صبح و شام جامهای حکمت نوشند . [امام علی علیه السلام ـ در توصیف مؤمنان عصر قائم علیه السلام]
نور هدایت
آخرین خنده حاج منصور
چهارشنبه 89 اردیبهشت 22 , ساعت 10:0 صبح  

آخرین خنده حاج منصور

خبرگزاری فارس: همین که از پیش حاجی کنار آمدم، برادرش و چند نفر دیگر دورم را گرفتند که "به حاجی چی گفتی که خندید؟ حاجی الان چند روز است که فقط درد می‌کشد. به او چه گفتی که اینطور خندید. "


 

                               


 

حاح منصور زمانی از نیروهای اطلاعات لشکر بود که در دوران جنگ مسئولیت حفاظت اطلاعات لشکر 27 را به عهده داشت. یک بار در اثر بمباران شیمیایی عراق به شدت مصدوم شد و به مرور توانست سلامت خود را به دست آورد. بعد از جنگ مدتی مسئول حفاظت اطلاعات سپاه در سوریه و لبنان بود. تا اینکه حدود دو سال پیش عوارض شیمیایی بار دیگر در بدنش ظاهر شد تا اندازه‌ای که باعث ریختن موی سر و صورتش گردید. اما با دعا و توسل بسیار تا حدی اثرات شیمیای رفع شد.
اواخر ماموریت حاج منصور بود که بار دیگر عوارض شیمیایی در ایشان عود کرد تا آنجا که به سرعت به ایران منتقل شد و در بیمارستان امام خمینی بستری گردید. بچه‌ها هم هر از گاهی به دیدنش می‌رفتند و از او عیادت می‌کردند.
پسر خاله‌ای دارم به نام عباس بوجار دولابی که برادر کوچکش - احمد - از نیروهای حاج منصور بود و در کربلای پنج به شهادت رسیده بود. خود عباس هم جانباز است و از آن بچه‌های شوخ و شلوغ جنگ. عباس از دوستان صمیمی و بسیار نزدیک حاج منصور به حساب می‌آمد. که با هم عالمی داشتند و روابط که مخصوص خودشان بود. یادم می‌آید آن وقت‌ها در لشکر، عباس هر از گاهی از سر شوخی به حاج منصور می‌گفت: "حاجی دلم تنگ شده، کلافه‌ام. گوش‌ات را بیاور جلو می‌خواهم چند تا فحش آبدار بدهم عقده‌ام خالی بشود. اینجا همه تقوایشان بالاست آدم حوصله‌اش سر می‌رود. "
حاج منصور هم بنده خدا فحش‌های عباس را می‌شنید و می‌خندید.
حتی یادم هست در مراسم ختم احمد، عباس که با حال مجروح جلوی در مسجد ایستاد بود، تا حاج منصور را دید، گفت: "حاجی! خوب داداش ما را به کشتن دادی. حالا حق دارم چند تا از آن آبدارهایش در گوش‌ات بگویم یا نه ".
این روزهای آخر که شنیده بودم حال حاج منصور خیلی خراب شده است و امیدی به زنده ماندنش نیست، تصمیم گرفتم یک بار دیگر به عیادتش بروم. اتفاقا همان روز عباس را هم دیدم و قضیه را به او گفتم. عباس گفت: "من امروز کار دارم اما اگر حاجی را دیدی از قول من در گوشش بگو عباس می‌خواست بیاید اما نتوانست. کمپوت و شیرینی و این چیزها هم نداشت که برایت بفرستد اما به جایش چند تا ازآن آبدارهایش را که در منطقه در گوش‌ات می‌گفت برایت فرستاد. " من این حرف عباس را به شوخی گرفتم. اما عباس اصرار کرد که باید این حرف را از قول من در گوشش بگویی.
وارد اتاق بیمارستان شدم. فضای گرفته و غم انگیزی بود. ده پانزده نفر از دوستان و آشنایان از جمله خانواده حاح منصور و برادرش دور او ایستاده بودند و با چهره‌هایی غمگین و نگران حاجی را نگاه می‌کردند. حاج منصور هم با چهره‌ و تنی خسته و پر از درد به سختی نفس می‌کشید. چشمهایش را هر از گاهی به زور باز می‌کرد و می‌بست. حال و روز حاج منصور و اتاق و آدم‌هایی که دورش را گرفته بودند مرا به یاد لحظات پایانی فیلم از کرخه تا راین انداخت. به نظرم می‌رسید که حاج منصور هم دارد لحظات آخر را می‌گذراند.
آرام به طرفش رفتم و صورتش را بوسیدم، بعد خودم را معرفی کردم و گرفتم که علی هستم. چون چشم هایش بسته بود، بچه‌ها اسمشان را می‌گفتند. حاجی هم گاهی چشمهایش را باز می‌کرد و نگاهشان می‌کرد.
قصد خداحافظی داشتم که یکباره به یاد پیغام عباس افتادم. صورتم را نزدیک گوشش بردم و گفتم: الان پیش عباس بودم. گفت به حاجی پیغام برسان و بگو چون چیزی نداشتم برایت بیاورم، چند تا از آبدارهایش را که در منطقه می‌گفتم، برایت کنار گذاشت بودم که می‌فرستم.
حاج منصور یکباره از شنیدن این حرف لحظه‌ای به سختی جا به جا شد. چشماهایش را باز کرد و لبخند زد. با لبخند حاج منصور، حال و هوای کسانی که در اتاق بودند تغییر کرد و انگار که چیز غریب و تازه ای دیده باشند با تعجب شروع کردند به یکدیگر نگاه کردن. همین که از پیش حاجی کنار آمدم، برادرش و چند نفر دیگر دورم را گرفتند که "به حاجی چی گفتی که خندید؟ حاجی الان چند روز است که فقط درد می‌کشد. به او چه گفتی که اینطور خندید. " من هم ماندم که در آن شرایط به آنها چه بگویم. بگویم یک از دوستان چنین پیغامی برایش فرستاد؟ این که بد بود! آنها هم دست بردار نبودند و مدام سئوال می‌کردند. برایشان مهم بود. من هم به ناچار چیز‌هایی از خودم در آوردم و گفتم که: "یکی از دوستان حاجی به شوخی برایش پیغامی فرستاد بود که به او گفتم و حاجی خندید. " و بالاخره به هر شکلی بود خودم را خلاص کردم.
به هر حال لبخند حاج منصور در آن لحظات آخر، همراهان را خیلی تحت تاثیر قرار داده بود. شاید به این علت که آن خنده پس از چندین روز درد و رنج، اولین خنده حاج منصور بود و البته آخرین خنده اش. چرا که روز بعد، خبر آوردند حاج منصور پس از مدت‌ها تحمل سختی و عذات بر اثر عوارض شیمیایی به شهادت رسیده است.
*راوی:علی اسدی-فارس


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

نور هدایت

محمد نیک روان
در این وبلاگ به موضوعات اخلاقی - اجتماعی - مذهبی وفرهنگی می پردازد .
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 37 بازدید
بازدید دیروز: 195 بازدید
بازدید کل: 598416 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
لینک های روزانه

< src=asemonibox.ir/l.php?l=l&2=1470>
[79]

غدیر [70]
[آرشیو(2)]
فهرست موضوعی یادداشت ها
لبخند بزن[60] . دینی[50] . مهدویت[46] . تاریخی[39] . تصاویر[29] . خبر[25] . مذهبی[21] . اجتماعی[18] . دین ومذهب[11] . احادیث[10] . اخلاقی[8] . آرشیو[7] . سیاسی[7] . نظر[6] . طنز[4] . امام خمینی[4] . شهدا[3] . تاریخ[2] . لبخند های جبهه[2] . مظلومیت[2] . تصویر[2] . ندای مظلومیت[2] . خاطرات . خاطرات امام خمینی . خاطرات جبهه . خاطرات رهبرانقلاب . خلاصه بخشی از کتاب حماسه حسینی . خلاصه بخشی از کتاب حماسه حسینی1-3(عوامل تحریف) . خلاصه کتاب حماسه حسینی (1-3) . داستان وراستان . امام شناسی . انقلاب اسلامی . بهاییت . اخلاق . اخلاق - تاثیر تغذیه بر اخلاق . اخلاق - تواضع . اخلاق-تقوا- خودسازی . مناجات . مذهبی -سیاسی . لبخندهای جبهه . غیبت از دیدگاه قرآن . قرآنی . آموزنده واخلاقی . صهیونیسم جهانی . سیاسی- اجتماعی .
نوشته های پیشین

مهدویت
خبر
امام شناسی
تصاویر مختلف
احادیث
تاریخی - سیاسی
نهج البلاغه
نظر سنجی
ماه مبارک رمضان
جبهه وشهدا
چت
نظر
خاطرات ولبخندهای جبهه
اخلاق -دین ومذهب
مسلمانان
یهود وصهیونیسم
روز شمار تاریخ
آرشیو مطالب وبلاگ قبلی
قرآنی
اجتماعی
بایگانی
درباره شهید آوینی
لوگوی وبلاگ من

نور هدایت
لینک دوستان من

عاشق آسمونی
پسر زمستان
نمازخانه بوستان بهاره
رها
جلوه معشوق
● بندیر ●
.:: در کوی بی نشان ها ::.
دنیای جوانی
دل ‏تنگی
جریان شناسی
جریان شناسی
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
..دنیای کوچک..
آقاشیر
روانشناسی آیناز
شلمچه
خبر روز
تکنولوژی کامپیوتر
xXx رنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
تمهیدات برای حضور و ظهور
تازه ترین ها
سیاست
پاسبان*حرم دل *شده ام شب همه شب
توشه آخرت
آیین جوانمردان
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
علی
کلبه حقیرانه من
Ask quran
اخراجیها
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
من وروزهایم
فرهنگ شهادت
علمدار دین
حاج رضوان
لعل سلسبیل
زن تنها
...
انتظار نور
برو بچه های ارزشی
دوزخیان زمین
شایگان♥®♥
افق بیکران روح من
جواب به شبهات
نور ولایت
جمهوریت : طنز سیاسی و اخبار داغ سیاسی ، تصویری
مذهب
عــــشقـــــولـــــک
گلهای د نیا
صبح دیگری در راه است ....
شب مهتابی
دوزخی
دهاتی
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
کشکول
عاشق امام زمان
نسیم وحی
زنان در جهان
$هرچی عشقم بکشه$ ((سرگرمی سابق))
حسرت
دم مسیحایی
برای ریحانه for Reyhaneh
یاران ناب
فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ
صراط
صراط
دیدگاه نوین




کیستی ما
آســــــمــونـــی بــاش
پسران جوان
پیامک های سیاسی
حزب اللهی مدرنیته
توهمات قرن 21
ولایت
ایــ عزیـــــز ـــــــران
مشاوره و مقالات روانشناسی
هر کجا باشم آسمون مال منه
قوام دین به رسالت ، دوام دین به امامت
نیار یعنی آرزو
درموردهمه چیز و همه جا
سایه
ESPERANCE55
پله...پله...تاخدا!
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
مریم و عسل (دوقلوهای افسانه ای )....
یکدلی در سفر زندگی
موج آزاد اندیشی اسلامی
تو میتونی !! دانلود سرگرمی عکس کلیپ آهنگ اس ام اس جک mp3 sms
وبلاگ دزدی
مجله خبری « متین نیوز »
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
(((شفای زندگی)))
آواز یزدان
اس ام اس عاشقانه
و خدایی که در این نزدیکیست
محمدرضا جاودانی
در گوشی با خدا
ارایشی. بهداشتی .پزشکی.مدروز
..:: نـو ر و ز::..
سخن دل
گروه هدف
پاتوق جوانان
مثل ستاره ...
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
عاشقان علی
وصال
بزرگترین وبلاگ دانلود عکس،نرم افزار،بازی و مقالهای دانشگاهی
کوثر
روح و ریحان
خموش پر گفتار
بهار
عشق من لاکه
عطر گل یاس
کلبه احزان
به کجا می برد این امید ما را
سلمان بابایی
ای تشنه لب
دانش نامه وبلاگی که میخوانید
نیازمندی ها
کوچه ام مهتابی است
نزدیک آسمان
دولت عشق
درد ما جز به ظهورش مداوا نشود...