* حضرت امیر تلاش کرد به هر ترتیب زبیر را بازگرداند
حضرت امیر متوجه ماجرا شدند. فهمیدند که زبیر پشیمان شده اما در رودربایستی گیر کرده، چون خودش این نیروها را به منطقه آورده است حالا اگر یک مرتبه بگوید که نمیجنگم نمیشود و در واقع گیر افتاده است.
حضرت امیر فوری پیغام دادند و گفتند که به رزمندهها بگویید زبیر به هر سمتی از نیروهای ما آمد مقابل او نایستید بلکه وانمود کنید که او خیلی قوی است و حساب ما را رسید و ما ترسیدم و عقب رفتیم.
حضرت امیر فرمود: اگر به جناح چپ سپاه حمله میکند، راه دهید؛ بیایید عقب و بگذارید او جلو بیاید. بگذارید رجز بخواند و برگردد و اگر به سمت راست آمد جلوی راهش را خالی کنید و با او نجگیند.
زبیر چند دور زد تا شجاعت خود را نشان دهد و معلوم شود نترسیده است. بعد برگشت و گفت: دیدید من نترسیدم و بحث مرگ نیست؟ گفتند: بله، شما خیلی شجاع هستی؛ گفت: ولی من نمیجنگم چون جنگ با علی درست نیست.
آنجا زبیر جبهه را ترک کرد. در پشت جبهه یکی از نیروهایش به او گفت: شما کجا میروید؟ گفت: من پشیمان شدم چون جنگ با علی درست نبود. گفت: بچههای مردم را آوردی خط مقدم و حالا که جنگ در حال آغاز است، سر بزنگاه یک مرتبه شما تشریف میبرید؟ این گونه نمیشود. بعد از پشت زبیر را زد و او را کشت.
در روایات آمده خبر که به حضرت امیر(ع) رسید، حضرت برای زبیر اشک ریخت چون آنها همرزم یکدیگر بودند و سالهای سال در جبهه در کنار یکدیگر جنگیده بودند.
طلحه هم به دست نیروهای علی کشته نشد بلکه توسط برخی از نیروهای خودشان کشته شد. نقل شده که مروان از پشت تیری به طلحه زد و او را کشت. بنابراین هیچ کدام از اینها را نیروهای امیرالمؤمنین(ع) نکشتند.
* ماجرای شهادت جوانی که جنگ با فتنهگران را ناگزیر کرد
بعد حضرت امیر(ع) یک قرآن برداشت و آمد طرف نیروهای خود و فرمود: یک شهید میخواهم؛ چه کسی حاضر است این قرآن را در دستش بگیرد و به سمت سپاه دشمن برود و آنها را برای آخرین بار به قرآن دعوت کند که بین مسلمین جنگ راه نیفتد و البته بداند که قطعاً کشته خواهد شد. جوانی بلند شد و گفت من حاضرم بروم. حضرت امیر فرمود: میخواهم زمانی که قرآن را در دست گرفتی اگر دست تو را قطع کردند برنگردی و با دست دیگرت قرآن را برداری و به آنها عرضه کنی، گفت: باشد. بعد حضرت فرمود: میخواهم زمانی که دست دیگرت را هم قطع کردند باز هم بر نگردی.
آنجا آمده است که این جوان رفت و دو دستش را قطع کردند و بعد قرآن را به دندان گرفت و با دو دست بریده رو به سپاه جمل کرد که به حق این قرآن بین مسلمانان درگیری و جنگ راه نیندازید و برای براندازی حکومت مشروع، مردم را تحریک نکنید که آنجا زدند و آن جوان را شهید کردند.
به این شکل بود که حضرت امیر فرمود: الآن دیگر نبرد واجب شد و از این پس ما برای جنگیدن با اینها حجت شرعی داریم. فرمود که به نام خدا شمشیرها را بکشید و به نام خدا عملیات را شروع کنید. در این جنگ چند هزار نفر از مسلمانان و حتی اصحاب پیامبر(ص) دو طرف کشته شدند و در آخر هم این جنگ به نفع علی(ع) و جبهه حق به پایان رسید.
پس از جنگ حضرت امیر(ع) فرمود: جناب عایشه را با احترام برگردانید. در روایات آمده که جناب عایشه آنجا اظهار پشیمانی کرد و حضرت ایشان را با 40 مأمور محافظ فرستادند. فقط آنجا عاشیه گلایه کرد و گفت: چطور همسر پیامبر(ص) را با 40 مرد نا محرم میفرستید؟ حضرت امیر(ع) فرمود: شما با چند هزار مرد نا محرم به جبهه آمدی، آنها حساب نبودند؟ با این 40 تا مشکل دارید؟ اینها خانم هستند و فقط لباس مردانه پوشیدهاند و بعد دیدند هر 40 نفر جزء شیعیان و سربازان حضرت امیر(ع) بودند.
این خانمها شبیه مردان لباس رزم پوشیده بودند که از دور تصور میشد اینها مرد هستند. معلوم شد این 40 نفر، 40 شریک جنگی و عملیاتی حضرت امیر(ع) هستند؛ اینها نیروهای گارد ویژه امیرالمؤمنین بودند، حضرت به آنها فرمود: مراقب جناب عاشیه باشید و ایشان را با احترام کامل به مدینه برگردانید. در صدر اسلام، بزرگان اسلام گرفتار شدند؛ کسانی که باید بارها شهید میشدند، از نزدیکترین خویشان پیامبر (ص) بودند، از نزدیکترین اصحاب و دوستان پیامبر(ص) و امیرالمومنین(ع) بودند که گرفتار شدند.
* حق را نباید با اشخاص سنجید
این مباحث را عرض کردم که بدانید فتنه و شبهه چیست؟ حضرت امیر(ع) فرمود: حق را با آدمها نسنجید بلکه آدمها را با حق مقایسه کنید. ملاک حق و باطل را بشناسید تا بفهمید چه کسی حق است و چه کسی باطل وگرنه اگر ملاک شما اشخاص باشند باید بدانید که اشخاص لغزش دارند.
قرآن، سنت، عقل، ضوابط و اصول را بشناسید و از روی اصول بفهمید که چه کسانی تابع اصول هستند و چه کسانی تابع آن نیستند نه اینکه از روی افراد متوجه شوید اصول چیست.
اگر فردی بخواهد از روی اشخاص و سوابق خود حق و باطل را تشخیص دهد باید بداند که دچار اشتباه خواهد شد؛ باید اصول را بشناسید.
تقوا، معنویت و خلوص داشته باشید و به دنبال برتری نباشید و اینکه ملاکها دستتان باشد؛ اگر معرفت و خلوص داشته باشید و به امام حق نگاه کنید حضرت میفرماید که اشتباه نمیکنید. آن زمان اشتباه شد، الآن هم میشود، بعد از این هم خواهد شد.
حضرت امیر(ع) فرمود: در فتنه هر کجا دچار شبهه شدید و نتوانستید حق و باطل را تشخیص دهید بر اساس تعصب، احساسات و دنیا خواهی موضع نگیرید و عمل نکنید و از رهبری صالح تبعیت کنید.
خود حضرت امیر(ع) تا جایی که میتوانستند مدارا میکردند. حضرت امیر(ع) خیلی مدارا کردند و فقط در جایی که دیگر واقعاً امکان مدارا نبود و اگر بیشتر از آن مدارا میشد به سقوط حکومت منجر میشد و دیگر همه چیز از دست میرفت وارد جنگ میشدند و مدارا را کنار میگذاشتند.
حضرت امیر(ع) طرفدار اصالت جنگ و اصالت درگیری نبودند؛ بنا و اساس بر حداکثر مدارا، حداکثر استدلال و حداکثر رحمت بود و اگر به این شکل کار پیش نمیرفت، وارد جنگ میشدند.
حضرت امیر(ع) خطبهای دارند که در آن 50 - 40 مورد را میشمارند و میگویند که همه اینها خلاف و باطل است اما من نمیتوانم آنها را درست و اصلاح کنم چون جامعه ظرفیت آن را ندارد و پس میزند و خود جامعه و افکار عمومی به گونهای تربیت شده که مقابل اصلاح اینها مقاومت میکنند بنابراین مجبورم با اینها مدارا کنم تا ببینم بعد چه میشود.
به خاطر وحدت مسلمین خود حضرت امیر(ع) فرمود که استخوان در گلو و خار در چشم، من به خاطر وحدت مسلمین تحمل کردم.
بعد از جنگ جمل حضرت امیر(ع) فرمود: نباید به جناب عایشه کوچکترین اهانتی شود چون امالمؤمنین و همسر پیامبر(ص) است و به خاطر پیامبر باید احترام ایشان محفوظ باشد.
روزی فردی از جناب عایشه پرسید: پیامبر(ص) چه کسی را بیش از همه دوست میداشت؟ جناب عایشه گفت: حضرت فاطمه، بعد پرسید: بین مردان چطور؟ عایشه گفت: همسر فاطمه (س)، علی را. یعنی با این حال نباید اهانت کنیم و بین مسلمین درگیری و اختلاف ایجاد کنیم.
همه این مطالب را گفتم تا متوجه شوید چطور میشود که پای خوش سابقهترین افراد هم در مقاطعی بلغزد.