حداقلی رعایت شود این است که مراجعه کنندگانی که پیشِ انسان میآیند، او را فاسد نکنند! این دعوت به انزوا نیست؛ این دعوت به رعایت حدود الهی است.
قرآن میگوید: «بگو: از روابط مخرِّب به خدا پناه میبرم!»
بحثِ تربیت، یک بحثِ تدریجیالحصول است و یکی پس از دیگری اثر دارد. خدا در آخرین سوره قرآن، یعنی سوره ناس که خطاب به خودِ پیغمبر هم هست، میفرماید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ؛ مَلِکِ النَّاسِ؛ إِلهِ النَّاسِ؛ مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ؛ الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ؛ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»[2]این سوره به طورِ کلی برای روابطِ اجتماعی است. ای پیغمبر بگو: به خدا پناه میبرم که با افرادی که به من شر میرسانند، مواجه نشوم.
حالا من از شما سؤال میکنم شرّ چیست؟ «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ؛ الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ» شرّی که بُعدِ درونیِ شیطانی من را زنده میکند. در تفاسیر میگویند: خناس، شیطان است. توجه کنید این شیطان درونی است، حالا میخواهد پنهانی باشد یا آشکار. چون میفرماید: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» جنّ پنهان است و ناس آشکار است. مسأله این است که اینها در بحثِ روابط است.
خدایا از این روابطی که من را خراب میکنند، به تو پناه میبرم. من این بحث را به طور کلّی، یعنی اثر برخوردِ انسان با انسان مطرح کردم؛ روابطِ شغلی یکی از مصادیقِ آن میشود. اثری که این رابطه روی من میگذارد، نباید نقشِ تخریبی داشته باشد. بعدِ درونیِ شیطانیِ و هواهای نفسانی من را شکوفا و زنده نکند؛ این یک قانونِ کلّی است که یک مصداقِ آن محیطِ شغلی است. شما باید شغلی را انتخاب کنید که مراجعینی که به شما مراجعه میکنند، بُعدِ شیطانیتان را تحریک نکنند. لازم نیست که قصدی در کار باشد؛ نخیر! اصلاً و ابداً قصد تأثیرپذیری مهم نیست.
لذا در بابِ محیطِ شغلی، بحث را در سه رابطه مطرح کردم: نفسِ شغل، محیطِ شغلیِ و مراجعینِ، هر سه میتواند هم نقشِ تخریبی و هم نقشِ سازندگی داشته باشد. من در مورد مراجعین گفتم حداقل این است که مرا خراب نکنند و بیش از این هم نمیگویم.
مراجعه جنس مخالف، زمینه ساز تخریب
من به طور مفصل در باب اثر تخریبی وارد میشوم، چون ممکن است که مراجعینِ انسان در روابطِ گوناگون دیداری، رفتاری و شنیداری نقشِ تخریبی داشته باشند. همانطور که اینها میتوانند نقشِ سازندگی داشته باشند، نقشِ تخریبی هم دارند و اینها هم در سه رابطه مطرح است: دیداری، شنیداری و گفتاری. مثلاً افرادی که مراجعه میکنند در موردی که خیلی بارز هم هست مراجعین به شخص، از جنسِ مخالف باشند. این مسأله چون مورد ابتلا است، عرض میکنم که اگر شخص زن است، مراجعه کننده او مرد باشد و اگر مرد است، مراجعه کننده او زن باشد. این از آن جاهایی است که زمینه برای تخریب آماده است. من نمیخواهم بهطور مفصّل وارد این مورد شوم، فقط بهطور گذرا به آن اشاره میکنم.
در روایتی از پیغمبر اکرم داریم که فرمودند:«قال رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم: ما من صباح الا و ملکان ینادیان: ویل للرجال من النساء و ویل من نساء من الرجال!» هیچ روزی نیست مگر اینکه دو فرشته با هم ندا میکنند و داد میزنند که «وای بر مردان از زنان و وای بر زنان از مردان!».
نکتهای در این روایت است که من این را عرض میکنم. در روایت دارد «ما من صباح» یعنی هیچ روزی، هیچ صبحی نیست دو ملک ندا میکنند «وای بر مردان از زنان و وای بر زنان از مردان»؛ حالا چرا نمیگویند: هیچ شبی نیست مگر اینکه...؟ جهت این است که روابط اجتماعی در روز برقرار میشود. شب هر کسی در خانه خود است.[3]در روز است که همجنسها و مخالف جنسها در صبح روابطِ اجتماعی دارند. سخن پیغمبر اکرم در مورد اختلاف جنسیّتی است.
یکی از خطرات مهم مراجعین این است که همجنس نباشند، اینجا است که زمینه فراهم میشود آن بعدِ شیطانی را شکوفا و زنده کند و نقشِ تخریبی داشته باشد. مخصوصاً اینکه شرایط هم طوری باشد که جنبه خصوصی پیدا کند. یک وقت به قول ما طلبهها در ملاء عام است و یک وقت رابطه شکل پنهانی دارد و در برابر دیگران نیست. آن رابطهای که جنبه خصوصی دارد، بدتر است.
در خلوت با اجنبی، شیطان نفر سوم است
روایتی است از پیامبر که فرمودند: «قال رَسُول اللَّهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلم: لَایَخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامَرَأَةٍ فَإِنَّ ثَالِثَهُمَا شَیْطان»[4]حضرت چه قدر زیبا مطلب را بیان میفرمایند! خیال نکنید در ملاقاتِ خصوصی زن و مرد نامحرم، فقط شما دو نفر هستید، در واقع شما سه نفر هستید و سومین نفر شما شیطان است! چشمهایتان نمیبیند. بی برو برگرد شیطان سومین نفر است. من نمیخواهم واردِ مسائل فقهی شوم، فکر کنم در توضیح المسائل نوشتهام که «خلوت با اجنبی حرام است».
دوری از اجنبی، بهترین صفت زنان
خلوت کردن با نامحرم در روابطِ گوناگون که سرآمدش دیداری و شنیداری و رفتاری است، اثر گذار است. روایتی از حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) است که از حضرت سؤال کردند بهترین صفت زنها چه چیزی است؟ حضرت فرمودند: «خَیْرٌ لَهُنَّ أَنْ لَایَرَیْنَ الرِّجَالَ وَ لَایَرَاهُنَّ الرِّجَال»[5]بهترین صفت برای زنان این است که مرد، زن را نبیند و زن، مرد اجنبی را نبیند.
اگر کسانی که شعار میدهند، امّا شعور ندارند، بگویند: خودِ حضرتِ زهرا رفتند مسجد و خطبه خواندند و یا حضرت زینب هم خطبه خواندند؛ ما در جواب میگوییم: وقتی حضرت زهرا به مسجد رفتند، بحثِ وظیفه شرعی و واجب الهی مطرح بود و باید حضرت به مسجد میرفتند و به وظیفهشان عمل میکردند. بحث وظیفه غیر از حرفی است که ما داریم میزنیم. آنجا بحث مراجعه نیست، یک وقت اشتباه نشود! گاهی عوام چنین مغالطههایی میکنند. حضرت وظیفهاش بود که برود و رفت.
من در مورد این خطبه حضرت زهرا بحث کردهام و آن را نوشتهام که الحمدلله منتشر هم شده است. نوشتهام به چه صورت و با چه پوششی به مسجد رفتند؛ حتی زنانی آمدند و اطراف حضرت زهرا را گرفتند که حتی پیکرهاش هم معلوم نشود.
حضرت زینب هم در مجلسی که رفتند، به یزید گفتند: «أَمِنَ الْعَدْلِ یَاابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِیرُکَ حَرَائِرَکَ وَ إِمَاءَکَ وَ سَوْقُکَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبَایَا»[6]آیا این عدالت است که زنهای خود را آن طور پوشش دهی، امّا ما را جلوی مردان بیاوری؟ در جایی که بحث وظیفه مطرح است، باید به وظیفه عمل کرد اما ما اینجا داریم در مورد شغل که انتخابی است و مراجعین آن بحث میکنیم.
انسان به راههای جلب توجه آگاه است!
روایتی از علی(علیهالسلام) است که فرمودند: «صِیَانَةُ المَرْأَةِ أَنْعَمُ لِحَالِهَا وَ أَدْوَمُ لِجَمَالِهَا».[7]اینکه زن خود را بپوشاند و حفظ کند برای خودش و زیباییاش بهتر است. طرفین خودشان بهتر از همه میفهمند که در این روابط شغلی و کاری که مراجعه کننده دارند، رابطهشان چگونه است؛ آیا رابطه با حفظ صیانت است، یا برای جلب توجه و پردهدری است؟! طرفین خوب میداند که مراجعه کننده جنسِ مخالف چه منظوری دارد. هر دو طرف میدانند که فرد با چه پوششی چگونه آمده و چه غرضی دارد. از نظرِ رفتاری و حرکاتشان هم، هر دو خوب میفهمند که به دنبال چه هستند.
بنده اینجا ننشستهام مسائل شیطانیشان را بگویم که چگونه میتوان قوای شیطانی کسی را تحریک کرد. خودشان میفهمند که از نظرِ گفتاری چه میگویند و از نظر رفتاری چهکار میکنند و یا چه پوششی از نظر دیداری دارند.
رابطه از نظر گفتاری، هم در مورد موادِّ گفتار است که فرد چه سخنی را میگوید و یکی هم درباره کیفیّت ادا است که حرفش را چگونه میزند. یکی اینکه از چه کلماتی در صحبتِ خود استفاده میکند و دیگر اینکه وقتی که میخواهد حرف بزند، چهطور کلمات را ادا میکند که جلبِ نظر شود.
خانمها مراقب حرف زدنشان باشند!
در سوره احزاب، خطاب به همسرانِ پیغمبر میفرماید: «فَلاتَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»[8]دستورِ «فَلاتَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ» در مورد کیفیّتِ ادا کردن کلمات است. قرآن خطاب به همسرِ پیغمبر میگوید: صدایتان را نازک نکنید! اگر کیفیّتِ گفتار، شیطانی باشد «فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ» آن شیطانی که «یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ» است، طرف مقابل را به وسوسه میاندازد. «وَقُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً» یعنی گفتارِ پسندیده و خداپسندانه داشته باشید؛ چه از نظرِ مواد و چه از نظرِ کیفیّتِ ادا.
من میخواستم این را عرض کنم که در باب محیط شغلی تنها شغل نیست که اثرگذار است. ممکن است «خود شغل» خیلی خوب باشد، «محیط» آن هم محیطِ بدی نباشد، اما از راهِ «مراجعهکنندگان» خراب شوی. ما در این بحث فقط به دنبالِ جلوگیری از خرابی هستیم و به سازندگی فعلاً کاری نداریم. این حداقل مطلب است که مراجعین روی تو نقشِ تخریبی نداشته باشند. من به صراحت میگویم که محیطِ شغلی از آن محیطهایی است که در تربیت انسان، خیلی نقش دارد.
عادیسازی روابط با نامحرم
اگر این حداقل رعایت نشود، کمکم رابطه با نامحرم برایت عادی میشود و نعوذبالله یک سنخ محرمات اصلاً قباحتش از بین میرود. به خاطر مراوده با نامحرمها به اقتضای شغل خود، دیگر قبحی سرت نمیشود. البته فرض من در جایی است که همه جهاتِ شرعی به طورِ ظاهری حفظ میشود والّا آنجاهایی که شرع رعایت نشود، دیگر وا مصیبت است! چون جلسه آخر بحث است، این مطالب را کمی فشرده کردهام.
یک بحثی هم وجود دارد که مراجعینِ انسان، آن بُعدِ رحمانی را در ما تقویت کنند، یعنی انسان را به یادِ خدا بیاندازند، نه به یادِ شیطان که گفتم اینها پیش کشتان. این بحث دیگری است که دیگر به آن نمیپردازیم.
[1]. وسائلالشیعة،ج 20،ص 154
[2]. سوره الناس، آیات 1 الی 6
[3]. آن موقع این طور بوده است، مثل حالا نبوده که شب و روز یکی شده باشد، اگر نگوییم امروزه جای روز و شب عکس شده است. این حدیث برای زمانِ پیغمبر است.
[4]. مستدرکالوسائل،ج14، ص266
[5]. بحارالأنوار،ج43،ص54
[6]. بحارالأنوار،ج45،ص133
[7]. مستدرکالوسائل،ج14،ص255
[8]. سوره الاحزاب، آیه 32
پندهای حکیمانه از آیت الله حسن زاده
اوریانا فالاچی در یک مصاحبه از وینستون چرچیل سوال می کند
آقای نخست وزیر، شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آنسوی اقیانوس هند می روید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید ، اما این کاررا نمی توانید در بیخ گوش خودتان یعنی در ایرلند که سالهاست با شما در جنگ و ستیز است انجام دهید؟
وینستون چرچیل بعد از اندکی تامل پاسخ می دهد:
برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج هست که این دوابزار مهم را درایرلند دراختیار نداریم
خبرنگار سوال می کند این دوابزار چیست؟ چرچیل در پاسخ می گوید!
اکثریت نادان و اقلیت خائن
|
***
از
بهشتی پرسید؛ روحانی هم میتونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا
میتونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشد نه اینکه تکیهاش به علوم
حوزوی باشه.
گفت: صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمیده.
***
صبح
بود، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی. یه نگاهی و براندازی
کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود، یکی گفته بود خونه
بهشتی کاخه. یکی دیگه گفته بودند هشت طبقه است. راننده بهشتیشناس بود. همه
رو آورده بود دم خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید.
***
بنیصدر
که فرار کرد زنش رو گرفتند. زنگ زد که زن بنیصدر تخلفی نکرده باید زود
آزاد بشه. آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش میکنم. بهشتی میگفت:
هر یک ثانیه که در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه.
***
به جمع رو کرد و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخستوزیری میخوره. حیف که التقاط و نفاق داره، اگر نداشت مناسب بود.
تو بدترین حالت هم، انگشت میگذاشت روی نکات مثبت.
***
الآن بهترین موقعیته، برای کمک به پیروزی انقلاب هم هست! نیت بدی هم که نداریم. آمار شهدای 1?خرداد رو بالا میگیم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم هم میچسبه!
بهشتی بدون تعلل گفت: با دروغ میخواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد میکنه نه دروغ!
***
بهشتی
اسم جوان رو داده بود برای شورای صدا و سیما. گفته بودند ولی این مخالف
شماست، کلی علیه شما دنبال سند بوده! گفت: او جویاست و کنجکاو. چه اشکالی
دارد که سندی پیدا کند و مردم رو آگاه کند.
***
همه
جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره.
اومده بود که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود.
گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش.
اخم باهنر رو که دید گفت: بچهها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم.
***
به
قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت میروی ساک خود را
به همراهت میدهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.»
قاضی رو توبیخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات...
***
مترجم
ترجمه کرد؛ «هیأت کوبایی میخواهند با شما عکس یادگاری بگیرند». همه
ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمیآیی؟ گفت: همه میدونند
من تودهایم، برای شما بد میشود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار
من! کادر کامل شد.
***
گفتند
حالا که «مرگ بر شاه» همهگیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است،
خمینی آزاده است». آشفته شدهبود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام
است. از پلکان حرام که نمیشود به بام سعادت حلال رسید.
***
رفته
بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آوردهبودند. جا نبود. بیرون شعار
میدادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقیها نخورید.
گفت: این همه راه آمدهاند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر
بهشتی» هم در حضور من بگویند. از همان در اصلی رفت...
***
با بیادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یک مسلمان اینطور حرف بزنی.
هول
شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: شریعتی که جای
خود! غیر مسلمان را هم نباید با بیادبی مورد انتقاد قرار بدیم.
***
اومده
بودند در خانه بهشتی که یک مقام سیاسی خارجی میخواهد شما را ببیند. گفت:
قراره به فرزندم دیکته بگویم. جمعهام متعلق به خانواده است.
نرفته بود. «بابا آب داد». بنویس پسر بابا!
راهش پررهرو باد
بهشت فروشی
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب
نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا
می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.
آن روز هم داشت با
گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی
باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی
شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به
طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:
- بهلول، چه می
سازی؟
بهلول با لحنی جدی
گفت:
- بهشت می سازم.
همسر هارون که می
دانست بهلول شوخی می کند، گفت:
- آن را می فروشی؟!
بهلول گفت:
- می فروشم.
- قیمت آن چند
دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت:
- من آن را می خرم.
بهلول صد دینار
را گرفت و گفت:
- این بهشت مال تو،
قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی
زد و رفت.
بهلول، سکه ها را
گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی
تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب،
در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با
جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت
چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی
رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:
- این قباله همان
بهشتی است که از بهلول خریده ای.
وقتی زبیده از
خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای
هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون
یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون
به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار
به بهلول داد و گفت:
- یکی از همان بهشت
هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.
بهلول، سکه ها را
به هارون پس داد و گفت:
- به تو نمی
فروشم.
هارون گفت:
- اگر مبلغ بیشتری می
خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت:
- اگر هزار دینار هم
بدهی، نمی فروشم.
هارون ناراحت شد و
پرسید:
- چرا؟
بهلول گفت:
- زبیده خاتون، آن
بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد ? دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟
دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا? من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید? بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد? به گل فروشی برگشت? دسته گل را پس گرفت و ??? کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.
شکسپیر می گوید:
به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری،
شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن.
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته،یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،یکی ذوق میکند که ترابا طلا نوشته ،یکی به خود میبالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند ،آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ...
قرآن ! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،خواندن تو آز آخر به اول ،یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ،حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند . خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو . آنانکه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم