پشت هم حرف می زد ،تند غذا می خورد،سریع راه می رفت و به همین ترتیب هم نماز می خواند.عجله در ذاتش بود.
هر چه می گفتیم: چه خبر است بابا! لااقل این دو رکعت نماز را شمرده تر و با حوصله تر بخوان که خودت بفهمی چه می گویی.اما او توجیه می کرد و می گفت:در جبهه آدم باید نماز را طوری بر گزار کند که نه تنها دشمن نتواند فرصت طلبی و سو استفاده کند،بلکه مجالی برای وسوسه شیطان هم باقی نماند.به این نحو تا آنها بخواهند به خودشان بجنبند و ترتیب ما را بدهند ما بارمان را بسته و رفته ایم.