سر قبر شخصی نوشته شده بود : کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم وقتی بزرگتر شدم متوجه شدم که دنیا خیلی بزرگ است من باید کشورم را تغییر بدم بعد ها کشورم را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم . در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم . اینک من در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم
ما امروز موظفیم خدمتگزار واقعی مردم باشیم.
1.اخلاقی حسنه
2.رفتاری با متانت
3.برخوردی شایسته
4.دقت در وقت مردم
5.توسعه عدالت محوری
6.مهرورزی به بندگان خدا
7.حافظ ارزشهای انقلاب
8.صادقانه عمل نمودن
9.پرهیز از نفاق و چاپلوسی
10.سعی در نابودی جو تملق و چاپلوسی
11.نسپردن انقلاب بدست نا اهلان
12.تقویت افراد معتقد به ولایت
13.مساعدت به اقشار اسیب پذیر جامعه
14.فرو بردن خشم در محیط کار
15.دروغ منشا فساد است و دوستی دنیا سرچشمه خطاهاست.
والسلام علی من اتبع الهدی
خداوندا تورا برای هر آنچه که به من دادی و
هرآنچه که قرار است به من بدهی
و هر آنچه که مصلحت دانستی و ندادی شکر می گویم .
پروردگارا به من بیاموز دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند...
عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند...
بگریم برای کسانی که هرگز غمم را نخوردند...
حضرت امام (ره ) با این که مقام علمی شان، چشم گیر فضلاء و علما بود و آثارشان هم در حوزه های علمیه موجود بود، ولی برای رضای خدا و مطلع ساختن مرحوم آیت الله العظمی حکیم به اندازه ای تواضع می کردند که به ایشان می فرمودند: «من یکی از پیروان شما هستم. من یکی از افرادی هستم که اوامر شما را اطاعت می کنم، شما امر کنید، ما اطاعت می کنیم. شما دستور بدهید ما عمل می کنیم. چطور شما گمان می کنید که مطیع ندارید و حال آن که یکی از آنها من هستم.»
بعد از فوت مرحوم آیت الله حکیم (رضوا ن الله علیه)، یکی از نمایندگان آن مرحوم در یکی از شهرهای ایران، نامه ای برای حضرت امام که در نجف بودند نوشت و اجازه خواست که بعد از آقای حکیم، وکیل حضرت امام باشد. حضرت امام هم یک اجازه معمولی برای ایشان نوشتند و فرستادند. اما این آقای به این مقدار اجازه قانع نبود و می خواست وکیل حضرت امام در آن شهر و آن استان باشد. مرحوم حاج آقا مصطفی هم برای وساطت خدمت حضرت امام عرض کرده بود که ایشان صلاحیت این کار را دارد و وکیل آقای حکیم هم بوده است. حضرت امام در جواب حاج آقا مصطفی فرمودند:«این مقدار که ما نوشتیم کافی است.» بعدا گویا آن آقا نامه تهدید آمیزی به حضرت امام در نجف نوشتند ( و ما این را از جواب حضرت امام فهمیدیم ) که اگر این وکالت نامه را به من ندهید، به مردم می گویم که از تقلید شما برگردند!. حضرت امام در جواب نوشته بودند: «اگر یک چنین خدمتی به من بکنید، من از شما تا روز قیامت ممنون می شوم که بار من را سبک کرده اید اگر مردم از تقلید من برگردند، بار مسئولیت من سبک می شود.»
یکبار یکی از مسئولان مملکتی ، در حالی که پدر مسنشان هم با او بود، برای انجام کارهای جاری به خدمت حضرت امام رسیدند. پس از این که از خدمت حضرت امام بازگشت، گفت:« می خواستم به حضور حضرت امام برسم، من جلو افتاده بودم و پدرم را از دنبال می آوردم. پس از تشرف، پدرم را به حضرت امام معرفی کردم. حضرت امام نگاهی کردند و فرمودند: « این آقا پدر شما هستند؟(پس چرا شما جلوتر از او راه افتادی و وارد شدی؟!»
دانش و بینش, دو مشخصه عمده حیات انسانى و وجه تمایز آن با سایر نمودهاى حیات در پهنه گیتى هستند. با این حال, اگر این دو عنصر ارجمند به ساحت عمل راه نیابند و بر اخلاق و منش و رفتار انسانى اثرنگذارند, حرمت و کرامت انسانى شکل نخواهد گرفت و آدمى چون ظرفى گلین خواهد بود که در آن جواهراتى چند نهاده اند, بى آن که ظرف کمترین ارزش افزوده, یافته باشد.
انسان, آن گاه انسان است و به کرامت انسانى دست مى یابد که خاک وجودش با زلال دانش و بینش در هم آمیزد و صنعى نوین در قالب اخلاق و منش متعالى از آن تولّد یابد. بنابراین اخلاق, عصاره همه ارزش هاى ذاتى و اکتسابى انسان و چکیده تعالیم آسمانى پیامبران است.
دانش در این میدان با همه ارجمندى که دارد تنها یک ابزار و ضرورت است. و بینش و ایمان, یک گذرگاه است. و اخلاق و عمل, مقصد و نتیجه نهایى آن.
از این رو قرآن هر چند ایمان و علم را مایه ارزش شمرده است, اما نگاه نهایى و ارزشى انسان را به ساحت عمل مربوط دانسته است:
(یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات و الله بما تعملون خبیر)
مجادله/11
خداوند اهل ایمان و برخورداران از دانش را از میان شما انسان ها براساس درجات و مراتب, رفعت مى بخشد و خداوند به آنچه انجام مى دهید, بس آگاه است.
از این آیه و 182 آیه دیگر قرآن استفاده مى شود که علم و ایمان, دانش و بینش به منزله دو عدد هستند که در یکدیگر ضرب مى شوند و حاصل ضرب آنها اخلاق وعمل است. پس رابطه متقابلى میان حاصل ضرب و اعداد در هم ضرب شده وجود دارد. چنان که همین رابطه میان عمل اخلاقى ـ درمقابل هر عمل سهوى و عمل جبرى ـ و ایمان و عمل آدمى مشهود است:
(ثم جعلناکم خلائف فى الارض من بعدهم لننظر کیف تعملون) یونس/14
پس شما را جانشین نسل هاى پیشین در روى زمین قراردادیم تا بنگریم که چگونه عمل مى کنید.
نام امام خمینى, امروز براى بسیارى از انسان ها آشناست و هر کدام او را از زاویه نگاه و آگاهى و دلبستگى هاى خود مى شناسند. اهل سیاست و حکومت و مدیریت او را به عنوان یک رجل سیاسى, و اهل فقه و فلسفه و عرفان او را به عنوان یک فقیه, فیلسوف و معلم عرفان نظرى مى شناسند, و کاوشگران علوم تربیتى و رهروان عرفان عملى و شیفتگان اخلاق و منش انسانى او را به عنوان انسانى نمونه و خودساخته و ذوب شده در اخلاق الهى معرفى مى کنند. و او به راستى این همه بود و از این جامعیت بهره داشت, اما آنچه به او جذابیت و محبوبیت بخشیده بود و او را تا اوج یک قهرمان در قلب یک ملت بالابرده بود, اخلاق و منش متعالى او بود. چنان که انبیا چنین بودند و خداوند در توصیف پیامبر خاتم او را به اخلاق, بردبارى و دلسوزى و کرامتش ستوده است: (و انّک لعلى خلق عظیم) قلم/4
همانا تو از اخلاق و منشى بس عظیم برخوردارى.
(و لوکنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک) آل عمران/159
و به راستى اگر تو خشن و سخت دل بودى, از پیرامون تو پراکنده مى شدند.
بدیهى است که نرم دلى و مهربانى یکى از خصلت هاى نیک و ارجمند انسانى است, ولى جاى تأمل دارد که چرا خداوند از میان همه کرامت هاى پیامبر اکرم, این صفت را به عنوان صفت جذابیت آفرین یادکرده است؟
شاید بتوان در پاسخ گفت که محبت به انسان ها, عشق به آنها, صبورى در برابر آنها و تحمل خشونت و ناسپاسى آنان, تنها براى کسى حاصل مى شود که در سایر زمینه ها نیز ساخته شده و متعادل و متعالى باشد, چرا که هر خصلت نکوهیده مى تواند سرانجام به سنگدلى و تجاوز و نابردبارى بینجامد.
به هر حال امام خمینى(ره) به عنوان یکى از وارثان خط انبیا و اولیاى الهى, چهره اى است که باید بخش عظیمى از موفقیت هاى او را در شخصیت عملى و اخلاق او جست وجو کرد. البته به این نکته اشاره شد که عمل و اخلاق شایسته, در سطوح عالى و در گستره مسائل انبوه اجتماعى, حاصل ضرب علم و ایمان است; هر چند در سطوح آغازین ریشه در فطرت و سرشت انسان دارد.
این است که امام خود نیز به آثار علمى ـ اخلاقى خود عنایت بیشترى داشت تا سایر آثار علمى خویش, و در وصیت خود سفارش کرده است که از ضایع شدن آثار خطى ایشان جلوگیرى شود, به ویژه کتاب هاى اخلاقى که به رشته تحریر درآمده است.1
آثار اخلاقى امام به دو بخش آثار نظرى و آثار عملى قابل تقسیم است. آثار نظرى امام, مطالبى است که ایشان با عنوان مباحث عرفانى یا نکته ها و توجیه هاى اخلاقى در کتاب ها و سخنان خود بیان داشته است, و آثار عملى ایشان, منش ها و روش هایى است که در زندگى اجتماعى و سیاسى به کار بسته و ما از آنها برداشت اخلاقى داریم.
حجم هر کدام از این دو مقوله به حدى است که پرداختن به هر یک, نویسنده این مقاله را از پرداختن به دیگرى باز مى دارد. از این رو ما تنها به مقوله نخست, آن هم نه با ادعاى استقصا, خواهیم پرداخت.
مسلک هاى اخلاقى
نگاه تحلیلى به مقوله اخلاق, نشان مى دهد که اگر چه مفهوم اجمالى که از این واژه به ذهن مى آید, مشترک و نزدیک به هم است, اما در بسیارى از مباحث نظرى آن, مانند ریشه هاى فطرى یا اعتبارى اخلاق, اطلاق یا نسبیت اخلاق, مسلک ها و روش هاى اخلاقى و… اختلاف نظر وجود دارد.
از آن میان, ما به منظور شناخت مسلک اخلاقى امام, ناگزیر هستیم نگاهى هر چند اجمالى به مسلک هاى اخلاقى داشته باشیم.
1. اخلاق زیستى و همسازى اجتماعى
ساده ترین و بسیط ترین نگاه به مقوله اخلاق, نگاه زیستى و همسازى اجتماعى به آن است, با این توضیح که انسان در جامعه متولد مى شود و ناگزیر است که در میان جامعه به نیازهاى خود پاسخ گوید, اما نیازها و منافع انسان ها با یکدیگر ناسازى دارد. آرمان ها و خواسته هاى انسان گسترده است ومنابع تأمین آن محدود.
با این شرایط اگر انسان بخواهد بى هیچ ضابطه و قانونى عمل کند و رفتارى را ازخود بروز دهد, به زودى با واکنش هاى شدید مواجه شده منافع خود را از دست مى دهد و آرامش و رفاه و برخوردارى او به اضطراب و محرومیت و سختى تبدیل مى شود. بنابراین انسان براى دستیابى به لذت زندگى و برخوردارى از رفاه و آسایش, ناگزیر باید رفتار اجتماعى خود را به گونه اى سامان دهد که تأمین کننده لذت و رفاه او باشد و این سامان دهى و ضوابط و روش هاى آن (اخلاق) نامیده مى شود.
در این نگاه, خصلت هایى چون خوش رویى, نرم خویى, خوش زبانى, آرامش, خوش بینى, امیدوارى و… از خصلت هاى مثبت به شمار مى آیند, اما با سایر نگاه ها و مسلک ها که یاد خواهیم کرد تفاوت هایى دارند:
الف. اخلاق زیستى و معاشرتى, تنها به تنظیم ظاهرى روابط اجتماعى انسان ها نظر دارد و به چیزى با عنوان (نیت) و (باور) نمى اندیشد.
ب. در اخلاق زیستى, انگیزه اصلى از توجه به اخلاق و رعایت آن, منافع فردى و دنیوى است و فراتر از منافع فردى و دنیوى افقى دیده نمى شود.
ج. پشتوانه اخلاق زیستى, احساس هاى عاطفى, مصلحت هاى شخصى, عادت ها و رسوم ملى است.
د. در این نگرش, اخلاق, امرى اعتبارى و صورى است و در شرایط گوناگون تعریف ها و نمودهاى متفاوت و گاه متضاد دارد. چرا که براى تنظیم روابط اجتماعى, باید سنت ها و نگاه هاى جمعى ملاک قرار گیرد, و این سنت ها مى تواند در جامعه هاى گوناگون, ناهمگون و ناهمسو باشد.
2. اخلاق عقلى و فلسفى
در این نگرش, عقل محور اصلى تشخیص خیر وکمال است و آنچه را عقل خیر و کمال تشخیص دهد, باید مورد عمل قرار گیرد. در مسلک فلسفى و عقلى, علت ناهنجارى هاى اخلاقى, جهالت و کم خردى است و براى مبارزه با فساد اخلاقى, باید به رشد دانش و تعقل همت گمارد. فیلسوفان معتقدند که:
(چون نیکوکارى بسته به تشخیص نیک و بد, یعنى دانایى است, بالأخره فضیلت به طور مطلق جز دانش و حکمت چیزى نیست, اما این دانش چون در مورد ترس و بى باکى, یعنى علم به این که از چه باید ترسید و از چه نباید ترسید ملحوظ شود, (شجاعت) است, و چون در رعایت مقتضیات نفسانى به کار رود (عفت) خوانده مى شود, وهرگاه علم به قواعدى که حاکم بر روابط مردم بر یکدیگر مى باشد منظور گردد (عدالت) است, و اگر وظایف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود, دیندارى و خداپرستى است. و این فضایل پنجگانه یعنى حکمت, شجاعت, عفت, عدالت و خداپرستى, اصول اول اخلاق سقراطى بوده است.)2
3. اخلاق عرفانى و سیر و سلوکى
این مسلک با پیراستن دل از آلودگى ها و آراستن آن به زیور (محاسن اخلاق) از راه ریاضت و مجاهدت مى کوشد تا حقیقت را در آن متجلى گرداند. دراین مسلک, حرکت قلبى و عملى مورد نیاز است نه حرکت فلسفى و عقلى. در نگاه عرفان, انسان با تزکیه نفس, راه تعالى مى پوید و از معبر قلب به قرب الهى مى رسد و دردخداجویى و عشق به کمال مطلق را تازیانه سلوک مى شناسد.
مسلک عرفانى خط سیر حرکت را در دو قوس نزول و صعود مى بیند که در قوس نزول, انسان از بیرون سیر مى کند, و در قوس صعود ـ که شامل حرکت اخلاقى است ـ شوقى از درون مى جوشد که به معرفت افاضى و علم لدّنى چشم دوخته است و علوم رسمى را در جهت رسیدن به مقام قرب الهى کارساز نمى داند. عارفان به رسیدن فرا مى خوانند و فیلسوفان به دانستن دعوت مى کنند.
شیوه اخلاقى امام
امام از آن جهت که فیلسوفى عارف است درهر دو میدان, دستى قوى داشته است. به هر حال اخلاق عرفانى را, هم دریافته وهم مورد توجه قرار داده است, بااین تفاوت که اگر عارفان در مباحث عرفانى به مخاطبان اصطلاح شناس و داراى سطح خاصى از سیر و سلوک توجه داشته اند و همواره در قالب عبارات و تعابیر و اصطلاحات فنى سخن گفته اند و راه نموده اند, امام, هم در آن سطح حرکت کرده و هم اخلاقى عرفانى ـ اجتماعى به مخاطبان عام ارائه داشته است. و این همان ویژگى است که مسلک اخلاقى امام را بیش از سایر مسلک ها به روش قرآنى نزدیک کرده است. چرا که قرآن (هدیً للناس) است و پیامبر اکرم(ص) به عنوان حامل هدایت قرآنى و تزکیه ربانى, فرستاده شده به سوى توده هاى مردم است: (وما ارسلناک الاّ کافّة للناس بشیراً ونذیراً) (سبأ/28)
البته این معنى با بهره مندى ویژه خاصان و نخبگان طریق سلوک و معرفت, منافات ندارد, چرا که: (انما یتذکّر اولوا الالباب) و (انمّا یخشى اللّهَ من عباده العلماءُ)
مطالعه و تأمل در آثار و رفتار امام, نشان مى دهد که وى بیش از آن که از مسلک هاى فلسفى و عرفانى خاصى متأثر باشد, روحش از آبشخور رهنمودهاى قرآن و عترت سیراب شده است و بهترین دلیل آن, جامعیت, فراگیرى و تعادل رفتارى اوست; جامعیت و تعادلى که در روش هاى ابداعى بشر شاهد آن نیستیم.
امام, بر روش عرفانى سیر و سلوک و تزکیه و اخلاق صحّه گذاشته و با این حال جریان هاى ساختگى ریاضت هاى صوفى گرانه و باطنى گرى را نفى کرده است. امام طریقت را جز از راه شریعت و متعامل با آن نمى شناسد و کسانى را که نام (اهل الله) بر خویش نهاده و از ظاهر و باطن شریعت بى خبرند, مشتى قلندر وخودبین دانسته است.3
این است که وقتى به تجزیه و تحلیل و نقد کتاب هاى اخلاق مى پردازد, از افراط و تفریط هایى که جامعیت نگاه قرآن و عترت را وانهاده اند, انتقاد مى کند و مى نویسد:
(حتى علماء اخلاق هم که تدوین این کتب کردند, یا به طریق علمى ـ فلسفى بحث و تفتیش کردند, مثل کتاب شریف (طهارة الاعراق) محقق بزرگ ابن مسکویه, و کتاب شریف (اخلاق ناصرى) تألیف حکیم متأله و فیلسوف متبحّر افضل المتأخرین نصیرالملة و الدین(قدس الله نفسه الزکیة), و بسیارى از قسمت هاى کتاب (احیاء العلوم) غزالى. و این نحو تألیف علمى را در تصفیه اخلاق و تهذیب باطن تأثیر بسزا نیست, اگر نگوییم اصلاً و رأساً نیست. و یا از قبیل تاریخ اخلاق است که صرف وقت در آن, انسان را از مقصد اصلى بازمى دارد.
کتاب احیاء العلوم که تمام فضلا او را به مدح و ثنا یاد کرده ومى کنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مى پندارند, به نظر نویسنده در اخلاق و قلع ماده فساد و تهذیب باطن کمک نمى کند, بلکه اکثر ابحاث اختراعیه و زیادى شعب علمیه و غیرعلمیه آن و نقل هاى بى فایده راست و دروغ آن, انسان را ازمقصد اصلى باز مى دارد و از تهذیب و تطهیر اخلاق عقب مى اندازد.)4
پایه هاى سلوک اخلاقى و عرفانى امام
روش عرفانى و سلوک اخلاقى امام, داراى اصول بنیادین و پایه هاى چندى است که مهم ترین آنها موارد زیر است:
1. پایبندى به شریعت
چنان که گفته شد, انسان با توجه به محدودیت هاى خاص ذهنى و عملى خود, بیشتر, نگاه جامع به مسائل را فرو مى نهد و در میدان باور و عمل گرفتار افراط و تفریط مى شود. از این رو در زمینه تزکیه معنوى و اخلاقى نیز گروهى کاملاً ظاهرگرا و عده اى به شدت باطن گرا شده اند. در حالى که آئین متعالى براى امت وسط, اعتدال در تمسّک به ظاهر و اهتمام به باطن است, به طورى که هیچ کدام آسیب نبیند و حق هر یک ادا شود. امام در این زمینه مى نویسد:
(و بدان که هیچ راهى در معارف الهیه پیموده نمى شود مگر آن که ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت. و تا انسان متأدب به آداب شریعت حقه نشود, هیچ یک از اخلاق حسنه از براى او به حقیقت پیدا نشود, و ممکن نیست که نور معرفت الهى در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از براى او منکشف شود.)5
درموردى دیگر درباره التزام به آداب شریعت مى نویسد:
(و این یکى ازمهماتى است که باید نفوس ضعیفه ما به آن خیلى اهمیت دهند و مراقبت کنند که آثار ایمان در جمیع ظاهر و باطن و سرّ و علن, نافذ وجارى باشد.)6
2. آموختن از استاد و پرهیز از خودمحورى
امام با الهام از آیات قرآن که ارسال رسولان و تعیین اسوه و الگوى عملى را براى تزکیه و تهذیب و تعالى انسان ها ضرورى دانسته است و نیز آیاتى چون آیات مربوط به رویارویى موسى(ع) با فردى که سمت استادى بر او داشت ـ خضر نبیّ(ع) ـ و نیز با توجه به این که حرکت بدون راهنما در مسیر سلوک عرفانى و اخلاقى, به طور معمول لغزشگاه هاى فراوان داشته و در عمل دیده شده است که رهپویان بى راهنما گرفتار کجروى شده اند و رهزنان راه را بر آنان بسته اند, بر این نکته تأکید دارد که سالک طریق عرفان که تزکیه و تهذیب اخلاقى ثمره طبیعى و ضرورى آن است, مى بایست به استادى بصیر و آزموده اقتدا کند و با امامى وارسته, در راه تقرب به خداوند و رهایى از نفس, عروج نماید.
(بدان که طیّ این سفر روحانى و معراج ایمانى را با این پاى شکسته و عنان گسسته و چشم کور و قلب بى نور نتوان نمود (و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور). پس در سلوک این طریق روحانى و عروج این معراج عرفانى, تمسک به مقام روحانیت هادیان طرق معرفت و انوار راه هدایت که واصلان الى الله و عاکفان على الله اند حتم و لازم است, و اگر کسى با قدم انانیت خود بى تمسک به ولایت آنان بخواهد این راه را طى کند, سلوک او الى الشیطان والهاویة است.)7
امام, این توصیه را از مکتب اهل بیت دارد که امام سجاد(ع) فرموده است:
(هلک من لیس له حکیم یرشده.)8
کسى که از ارشاد و راهنمایى حکیمى فرزانه برخوردار نباشد, تباه مى شود.
امام در مجالى دیگر به پرسش و شبهه اى دیگر پاسخ داده و تصریح کرده است:
(لازم و ضرورى است که این عمل (میزان مدارا با نفس و اندازه نیاز واقعى آن به لذت هاى حلال) با نظارت و مراقبت و دستورالعمل مردى کامل و راهبرى دانا و توانا که دلیل راه باشد, انجام گیرد.
قطع این مرحله بى همرهى خضر مکن ظلمـات است بترس از اثر گمـراهـى
و اگر کسى را نفس و شیطان غرور دهد, که با وجود قرآن و علم شریعت که جمله بیان خداست, سالک را چه احتیاج به دلیل است؟ جواب این است که شک نیست که این راه را جز با چراغ شریعت و هدایت قرآن نمى توان طى کرد… (چنان که در امراض جسمى به طبیبى نیاز است) همچنین در امراض قلبى و بیمارى هاى روحى تنها دسترسى به علم شریعت کافى نخواهد بود, بلکه باید تعیین داروهاى معنوى بانظر طبیب متخصص باشد که فرمود: طبیب دوّار بطبّه قد أحمى مواسمه و أحکم مراسمه.)9
بر این اساس, امام در مباحث اخلاقى خود, دانشوران حوزه هاى علمیه را نیز به تعیین استاد اخلاق براى خویش دعوت مى نمود و مى فرمود:
(چگونه است که علم فقه و اصول استاد و مدرس لازم داشته باشد, ولى علوم معنوى و اخلاق نیاز به معلم نداشته باشد.)10
ایشان به سرگذشت موسى و خضر و آیه قرآن استناد جسته است که خداوند مى فرماید: (قال له موسى هل أتّبعک على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً) کهف/66
امام با استفاده از این آیات, حدود بیست ادب از آداب تعلیم و تعلم را استفاده کرده و مورد استناد قرار داده است. 11 و با استفاده از آیات مربوط به خدمت موسى در محضر شعیب, نتیجه مى گیرد که آن خدمت نیز در باطن امر, درس آموزى ازمحضر پیامبرى از پیامبران بوده است.12
3. باور به مقامات معنوى
امام, یکى از موانع دستیابى به مراتب معنوى را انکار و ناباورى آن مقامات مى داند, چرا که وقتى انسان منکر امرى بود, در راه دستیابى به آن تلاش نمى کند. از این رو به نظر ایشان بدترین آفت اصلاح نفس و خودسازى, بى اعتمادى و بى اعتنایى به مراتب کمال است.
(بدترین خارهاى طریق کمال و وصول به مقامات معنویه که از شاهکارهاى بزرگ شیطان قطّاع الطریق است, انکار مقامات و مدارج غیبیه معنویه است, که این انکار و جحود, سرمایه تمام ضلالات و جهالات است و سبب وقوف و خمود است و روح شوق را که براق وصول به کمالات است مى میراند و آتش عشق را که رفرف معراج روحانى کمالى است خاموش مى کند, پس انسان را از طلب بازمى دارد.)13
مراحل راهبردى, ازمنظر امام
امام خمینى براى تهذیب و تزکیه نفس و سیر و سلوک اخلاق, مراحلى را برمى شمارد که با منازل سیر و سلوک و مراتب خودسازى که اهل اخلاق شمرده اند, اندکى تفاوت دارد. اصحاب اخلاق و عرفان, چهار منزل, هفت منزل, چهل میدان تا صد مرحله, بیش و کم شمرده اند, اما امام مراحل (مجاهده با نفس) را چهارمرتبه دانسته است:
1. تفکر
(بدان که اول شرط مجاهده با نفس و حرکت به جانب حق تعالى (تفکر) است… و تفکر در این مقام عبارت است از آن که انسان لااقل درهر شب و روزى مقدارى ـ و لو کم هم باشد ـ فکر کند در اینکه آیا مولاى او که او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحتى را از براى او فراهم کرده, و بدن سالم و قواى صحیحه که هر یک داراى منافعى است که عقل هر کس را حیران مى کند به او عنایت کرده, و این همه بسط بساط نعمت و رحمت کرده, و از طرفى هم این همه انبیا فرستاده و کتاب ها نازل کرده و راهنمایى ها نموده و دعوت ها کرده, آیا وظیفه ما با این مالک الملوک چیست؟)14
امام در تأکید بر ضرورت تفکر در هدف آفرینش و فرجام هستى و… مى فرماید:
(امید است این تفکر که به قصد مجاهده با شیطان و نفس اماره است, راه دیگرى براى تو بنمایاند و موفق شوى به منزل دیگر از مجاهده.)15
(بدان که از براى تفکر فضیلت بسیار است, و تفکر, مفتاح ابواب معارف و کلید خزائن کمالات و علوم است. و مقدمه لازمه حتمیه سلوک انسانیت است, و در قرآن شریف و احادیث کریمه تعظیم بلیغ و تمجید کامل ازآن گردیده… )16
امام خمینى(ره) براى تفکر, درجات و مراتبى قائل است که هر مرتبه نتایجى دارد, مانند تفکر در حق و اسماء و صفات و کمالات او, یا تفکر در لطایف صنعت و اتقان نظام آفرینش و دقایق خلقت و اسرار هستى, افلاک, نظم سیارات و اسرار آفرینش خود انسان که پس از این جاى تردید و غفلت نمى ماند:
(آیا پس از این تفکر, عقل شما محتاج به مطلب دیگرى است براى آن که اذعان کند به آن که یک موجود عالم قادر حکیمى که هیچ چیزش شبیه موجودات دیگر نیست, این موجودات را با این همه حکمت و نظام و ترتیب متقن ایجاد فرموده: (أ فى الله شکّ فاطر السموات و الأرض)(ابراهیم/12)….
تفکر در احوال نفس است که از آن نتایج بسیـار و معارف بى شمار حاصل شود.)17
2. عزم
در مسیر مجاهده با نفس, دومین منزل, (عزم) است که عبارت است از:
(بناگذارى و تصمیم برترک معاصى, و فعل واجبات, و جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات, و بالأخره عزم بر اینکه ظاهر و صورت خود را انسان, عقلى و شرعى نماید.)18
امام خمینى به نقل ازمشایخ خود درباره اهمیت عزم مى نویسد:
(عزم, جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است; و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم اوست.) 19
و در جاى دیگر مى نویسد:
(عزم و اراده قویه در آن عالم خیلى لازم است وکارکن است. میزان یکى از مراتب اهل بهشت, که از بهترین بهشت هاست, اراده و عزم است, که انسان تا داراى اراده نافذ و عزم قوى نباشد داراى آن بهشت ومقام عالى نشود.)20
این قدرت و نفوذ اراده براى سیر و سلوک و مجاهده با نفس بسیار لازم و کارساز است, زیرا آن که اراده اش خمود و عزمش مرده است, نخستین گام سیر را نمى تواند بردارد و همواره در معرض سقوط است و بازیچه هوس هاست. براى ترک محرمات, انجام واجبات و التزام به آداب شریعت, نفسى مى خواهد که صاحب عزمى مقتدر و اراده اى مصمم باشد.
(اى عزیز, بکوش تا صاحب عزم و داراى اراده شوى, که خداى نخواسته اگر بى عزم از این دنیا هجرت کنى, انسان صورى بى مغزى هستى که در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى, زیرا که آن عالم محل کشف باطن و ظهور سریره است. وجرأت بر معاصى کم کم انسان را بى عزم کند و این جوهر شریف را از انسان مى رباید.)21
امام, دومین منزل تهذیب را مستند به این آیه قرآن مى داند که خداوند به پیامبر فرموده است: (فاذا عزمت فتوکّل على الله إنّ الله یحبّ المتوکّلین) آل عمران/159
3. مشارطه, مراقبه و محاسبه
امام پس از تفکر و عزم براى جهاد با نفس وخودسازى, مشارطه و مراقبه و محاسبه را ضرورى دانسته است:
(مشارطه آن است که در اول روز مثلاً باخود شرط کند که امروز بر خلاف فرموده خداوند تبارک وتعالى رفتار نکند. و این مطلب را تصمیم بگیرد… پس از این مشارطه وارد (مراقبه) شوى و آن چنان است که در تمام مدت شرط, متوجه عمل به آن باشى و خود را ملزم بدانى به عمل کردن به آن; و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد که امرى را مرتکب شوى که خلاف فرموده خداست, بدان که این از شیطان و جنود اوست که مى خواهند تو را از شرطى که کرده اى باز دارند.
… و به همین حال باش تا شب که موقع محاسبه است, و آن عبارت است از این که حساب نفس را بکشى در این شرطى که با خداى خود کردى که آیا به جا آورد, و با ولى نعمت خود در این معامله جزئى خیانت نکردى.)22
(اگر مثلاً حساب ما درست بود و خود ما قیام به محاسبه خود کرده, وحشت از حساب نداشتیم, زیرا که آنجا حساب عادلانه و محاسب عادل است, پس ترس ما از حساب, از بدحسابى خودماست.)23
4. تذکر پیوسته
ازامور دیگرى که انسان را در مجاهده با نفس و شیطان بسیار کمک مى کند و انسان سالک باید ازآن بهره فراوان ببرد (تذکر) است و به فرموده امام (یاد خداى تعالى و نعمت هایى که به انسان مرحمت فرموده)24.
(بدان که تذکر از نتایج تفکر است, و لهذا منزل تفکر را مقدم دانسته اند ازمنزل تذکر. جناب خواجه عبدالله فرماید: (… تذکر فوق تفکر است, زیرا که این طلب محبوب است, و آن حصول مطلوب) تا انسان در راه طلب و دنبال جست وجوست, ازمطلوب محجوب است.)25
در دیدگاه امام خمینى(ره) یاد تمام وکمال الهى راه لقاء خدا و عامل تقرّب به درگاه خداوند متعال است. امام با استفاده دقیق و لطیفى از قرآن این برداشت عرفانى و اخلاقى را یادآور مى شود.
(… بدان اى عزیز که تذکر تام از حضرت حق و توجه مطلق به باطن قلب به آن ذات مقدس, موجب گشوده شدن چشم باطن قلب شود که به آن لقاء الله که قرة العین اولیاء است حاصل گردد.)26
(والذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا…) عنکبوت/69
کسانى که در راه ما بکوشند, به راه هاى خویش هدایت شان مى کنیم.
غفلت از یاد حق تعالى و اشتغال به لهو و لعب و هوس هاى نفسانى و خواسته هاى دنیایى سخت ترین آفت و جدى ترین مانع در راه رستگارى است. این عامل به طور کلى انسان را از حقیقت باز مى دارد:
(اگر نفوس, یکسره متوجه دنیا و تعمیر آن باشند و منصرف ازحق باشند, گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند, منکوس هستند. و میزان در انتکاس قلوب, غفلت ازحق و توجه به دنیا و تعمیر آن است.)27
اخلاص, توصیه محورى امام
از توصیه هاى اخلاقى که امام خمینى(ره) بدان بسیار توجه داشته و با استناد به آیات قرآنى همواره بدان اهتمام مى ورزیده خالص کردن انگیزه ها و اعمال براى خداست; اخلاص, هم درعمل و هم در نیّت, زیرا میزان و معیار در اعمال, انگیزه هایى هستند که مقصد اعمال قرار مى گیرند.
هرگونه قصد و آهنگ غیرالهى, یک نوع شرک و ضد توحید به شمار مى آید, انگیزه هایى مانند خودبینى, خودخواهى, غرور, عجب, خودبزرگ بینى, تحقیر دیگران, خودستایى, تظاهر, خودنمایى و… (شرک خفى) شمرده مى شوند و باعث بیگانه شدن از حق هستند.
(میزان در عرفان و حرمان, انگیزه است, هر قدر انگیزه ها به نور فطرت نزدیک تر باشند و از حجب و حتى حجب نور وارسته تر, به مبدأ نور وابسته ترند, تا آنجا که سخن از وابستگى نیز کفر است.)28
شرک, هرگونه دخالت رضاى غیرحق در اعمال ـ به ویژه اعمال عبادى ـ است, چه رضاى خود و چه رضاى دیگران. امام با استناد به آیه شریفه روایتى را در تفسیر آن آورده است:
(یوم لاینفع مال و لابنون. الاّ من أتى اللّه بقلب سلیم) (شعراء/90 ـ 89)
فرمود: قلب سلیم آن است که ملاقات مى کند پروردگار خود را و حال آن که نیست در آن احدى سواى او و فرمود هر قلبى که در آن شرک یا تردید باشد ساقط است.)29
حضرت امام ضمن شمردن مراتب اخلاص, نخست اخلاصى را که شرط صحت عمل است و به کار فقه و فقها مى آید بیان مى کند و سپس اخلاص در اخلاق و عرفان و از نظر اهل معنى را مورد اشاره قرار مى دهد, چنان که حقیقت اخلاص را تصفیه عمل از شائبه غیر خدا و صافى نمودن دل از رؤیت غیر حق تعالى درجمیع اعمال صوریه و لبیّه و ظاهریّه و باطنیّه مى داند. با استناد به آیه (ألا لله الدین الخالص) کمال آن را ترک غیر مطلقاً دانسته و پانهادن بر انیّت و انانیّت و بر غیر و غیریت 30. سپس مراتب اخلاص را چنین بیان مى کند:
1. تصفیه عمل از شائبه رضاى مخلوق و جلب قلوب آنها.
2. تصفیه عمل از دستیابى به مقاصد دنیوى و رسیدن به مقصودهاى فانى و زودگذر.
3. تصفیه عمل از رسیدن به جنّات جسمانیه و حور و قصور و امثال آن از لذّات جسمانیّه.
4. تصفیه عمل از خوف عقاب و عذاب هاى جسمانى موعود.
5. پیراستن عمل از رسیدن به سعادت عقلیه و لذّات روحانیّه دائمه ازلیّه ابدیّه.
6. تصفیه عمل ازخوف عدم وصول به این لذّات و حرمان از این سعادات.31
(اوّل قدم سفر الى الله, ترک حب نفس است و قدم بر انانیت و فرق خود گذاشتن است. و میزان در سفر همین است. و بعضى گویند یکى از معانى آیه شریفه: (و من یخرج من بیته مهاجراً الى الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره على الله) این است که کسى که خارج شد از بیت نفس و هجرت به سوى حق کرد به سفر معنوى, پس از آن او را فناى تامّ ادراک کرد, اجر او بر خداى تعالى است.)32
عشق به انسان ها, تبلور اخلاق و عرفان امام
آنچه بیش از همه عناصر و ویژگى ها اخلاق و عرفان امام را صبغه قرآنى بخشیده است, عنصر خدمت و خیراندیشى و ایثار براى بندگان خداست. عنصرى که ناب ترین و نایاب ترین آن در وجود انبیاى الهى یافت مى شد و آنان را از حدّ یک معلم تااوج یک پدر دلسوز و شیفته انسان ها ارتقا مى بخشید. این نکته اى است که در کمتر کتاب عرفانى و اخلاقى به این شکل دیده مى شود, و امام به توضیح و ترسیم آن پرداخته و خود عامل به آن بوده است:
(چرا یک ذره از آن چیزى که در دل انبیا بود در دل ما نباشد (فلعلّک باخع نفسک) شاید مى خواهى خودت را هلاک کنى! غصه مى خورد از بس براى این مردم, غصه پیامبر براى این کفار بود, غصه مى خورد که اینها نمى فهمند دارند چه مى کنند, اینها دارند براى خودشان جهنم مى سازند.
چرا ما یک ذره اى یک بارقه کوچکى از این نفس هاى مطمئنه شریف در قلب مان نباشد که براى این امت کار بکنیم نه براى خودمان؟… [پیامبر] به همه بندگان خدا عشق مى ورزید و عشق به خدا عشق به جلوه هاى اوست… انبیاء مظهر رحمت حق تعالى هستند, مى خواهند که همه مردم خوب باشند, مى خواهند همه مردم معرفت الله داشته باشند, مى خواهند همه مردم سعادت داشته باشند. وقتى مى بینند که این مردم دارند رو به جهنم مى روند, آنها افسوسش را مى خورند. در قرآن هم اشاره اى به این هست, (فلعلّک باخع نفسک)33ُ.
در دیدگاه امام فلسفه نبوت و هدف اصلى پیامبران, هدایت انسان است, چنان که قرآن کتاب انسان سازى است, دغدغه اصلى پیامبران سرنوشت آدمى بوده است, دانش ایشان تربیت انسان بوده و همواره نگران بوده اند که چرا گمراهان و کافران رو به روشنایى ندارند و به سوى سعادت نمى آیند.34
امام حتى از نمونه هاى به ظاهر قهرآمیز و خشن زمان پیامبر, برداشت عطوفت آمیز وعشق ورزانه دارد, چنان که احساس پیامبر را از دیدن اسراى کفار چنین بیان مى کند:
(… پیامبر(ص) غصه مى خورد براى کفار, کفار که نمى آیند. در یک جنگى که یک دسته اى را اسیر کرده بودند و مى آوردند, فرمود که ببین, ما با زنجیر مى خواهیم اینها را به بهشت ببریم, اینها را ما اسیر کردیم, آوردیم آدم شان کنیم و بفرستیم شان به بهشت… )35
پیامبر(ص) چنان از هدایت ناپذیرى مردم اندوهگین بود که خداوند او را تسلیت مى دهد, مبادا دل پرمهر و لطیف او از غصه منکران و از شدت دلسوزى براى نادانان تاب نیاورد.
(سبحان الله! تأسف به حال کفار و جاحدین حق و علاقه مندى به سعادت بندگان خدا کار را چقدر بر رسول الله(ص) تنگ نموده که خداى تعالى او را تسلیت دهد و دل لطیف او را نگهدارى کند, مبادا از شدت همّ و حزن به حال این جاهلان بدبخت, دل آن بزرگوار پاره شود و قالب تهى کند.)36
امام خمینى به رهپویان طریق معنویت و اخلاق, و داعیه داران صلاح و اصلاح توصیه مى کند که از آیات قرآن و شیوه انبیا درس آموزند و برنامه هاى خود را با رأفت و عطوفت درهم آمیزند:
(… با قلب پر از محبت و دل با عاطفه با بندگان خداوند ملاقات کن و خیر آنها را از صمیم قلب طالب شو. و چون قلب خود را رحمانى و رحیمى یافتى به امر و نهى و ارشاد قیام کن تا دل هاى سخت را برق عاطفه قلب نرم کند و آهن قلوب به موعظت آمیخته با آتش محبت لیّن گردد.)37
درجاى دیگر با الهام از آیه (اذهبا الى فرعون انّه طغى. فقولا قولاً لیّناً لعلّه یتذکّر او یخشى) (طه/44 ـ 43) شیوه مدارا و رفق را از اصول مؤثر در تربیت و هدایت مى شمارد و بدان اولویت مى دهد:
(واین دستور کلى است از براى هدایت کنندگان راه حق که راه فتح قلوب را باز مى کند… )38
1. خمینى, روح الله, وعده دیدار, مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى, تهران, 78.
2. فروغى, محمد على, سیر حکمت در اروپا, انتشارات زوار, تهران, 18.
3. خمینى, روح الله, شرح حدیث جنود عقل و جهل, مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى, تهران, 70.
4. همان, 12 و 13.
5. همو, چهل حدیث, 8.
6. همان, 536.
7. خمینى, روح الله, آداب الصلاة, 135.
8. همان.
9. خمینى, روح الله, پرواز در ملکوت, 1/70.
10. مختارى, رضا, سیماى فرزانگان, دفترتبلیغات اسلامى , قم, 47.
11. خمینى, روح الله, آداب الصلاة, 2 ـ 3.
12. همان.
13. همو, چهل حدیث, 507.
14. همان, 6.
15. همان, 7.
16. همان, 191.
17. همان, 197.
18. همان, 7.
19. همان.
20. همان, 125.
21. همان, 8.
22. همان, 9.
23. همان, 359.
24. همان, 10.
25. همان, 291.
26. همو, آداب الصلاة, 382.
27. همو, چهل حدیث, 535.
28. همو, نقطه عطف, مؤسسه ٌ تنظیم و نشرآثار امام خمینى, 14.
29. همو , چهل حدیث, 327; اصول کافى, 2/16.
30. همو, آداب الصلاة, 161.
31. همان.
32. همو, چهل حدیث, 333.
33. صحیفه نور, 19/250 ـ 251.
34. همان, 7/227.
35. همان, 9/162.
36. همو, شرح حدیث جنود عقل و جهل, 16.
37. امام خمینى, آداب الصلاة, 139.
38. همان.
- غفلت از حق کدورت قلب را زیاد کند ، و نفس و شیطان را بر انسان چیرهکند ، و مفاسد را روزافزون کند . و تذکر و یادآورى از حق دل را صفا دهد ، وقلب را صیقلى نماید و جلوهگاه محبوب کند ، و روح را تصفیه نماید و خالصکند ، و از قید اسارت نفس ، انسان را براند .
- و بدان که هیچ آتشى از آتش غضب الهى دردناکتر نیست .
- همانطور که مکلفیم که خودمان را حفظ کنیم و خارج کنیم از ظلمات به نور ، مکلف هستیم دیگران را همین طور دعوت کنیم .
- ما باید دعوت بکنیم و دعوت ما به خود نباشد ، دعوت به دنیا نباشد ، دعوتبه خدا باشد .
- درس را براى خدا بخوانید .
- اگر انسان براى شهوات نفسانیه قیام بکند ، و براى خدا نباشد ، این کارش ،، بهجایى نمىرسد این کارش، بالاخره فشل مىشود .چیزى که براى خدا نیست ، دوام نمىتواند داشته باشد .
- خدا هست ; غفلت نکنید از او ! خدا حاضر است ، همه ما تحت مراقبتهستیم .
- مقصد را مقصد الهى کنید ، براى خدا قدم بردارید .
- همه عالم محضر خداست ; هر چه واقع مىشود در حضور خداست .
- همیشه توجه داشته باشید که کارهایتان در محضر خداست ، همه کارها ! چشمهایىکه بهممىخورد ، در محضر خداست; زبانهایى که گفتگو مىکند ، در محضر خداست ;و دستهایى که عمل مىکند، در محضر خداست ; و فردا ما جواب باید بدهیم .
- همه ما در محضر خدا هستیم ، و همه ما خواهیم مرد .
- از آداب عبودیت این است که جز قدرت حق ، قدرتى را نپذیرند ، و جز ثناىحق، و آن که از اولیاى حق است ، ثناى کسى را نگویند .
- اصل تمجید ، براى غیر خدا واقع نمىشود ، حتى شما که از یک گل تعریف مىکنید ،از یک سیب تمجید مىکنید ، این تمجید خداست .
- مطمئن باشید که اگر کارهایتان از الوهیتسرچشمه نگیرد ، و از وحدت اسلامىبیرون بروید ، مخذول مىشوید .
- اگر اغراض الهى داشتید ، مادى هم دنبالش هست ، اما این مادى ، دیگرالهى شده است .
- تشخیص معیار الهى از شیطانى آن است که پس از مراجعه به خود ، بیابد کهآنچه که او مىخواهد، نفس عمل است ، گرچه این کار را دیگرى انجام دهد .
- توجه به خدا و هجرت از خود به خدا - که بزرگترین هجرتهاست - ، هجرت ازنفس به حق ، و از دنیا به عالم غیب شما را تقویت کرد .
- پس از اتکال به خداوند، به قدرت خود که از اوست اعتماد و اتکال داشتهباشید .
- به شما مىگویم که از هیچ کس نترسید الاّ خدا ; و به هیچکس امید نبندید الاخداى تبارک و تعالى .
- توجه به غیر خدا ، انسان را به حجابهاى ظلمانى و نورانى محجوب مىنماید .
-تمام کمالاتى که براى اولیاى خدا و انبیاى خدا حاصل شده است از این دل کندناز غیر ، و بستن به اوست .
-آن چیزى که انسان را به ضیافتگاه خدا راه مىدهد این است که غیر خدا را کناربگذارد ، و این براى هر کس میسور نیست .
-خودتان را متصل کنید به این دریا ، دریاى الوهیت ، دریاى نبوت ، دریاىقرآن کریم .
-بدان که شکر نعمتهاى ظاهره و باطنه حق تعالى ، یکى از وظایف لازمه عبودیت وبندگى است که هر کسى به قدر مقدور باید قیام به آن نماید ، گرچه از عهده شکرحق تعالى ، احدى از مخلوقات برنمىآید .
-پر واضح است که تسبیح و تقدیس و ثناى حق تعالى ، مستلزم علم و معرفت بهمقام مقدس حق ، و صفات جلال و جمال است ، و بدون هیچ گونه معرفتى و علمىمتحقق نشود .