مزایده ای برای زیبایی زنان
این مقاله بخشی از نوشته ی دکتر «هنری ماکوو» است. نویسنده در این مقاله دربرابر « حیا » به عنوان ویژگی دختر جوان مسلمان سر تعظیم فرود می آورد ، چنانکه احترامش را نسبت به زن مسلمان مخفی نمی کند ، زیرا زن مسلمان زندگی خود را برای خانواده ، تربیت و رشد فرزاندان متمرکز کرده است. در نقط? مقابل ناخوشنودی خود را از پیامدهای انحطاط ارزش ها و هیجان های جنسی در زندگی زنان آمریکایی، ابراز می نماید.
دکتر هنری ماکووو استاد دانشگاه، مخترع بازی معروف «Scruples»، نویسنده و پژوهشگر در مسایل زنان و جنبش های آزادی بخش است.
با وجود تفاوت در گرایش ها و اختلاف ایدئولوژیک، این مقاله میزان شگفت زدگی برخی آزادی خواهان منصف جهان غرب را نسبت به ارزش های اسلامی ما، نشان می دهد. مقاله دکتر هنری، عکس العمل های مثبت و منفی زیادی را در جامعه آمریکا داشته است.
دو چهره متفاوت
دکتر هنری در این مقاله می نویسد: « روی دیوار دفترم دو عکس چسبانده ام: عکس اول تصویر زنی مسلمان و با حجاب است و در کنارش، تصویر زنی آمریکایی قرار دارد که در مسابقه ملکه زیبایی شرکت کرده و چیزی جز یک ... بر تن ندارد. زن نخست کاملا پوشیده است و دیگری کاملا عریان!» جمله های از مقدمه این مقاله و درآمدی بود برای نمایش دو نمونه متفاوت در گرایش و رفتار.»
جنگی با هدف گوناگون
نویسنده به انگیزه های پنهان غرب در جنگ علیه امت اسلامی و عربی اشاره می کند و توضیح می دهد این جنگ دارای ابعاد سیاسی، فرهنگی و اخلاقی است، زیرا به دنبال ثروت ها و ذخیره های امت اسلامی هستند ، به اضافه این که ارزشمندترین دارایی مسلمانان را یعنی: دین و گنجینه های فرهنگی و اخلاقی را هدف گرفته اند. در زمینه مسایل زنان جایگزین کردن حجاب با بکینی، کنایه ای است از عریانی و فساد اخلاقی. نویسنده می گوید: «نقش زن در عمق هر فرهنگ نهفته است، جنگ خاورمیانه علاوه بر دزدی نفت مسلمانان، به دنبال گسست آنان از دین و فرهنگشان و جایگزین کردن حجاب با عریانی است»!!
دفاع از ارزش ها
دکتر هنری ارزش های اخلاقی حجاب و پوشش زن مسلمان را می ستاید و می گوید: «من کارشناس مسایل زنان مسلمان نیستم. من زیبایی زنان را دوست دارم، به همین دلیل اینجا، انگیزه ای برای دفاع از حجاب ندارم ولی از برخی ارزش هایی که حجاب گویای آن است دفاع می کنم.» او اضافه می کند: « حجاب از نظر من به این معناست که زن خود را برای همسر و خانواده اش متمرکز کند. تنها کسانی هستند که زن مسلمان را بدون حجاب می بینند ، خانواده او هستند و این مساله تأکیدی بر ویژه بودن زن مسلمان است.»
زن مسلمان مربی نسل ها
نویسنده ، از وظیفه و آرمان زن مسلمان و توجه و حرص او به سلامت خانواده و تربیت نسلی صالح تقدیر می کند و می گوید: « تمرکز زن مسلمان بر خانه خویش است: فرزندان را به دنیا می آورد و تربیتشان می کند. زن مسلمان تولید کننده ای محلی است. ریشه ای است که زندگی و روح خانواده را استمرار می بخشد... فرزندان را تربیت می کند و زندگی می آموزد و یاریگر همسر و پناهگاه اوست».
اما زن آمریکایی...
بعد از شرح تصویر نخست دیوار دفترش یعنی عکس زن مسلمان، دکتر هنری عکس دوم را تفسیر می کند و می نویسد: «در نقطه مقابل ملکه زیبایی آمریکایی است. در برابر میلیون ها نفر در صفحات تلویزیون، عشوه گری می کند. او ملکه ای عمومی است! زیباییش را در مزایده همگانی به بالاترین قیمت عرضه کرده ....» او اضافه می کند: «در آمریکا معیار ارزش فرهنگی زن، جذّابیت اوست. بر اساس این معیارها، ارزش زن به سرعت کاسته می شود چون خود و اعصاب و روانش را برای خودنمایی به کار می گیرد.»
در آمریکا معیار ارزش فرهنگی زن، جذّابیت اوست. بر اساس این معیارها، ارزش زن به سرعت کاسته می شود چون خود و اعصاب و روانش را برای خودنمایی به کار می گیرد.
دختران پسرنما!!
سپس نویسنده به توضیح پیامدهای زندگی بعضی دختران جوان آمریکایی منتقل می شود و می گوید: «پیش از ازدواج ده ها پسر با او مرتبط هستند. پاکی خود را که بخشی از جذابیتش است، از دست داده. تبدیل به انسانی جامد و حیله گر می شود که توان محبّت ورزیدن نخواهد داشت.» او اشاره می کند: «زن در جامعه آمریکا، خود را مجبور به پیروی از زندگی مردان می بیند. همین مساله باعث شد زنان آمریکایی، پرخاشگر و مضطرب باشند، در بعضی مواقع شایسته همسر و مادر شدن نباشند. تنها به ابزاری برای کامیابی تبدیل شوند نه انسانی که عشق و مادر شدن را پیشه کرده است.»
نظم نوین جهانی و انزوا
دکتر هنری از سیستم زندگی در دنیای معاصر انتقاد می کند زیرا انسان را گوشه گیر و از جمع جدا می کند. او می نویسد: «پدر بودن قلّه پیشرفت انسان است. مرحله رهایی از غرق شدن در شهوت هاست تا انسان بنده خدا گردد، تربیتی نو و زندگی جدید است.» او اضافه می کند: « نظم نوین جهانی نمی خواهد ما به این سطح از رشد برسیم. قصد دارد ما را فردگرا و گوشه گیر کند. می خواهد تشنه روابط نامشروع باشیم و تصاویر مستهجن را به جای ازدواج به ما عرضه می کند».
دروغی به نام آزاد سازی زن!
دکتر هنری دروغ بودن، شعار آزاد سازی زن را افشا می کند. هنری این واژه را «فریبی سنگدلانه» توصیف کرده، می گوید: «آزادسازی زن، فریبی از فریب های نظم نوین جهانی است. فریبی سنگدلانه که زنان آمریکایی را اغوا نموده و تمدن غرب را ویران کرده است.» نویسنده تأکید می کند: «آزاد سازی زن تهدیدی برای مسلمانان به شمار می رود» و می گوید: «این مساله میلیون ها نفر را تباه کرده و تهدید بزرگی برای مسلمانان است.»
در پایان دکتر هنری می نویسد: «من از حجاب دفاع نمی کنم ولی تا اندازه ای طرفدار ارزش هایی هستم که حجاب گویای آن است. به شکل ویژه وقتی زن خود را وقف همسر و خانواده اش می کند ، وقتی زن با وقار و تواضع رفتار می کند ، باید چنین موضعی نسبت به او داشته باشم.»
مترجم: حمیدرضا غریب رضا
مفهوم شناسی شیطان پرستی
1- مفهوم شیطان پرستی
بر اساس آنچه از آثار گروههای شیطان پرست بدست آمده، شیطان پرستی به معنی پرستش شیطان به عنوان قدرتی فوق العاده قوی و بسیار قویتر و موثرتر از نیروهای خوب دنیوی همچون خداست. در شیطان پرستی شیطان به عنوان نماد قدرت و حاکمیت بر روی زمین، قدرتی به عنوان برترین قدرت دو جهان مورد توجه و پرستش قرار دارد. در شیطان پرستی، غیر از استفاده از شیطان به عنوان قدرت تاریکی و قدرت مطلق از نیروها و اجنه و روحهای پلید و شیطانی نیز برای رسیدن به اهداف خود استفاده میشود و در نهایت معنای شیطان پرستی، پرستش قدرت پلیدی است.
2- منظور از گروههای شیطان پرست
پرستش قدرت پلیدی و شیوع مفاسد و شهوترانی را بصورت گروهی، سازمان یافته و برنامهریزی شده گویند. برای گروههای شیطان پرست تعاریف و تعابیر مختلفی بکار رفته است لکن مهمترین آنها را در دو تعریف میتوان جمع نمود.
1. هر گروهی که شیطان را به عنوان خدا قبول داشته باشد و آن را عبادت کند که معمولاً از آن به عنوان الهه سیاه نیز یاد میکنند و آن را منتسب به طبیعت حقیقی مینامند.
2. گروههایی از مسیحیان که از دین مسیحیت تبعیت نکرده و یا عیسی را با خصوصیاتی که در دین مسیح تعریف شده قبول ندارند. بنیادگرایان مسیحی با این تعریف بسیاری از گروهها را شیطان پرست مینامند.
گفتار دوم: پیشینه تاریخی شیطان پرستی
تاریخچه شیطان پرستی اولیه را به قرنهای نخستین پیدایش انسان نسبت میدهند. شیطان پرستی در نواحی امریکای لاتین، امریکای جنوبی و افریقای مرکزی که سابقه طولانی دارند به قرنها قبل از میلاد مسیح بر میگردد و قبایلی که آثاری از آنها باقی مانده است پرستش شیطان را تصدیق میکنند و حتی قربانیهایی را از انسان به شیطان هدیه میکردند که مکانهای انجام مراسم قربانی هنوز وجود دارد و اجساد مومیایی به دست آمده و نوعی کشته شدنها نشانگر قربانی شدن این انسانها (که در آنها بیشتر زنان به چشم میخورند) است.
در برخی از این قبایل شیطان به عنوان قدرت مطلق زمین و آسمان و پدید آورنده آن و خدای خشم و نفرت پرستش میشد.
شیطان پرستی قدیم در زمان پیدایش زبان و خط و زمان مادها، سومریان، بابلیان و ... نیز ادامه داشت تا قرون 14-15 میلادی که شیطان پرستی نوین به وجود آمد. در زمانهای قدیم و در قرون وسطی انسانها در برابر هر چیزی که قدرت مقابله با آن را نداشتند و یا از درک آن عاجز بودند، تسلیم میشدند و سجده میکردند. این احتمال که شیطان پرستی در ابتدا از جادوگری نشات گرفت و به پرستش قدرتی فوق طبیعی و دهشتناک که قدرت فوق العادهای دارد و به ویژه در شبها از خطرسازی بیشتری برخوردار است انجامید.
شیطان پرستی نوین را عدهای از نجیب زادگان انگلیسی در قرنهای 15-16 میلادی پدید آوردند برای اینکه از قدرت شیطان و قدرت تاریکی بهره ببرند و پس از آن مراسم شیطان پرستی نوین برگزار میشود اگر چه تفاوتهای زیادی در این مقطع با شیطان پرستی قدیمی و قرون وسطایی داشت.
بدون تردید مکاتب یونانی و شرقی بر اندیشه متفکران غربی تاثیر بسزایی داشتند و دامنه انتقادگرایی آنها به مباحث اصلی توحید یعنی جایگاه خدا، انسان و شیطان نیز رسید. قرنها بعد در سالهای آغازین قرن بیستم برخی از عناصر فاسدالاخلاق با اتکا به گرایشات و نظریات توراتی و پروتستانی به صورت مخفیانه جریان شیطان پرستی رسمی را با ویژگیهایی همچون گناه گرایی، قتل، تجاوزات جنسی، هدم اصول اخلاقی، بیتوجهی به مسائل توحیدی و ... پایهگذاری کردند. اینها علیرغم فطرت خداجوی انسان که همواره بازدارنده از انحطاط و فساد میباشد با استفاده از موسیقیهای جذاب و متنوع، انجام اعمال خارقالعاده و دور از ذهن، تهی شدن انسان غربی و عصر جدید از معنویت و اتصال به منبع فیض موجبات گرایش افراد اندکی را به این گروهها فراهم آوردند.
عشق دروغین وفریب یک دختر
فائزه که دختر نسبتاً نجیب وخوبی هم بود، به واسطه عدم رعایت برخی مسائل شرعی و قانونی، در مسیر مدرسه با جوانی 20ساله و خوشتیپ با یکدستگاه اتومبیل پیکانکرمرنگ که با تزئینات جالبی به شکل اسپرت درآمده بود آشنا شد. ابتدای کار نگاههای دزدکی توأم با شرم و خجالت از طرف فائزه بود به گونهای که تا نگاهش در چشمان غلام میافتاد قلبش به شدت میتپید و عرق میکرد؛ همان چشمچرانیهایی که از یک ناشی از غفلت از جمال دلآرای خدای جمیل و از سوی دیگر ریشة مشغول شدن ذهن و بازداشته شدن از امور اساسی و فریب خوردن و در نهایت افتادن در دام انحرافات جنسی و فساد و بدبختیهای ناشی از آنهاست، از این رو نگرانی خاصی توام با احساس فریب داشت، فریب ظواهر و جاذبههای مادی و نظر به شخص غلام و غفلت از شخصیت وی.
وی با شرم و خجالت، این ماجرای مختصررا با یکی از همکلاسیهایش در میان گذاشت. او که دختری بیتقوا و فاقد صلاحیت مشورت بود، خندید و گفت: «خیلی املی! دیوانه! از تو خوشش امده، چرا معطلی» و همین چند جملة بیاساس و فریبنده پایه
بدبختی فائزه را رقم زد. از آن جا که وسوسهها و فریبهای شیطان به تدریج و گام به گام صورت میگیرد کمکم نگاهها به رد و بدل شدن کلمات و جملات نامتعارف و عاشقانه در ضمن نامه بدل شد.
پس از مدتی با چندین نامه کوتاه، یک روز هنگام خروج از مدرسه که عمداً فائزه دیرتر از بقیه از دبیرستان خارج شد، در یکی از کوچهها غلام را دید که از وی خواهش کرد سوار اتومبیل شود تا او را برساند. علیرغم این که میترسید؛ ترس از این که مبادا دوستان یا همسایگان او را ببینند، اما میل درونی و هوس براو غلبه کرده و بر دیدگان عقل واقعیت بین و عاقبتنگر او پرده انداخت و بدون این که دربارة آثار و عواقب خطرناک آن کمی فکر و تامل کند سوار شد.
نوار موسیقی و عطر دلانگیز یاس، احساس غریبی در فائزه ایجاد کرده بود. لحظاتی بدبختی میگذشت، چند خیابان آن طرفتر بعد از آن که شمارههای تلفن یکدیگر رد و بدل شد، با احتیاط پیاده وبا سرعت به طرف منزل رفت. اولین نگاه مادرش درمنزل، تن او را لرزاند و دستپاچه شد، اما زود به خود آمد و به اتاقش رفت. افکاری که سابقاً اصلا به ذهنش نمیآمد او را مشغول کرده بود، کمتر تمرکز داشت و به کارهایش خصوصاً دروس و تکالیفش توجه شده بود. زمان به تندی سپری میشد و وی هر روز خود را به غلام بیشتر وابسته میدید و لحظهای از فکر او غافل نبود. اخیراً هم چندکادو از او دریافت کرده بود.
نوشتهها و سخنان زیبای غلام که او را فرشتة رؤهایش خوانده بود و مونس تنهایی و قلب عاشقش میدانست! غرور ویژهای به فائزه بخشیده بود. عکس زیبای خودش را که درکنار رودخانه زیبای... گرفته بود و به کارت پستال بیشتر شبیه بود داخل پاکتی گذاشت و جملاتی نیز در پاسخ به ظاهر زیبا اما در واقع فریبندة غلام نوشت و فردا در مسیر مدرسه به او بدهد. ناگهان پشیمان شد، و افکار مختلفی به ذهنش هجوم آورد، تا ساعاتی از شب خوابش نمیبرد، ولی سرانجام شک و تردید جایش را به یقین داد و با این توجیه ناشایست که«به زودی با او ازدواج خواهم کرد و جای هیچ نگرانی نیست» خود را فریب داد؛ همان توجیهات و خودفریبیهایی که بسیاری را به دام شکارچیان هوسباز انداخت و زندگی و روزگارشان را تباه ساخت. در همین افکار و خیالات بود که خواب چشمانش را ربود.
با صدای پدرش کمکم داشت عصبانی میشد از خواب بیدار گشت، دیرش شده بود، با عجله و بدون خوردن صبحانه به مدرسه رفت، در تمام روز آنچنان فکرش مشغول شده بود که ناگهان به خود میآمد و متوجه میشد که اصلاً حواسش در کلاس درس نیست و از تدریس معلمان، هیچ بهرهای نبرده است. گاهی هم کلاسیهایش به پهلوی او زده و میگفتند فائزه خانم هوایی شدهای؟! کجا رفتهای؟! و از کنارش میگذشتند.
هنگام تعطیلی غلام مثل سابق انتظارش را میکشید فائزه عکس و نامه را به وی داد و به طرف خانه رفت. به محض رسیدن به منزل، تلفن زنگ زد، دوید و گوشی را برداشت، مدتی صحبت کرد و در پاسخ سوال مادر که چه کسی است، گفت یکی از همکلاسیها. مدتی به همین منوال گذشت و هر روز بیشتر به غلام وابسته میشد.
تا این که یک روز سرد زمستان به اتفاق پدر و مادرش برای عیادت یکی از بستکان به بیمارستان رفتند. هنگامی که از محل خارج شدند، ناگهان فائزه ماشین غلام را دید که روبروی بوتیکی پارک کرده است. به شدت ترسید که نکند غلام او را ببیند و با حضور پدر و مادرش حرکت مشکوکی بکند و رسوا شود. خیلی هول کرده بود، خود را جمع و جور کرد، مقداری که نزدیکتر رفتند با کمال تعجب غلام، مرد رؤیاها و مرد آرزوهایش را که لحظهای از فکر او غافل نبود، دید که قه قه و نشاط و هیجان وافر در حالی که سیگاری به لب داشت و دختری بسیار بدحجاب و لوس شانه به شانهاش مشغول انتخاب لباس بود، مشاهده کرد.
دنیا گویی روی سرش خراب شد، چشمانش تار شده بود، حالت تنفر و انزجار پیدا نمود، به گونهای که اطرافیان متوجه شدند که فائزه حال خوشی ندارد ولی متاسفانه والدینش به سادگی از آن گذشتند تا به منزل رسیدند!
او به اتاقش رفت، گویا دنیا به آخر رسیده بود خیلی ناراحت بود، حوصله حرف زدن نداشت، شام نخورده خوابید، دلش میخواست دیگر زنده نباشد، عجب فریبی خورده بود! صبح با حالت نگرانی و افسردگی از خواب بیدار شده و بدون خوردن صبحانه به مدرسه رفت، اما چقدر جای تعجب و تأسف از سنگین بودن این خواب غفلت پدر و مادر ش که با مشاهده این همه حالات غیرطبیعی دخترشان که به منزلة آژیر هشدار و خطر بود، ولی در عین حال بیدار نشده و به خود نیامدند.
تا ظهر که مدرسه تعطیل شد گویا یک سال طول کشید، هنگام تعطیلی دبیرستان در محل همیشگی ماشین غلام را دید، به گونهای که غلام را ببیند با چهرهای برافروخته و بسیار دلخور برخلاف همیشه از کنار او گذشت. اصرار غلام بیفایده بود. تماسهای مکرر تلفنی با قطع تلفن از ناحیة فائزه نتیجه نداد. در آخرین تماس، غلام با التماس و اصرار خواهش کرد که فقط یک لحظه به سخن او گوش کند. فائزه که قلباً راضی قطع تماس نبود و هنوز صدای غلام به وی آرامش-کاذب- میداد، گوش کرد. ابتدا غلام سعی در توجیه داشت، اما موثر واقع نشد و سخنان دروغ و فریبانه او بیفایده بود. با پرخاشگری فائزه به تدریج غلام نیز از لحن ملتمسانه به حالت تندی و پرخاش متوسل شد.
سرانجام کار به تهدید رسید و آخرین جمله او این بود: «هنگامی که عکس و نامههایت را برای ادارة پدرت پست کردم، میفهمی که با چه کسی طرف هستی!» مثل این که ناگهان دمای هوا به 30درجه زیر صفر سیده بود. فائزه با شنیدن این جمله خشکش زد، اصلاً انتظار این سخن را نداشت، دهانش خشک شده و عرق سردی روی پیشانیش نشست، نزدیک بود از هوش برود، با زحمت گفت: خیلی نامردی!
حالا این غلام بود که تهدید به قطع تلفن میکرد و به ظاهر میخواست خداحافظی کند و فائزه حرف میزد. پیشنهاد آخر غلام این بود که اگر عکس و نامههایت را میخواهی به آدرس... بیا تا با هم راجع به قضیه دیروز صحبت کنیم و از اشتباه درآیی و هم اگر نپذیرفتی مدارکت را بگیر و برو، اما بدان که من هنوز تو را دوست دارم! همان سخنی که بهترین حربة جوانان حیلهگر هوسباز است برای به دام انداختن دخترانی که از روحیه این گونه مردان از خدا بیخبر غافلند و به جهت داشتن صداقت و احیایات و عواطف سرشار زنانگی و نیازمند به محبوب بودن، خیلی زود فریب چنین سخنانی به ظاهر جذاب و محبتآمیز را میخورند.
تلفن را هر دو بدون خداحافظی قطع کردند. فکرهای پریشان، احتمالات سوء، احتمال اشتباه و شک بیجا و... و دهها فکر دیگر مثل خوره به جسم ظریف و لطیف فائزه حمله کرده بود.
فردا در مدرسه ماجرا را برای دوست نزدیکش، همان کسی که اولین برخورد با غلام را به او گفته بود مطرح کرد؛ یعنی همان دوست ناباب و خدانترسی که در مشورت اول به وی خیانت کرد و با سخنان مسخرهآمیز و در عین حال ترغیب آفرین او را سخت گرفتار نمود، مجدداً به او خیانت نمود و گفت:
«قند نیستی که آب شوی، برو سر قرارت و خرش کن و مدارکت را بگیر. بهتر از این است که آبرویت پیش پدر و مادرت برود. تازه اگر بفهمند که وای به حالت، بیچاره میشوی!»
شبیه همین سخنان خام و نسنجیدهای که بسیاری از دختران میزدند و خود را زرنگتر از آن میدانستند که دردام بیفتند، اما در عین حال قبل از بسیاری از همصنفان خود، طعمه شکارچیان شهوت طلب شدند و سرمایة خود را باختند. به راستی آیا خیانت و فریب اول وی کافی نبود که فائزه بیدار گشته و دیگر با این گونه دوستان ناسالم معاشرت نداشته و مشورت ننماید؟!
فائزه با دنیای از غم و اندوه، مردد و مستاصل شده بود. در آستانة امتحانات آخر ترم بود، نگرانی امتحانات از یک طرف، نگرانی عکس و نامهها از طرف دیگر و برباد رفتن رؤیاهایش از همه مهمتر او را از خواب و خوراک و نشاط انداخته بود. دیگر چهرة غلام را معصوم و پاک نمیدید. در دلش کمتر به او علاقه داشت. در فکر آبرویش بود و این بود که چگونه بدون آن که خانوادهاش متوجه شوند از این مهلک نجات یابد.
روز بعد غلام مجدداً تلفن زد، فائزه با سردی پاسخ او را داد و نهایتاً بعد از چند دقیقه صحبت قرار شد بعدازظهر ساعت 30/6 به بهانهای از خانه خارج و به سراغ غلام برود. فائزه با صداقت به سمت محل قرار حرکت کرد، اما ای کاش نمیرفت، ای کاش مشکل خود را با یکی از دبیران و مسئولات مدرسه و یا لااقل با نیروی انتظامی در میان میگذاشت، ای کاش آن فریبها و دروغها و تهدیدهای غلام که حکایت از دام پنهان بر سر راه فائزه میکرد وجدان خفته او را به طورکامل بیدار کرده و به حقیقت و شخصیت غلام پی میبرد.
وی همین که وعدهگاه که منزل مسکونی خواهرغلام بود رسید، مشاهده کرد که چندین نفر از دوستان بیشرم وحیای غلام به همراه او انتظارش را میکشند، همان کسانی که با غفلت از مراقبت الهی و دادگاه بزرگ آخرت که سد بزرگی برای آزادی بیقید و شرط کامجوییها و بهرهگیری از لذتهای حیوانی است، میگویند باید خوش بود و از هرچیزی لذتی چشید، هرچند موجب خروج از دایرة عفت و انسانیت و تجاوز به حریم ناموس دیگران باشد. سرانجام فائزه در دام تنیده شده گرفتار گشت و شد آنچه که نباید میشد...!
شکی نیست که اگر او کمی با فرهنگ قران آشنا بود، آموخته بود که در چنین مهلکههایی باید یوسف نوجوان فقط پناه به خداوند متعال جست و با استمداد از او، به مقدار توان در صورت امکان از مهلکه فرا رکرد، یقیناً اگر این راه را طی کرده بود امدادهای الهی به سراغ وی آمده و او را نجات میبخشیدند، چرا که سرچشمههای امید نزد خداوند تبارک و تعالی سرشار است. او وعده فرموده که دعاکنندگان را استجابت و استغاثه کنندگان را فریادرسی و دلسوختگان گرفتار را نجات میبخشد.
اما حقیقت امر این است که پویندگان این راه تنها کسانی هستند که در زندگی بالاخص به هنگام مواجه شدن با معصیت، خداوند متعال را در نظر گرفته و از اصول عفاف و تقوا خارج نشوند، اما کسانی که از ویژگیها بیبهره و یا ضعیفند، معمولاً در این گونه مهلکههای نیز از آن پناه بیپناهان غافل نمیباشند، در نتیجه بدو پناه نبرده و دست نیاز و کمک به سوی او دراز نخواهند کرد، تا این که امدادهای غیبی به یاری آنها بشتابند. بدون تردید اینها نیز اگر در آن لحظات بحرانی به چنین پناهگاه امنی پناهنده شوند نجات خواهند یافت.
عید نوروز
باد نوروز وزیـــده است به کوه و صحرا جامه عیـــد بپـــوشنـــد، چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبـــود راه به دوست نازم آن مطـــرب مجلـــس کـــه بود قبله نما
صوفى و عارف ازین بادیه دور افتـادند جــام مى گیر ز مطــرب، که رَوى سوى صفا
همه در عید به صحرا و گلستان بروند من ســرمست، ز میخـــانه کنـــم رو به خدا
عید نوروز مبارک به غنــــى و درویش یــــــار دلـــــدار، ز بتخـــانــــه درى را بـــگشا
گر مرا ره به در پیر خــــــرابات دهى بــه سر و جان به سویش راه نوردم نه به پا
سالها در صف اربــــــاب عمائم بودم تـــا بـــه دلـــدار رسیدم نـــکنم بـــــاز خــطا
ملاکهای حضرت امام (ره) برای نماینده اصلح
1- دیانت و دینداری نخستین شرط حضرت امام (ره) برای نماینده اصلح، دیانت و دینداری است چرا که از منظر آن بزرگوار اگر نمایندهای مقید به مسائل شرع مقدس باشد میتواند برای کشوری که مردمش متدین و مومن هستند کار کند و در غیر اینصورت نه خواهد توانست اولویتهای جامعه اسلامی را درک کند و نه بیقیدیش اجازه فعالیت دلسوزانه و خالصانه را به وی خواهد داد. از دیگر عوارض نماینده غیر متعهد به اسلام و قانون اساسی، ترجیح منافع شخصی بر مصالح عمومی کشور میباشد. برهمین اساس امام راحل (ره) در جملهای تکان دهنده این تقاضا را مطرح میسازند که «من متواضعانه از شما میخواهم که حتیالامکان در انتخاب اشخاص با هم موافقت نمایید و اشخاص اسلامی، متعهد، غیر منحرف از صراط مستقیم الهی را در نظر بگیرید و سرونوشت اسلام و کشور خود را به دست کسانی دهید که به اسلام و جمهوری اسلامی و قانون اساسی معتقد و نسبت به احکام نورانی الهی متعهد باشند و منفعت خود را بر مصلحت کشور مقدم ندارند. حضرت امام (ره) در عبارت صریحتری نیز بر مقوله تدین تأکید ورزیده و از مردم خواسته بودند تا «کوشش کنند که وکلای صالح متدین بفرستند» و همچنین اظهار امیدواری کرده بودند «امیدوارم همین طور هم بشود برای اینکه مملکت ما همه متدینند اکثراً، و وکیل متدین تعیین میکنند.» از نظر آن مرحوم اگر وکلا و نمایندگان متدین باشند «آن وقت این مسائل همهاش حل میشود.»
2- وفاداری به قانون اساسی دومین ویژگی نماینده اصلح از نقطه نظر بنیانگذار جمهوری اسلامی، وفاداری به قانون اساسی جمهوری اسلامی به عنوان منشور ملت ایران میباشد و کسانی که با گرایش به چپ (شرق) یا راست (غرب) نسبت به اساس یا بخشی از قانون اساسی نقد و انتقاد دارند نباید در مسئولیت بزرگ نمایندگی مردم در مجلس قرار گیرند. از همین رو معمار بزرگ انقلاب اسلامی انتظار دارند مردم در انتخاب نماینده برای مجلس با مطالعه و دقت عمل نموده و به سوابق آنها در پایبندی به قانون اساسی توجه نمایند لذا به عنوان یک توقع میفرمایند: «امید است ملت مبارز، متعهد به مطالعه دقیق در سوابق اشخاص و گروهها، آراء خود را به اشخاصی میدهند که به اسلام عزیز و قانون اساسی وفادار باشند و از تمایلات چپ و راست مبراء باشند و به حسن سابقه و تعهد به قوانین اسلام و خیرخواهی امت معروف و موصوف باشند. باید ملت شریف بدانند که انحراف از این امر مهم اسلامی، خیانت به اسلام و کشور است و موجب مسئولیت عظیم است.»
3- خدمترسانی و خدمتگزاری خدمت به خلقا... و خدمتگزاری به ملت، اصل دیگری است که از منظر حضرت امام (ره) باید در انتخابات نمایندگان مجلس مورد توجه قرار گیرد و اگر نمایندهای به این اصل اعتقادی نداشته باشد نخواهد توانست برای موکلینش مؤثر و مفید باشد و این ویژگی پس از دیانت و تعهد به قانون اساسی یک اصل ضروری است چنانچه حضرت امام (ره) تصریح میفرمایند: «مردم آنی را انتخاب بکنند که میشناسند که به این ملت خدمتگزار است و دلش برای این طبقه ضعیف میسوزد و یک اشخاصی که معروف است پیششان به امانت، به دیانت، به خدمت به مردم، آنها را تعیین کنند، باید همه تعیین بکنند.»
4- آراستگی اخلاقی هنگامی نمایندگان متدین و پایبند به قانون اساسی میتوانند به فکر خدمترسانی به مردم باشند که فضای عمومی مجلس آرام و سالم باشد و لازمه آن حضور نمایندگان متخلق به اخلاق اسلامی است. افراد کم حوصله، فاقد سعه صدر، بینزاکت و احیاناً اهل نزاع و زد و خورد بسرعت فضای مجلس را متشنج نموده و با رد و بدل نمودن سخنانی که در شأن خانه ملت نیست میتوانند مجلس را از کارکرد اصلی خود بازدارد. برهمین اساس حضرت امام (ره) توصیه فرمودند: «افرادی را انتخاب کنید که متعهد به اسلام، شرقی و غربی نباشند، بر صراط مستقیم انسانیت و اسلامیت باشند. وکیلهایی که آراسته هستند به اخلاق خوب، متعهد هستند به اسلام، وفادار هستند به کشور خودشان، خدمتگزار هستند به شما و به کشور، آن اشخاص را انتخاب کنید.»
5- شجاع مثل مدرس شجاعت و نهراسیدن از قدرتهای بیگانه یکی دیگر از شاخصههای نماینده صالح از نگاه حضرت امام (ره) میباشد که بر آن تاکید زیادی نموده و مصداق آن را مرحوم مدرس معرفی میفرمایند. اگر چه معتقدند مثل مدرس کم وجود دارد اما شجاعت و نترسیدن همچو مدرس را برای نماینده مجلس لازم دانسته و میفرمایند:«سعی کنید مثل مرحوم مدرس را انتخاب کنید، البته مثل مدرس که این زودیها پیدا نمیشود، شاید آحادی مثل مدرس باشند. کسانی را که انتخاب میکنید باید مسائل را تشخیص دهند، نه از افرادی باشند که اگر روس یا آمریکا یا قدرت دیگری تشری زد بترسند، باید بایستند و مقابله کنند.» آگاهی به مسائل روز، برخورداری از بصیرت، دلسوز محرومان، امانتدار و خیرخواه امت از جمله سایر ویژگیهایی است که برای گزینش نماینده صالح مورد توجه حضرت امام (ره) قرار داشته و به آن توصیه فرمودهاند.
منبع : کتاب همسفر خورشید
راوی : بهزاد
منبع : کتاب همسفر خورشید
راوی : دوست شهید
خاطره ای از کودکی سید مرتضی آوینی
صدای گنجشکها فضای حیاط را پر کرده بود, بابای مدرسه جارو به دست از اتاقش بیرون آمد. مرتضی! مرتضی! حواست کجاست؟ زنگ کلاس خورده و مرتضی هراسان وارد کلاس شد. آقای مدیر نگاهی به تخته سیاه انداخت. روی آن با خطی زیبا نوشته شده بود: «خلیج عقبه از آن ملت عرب است.» ابروانش به هم گره خورد. هر کس آن را نوشته, زود بلند شود. مرتضی نگاهی به بچههای کلاس کرد. هنوز گنجشکها در حیاط بودند. صدای قناری آقای مدیر هم به گوش میرسید. دوباره در رویا فرو رفت.
یکی از بچهها برخاست: «آقا اجازه! این را «آوینی» نوشته.» فریاد مدیر «مرتضی» را به خود آورد:
«چرا وارد معقولات شدهای؟ بیا دم دفتر تا پروندهات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.»
معلم کلاس جلو آمد و آرام به مدیر چیزی گفت. چشمان مدیر به دانشآموزان دوخته شد. قلیان احساسات کودکانه مرتضی گویای صداقت باطنیاش بود و مدیر ...
«سید مرتضی» آرام و بیصدا سرجایش بازگشت. اما هنوز صدای گنجشکان حیاط و قناری آقای مدیر به گوش میرسید. آزادی مفهوم زیبای ذهن کودک شد.
سلام سید عزیز
پیش از همه چیز می خواستم حالا که فیض حضور درخدمت شما را دارم بگویم ما همه ممنونتیم، ممنونتیم که روایت فتح را ساختی، آخه تنها تصویری که ما را می برد پیش برو بچه های با حال و بسیجی جنگ مستند های شماست. کاش می شد بیشتر بمانی و از روایت زجر بعد از شهیدان مستند تهیه کنی! بگذریم خوب نیست خاطر شما را در این هفته مبارک مخدوش کنیم. برویم سراغ سوالاتمان:
سید عزیز لطفا بفرمایید در اندیشه شما حزب اللهی کیست و چه وظیفه ای دارد؟
حزب الله اهل ولایت و اطاعت است و سر به فرمان «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» سپرده است و اگر کسی اینچنین باشد، دیگر شیطان را بر او تسلطی نیست و در برابر همهی قدرتهای استکباری، بدون واهمه «نه» خواهد گفت.
درود بر شما و اندیشه شما
پیام بسیجی اطاعت است، اطاعتی که از عشق به ولایت برمیخیزد. مگر میشود که حضرت امام فرمانی بدهند و ما اطاعت نکنیم؟
پیام بسیجی اطاعت است، اطاعتی که از عشق به ولایت برمیخیزد. تاریخ جهان هزاران سال در انتظار ظهور این جوانان بوده است تا بیایند و امانت ازلی انسان را ادا کنند و آرمانهای هزاران سالهی انبیا و اولیای خدا را محقق سازند. این بیابان صحنهی تاریخ است و از این جنگ نیز در تاریخ آیندهی سیارهی زمین همانگونه سخن خواهند گفت که ما از بدر و حنین میگوییم.
آقا مرتضی تو این روزهای بعد از جنگ خیلی ها می خوان بگن بسیجی ها و رزمنده ها وطن پرست بودند و خلاصه روی آب و خاک تاکید می کنند نظر شما چیست؟
حزب الله هر چند وطن خویش را دوست میدارد، اما از تعلقات جغرافیایی آزاد است و برای آب و خاک نیست که میجنگد. میهن او اسلام است و ایران را از آن دوست میدارد که درخت ایمان او در خاک مبارکش ریشه گرفته است. ایران امروز مرکز آن نور مقدسی است که در ظلمات این عصر درخشیدن گرفته است و فردای تاریخ را تا عصر عدالت جهانی روشن خواهد ساخت.
آوینی عزیز بسیج نیروی انقلاب اسلامی است، آیا فکر می کنید زمانه عوض شده و ماموریت دیگری در انتظار این نیروهای الهی است؟ویا...؟
نه برادران! چیزی عوض نشده است و هنوز هم اسالاساس بنای انقلاب اسلامی بر مبارزه است و هنوز هم ما محتاج هستیم که روح حماسه و ایثار را در میان مردم زنده نگاه داریم، بسیج را تقویت کنیم، اسلحه بسازیم، عاشورا را حفظ کنیم، فرهنگ مصفای عاشورایی جبهههای جنگ را اشاعه دهیم و خود را برای یک نبرد طولانی و همهجانبه با شیطان آماده کنیم... و از هیچ ملامتی هم نترسیم.
خوب همین جا بایستیم ،بالاخره اصل و فرع این امورات که گفتید چگونه است؟
نه آنکه این اقدامات را به مثابه حاشیهای بر اصل تلقی کنیم، که اصلاً این مهمترین وظیفهای است که ما بر عهده داریم. پایان گرفتن مبارزه یعنی تمام شدن نبرد میان حق و باطل و این ممکن نیست مگر آنکه شیطان و اذناب او از میان بروند و یا انقلاب اسلامی، خدای ناکرده، از ماهیت حقیقی خویش خارج شود.
همه شما را با دوران جنگ می شناسند خوب است سخنی از آن دوران و حماسه سازان بسیجی اش از شما بشنویم؟
می شود جهت تلطیف موضوع مثالی بزنید تا از تکلف معنی خارج بشویم؟
دوران جنگ، دوران تجلی عشق بود و دوران جلوهفروشی عشاق، و سر این سخن را جز آنان که به غیب ایمان دارند و مقصد سفر حیات را میدانند، در نمییابند. دوستی شب عملیات با من میگفت: «کاش مدعیان این «حس غریب» را در مییافتند، این وجد آسمانی را که گویی همهی ذرات بدن انسان در سماع وصلی رازآمیز «عین لذت» شدهاند؛ نه آن لذت که هر حیوان پوستداری که حواس پنجگانهاش از کار نیفتاده است حس میکند؛ «الذ لذات» را.» گفتم: «عزیز من! مدعیان را به خویشتن وا گذار. خدا این حس را به هر کسی که نمیبخشد؛ توقیفی است و توفیقی، هر دو.» او رفت و شهید شد و من وقتی بالای جنازهی خونآلودش نشسته بودم، به یقین رسیدم که «شهدا از دست نمیروند، به دست میآیند».کلامی از حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده است با این مضمون که اگر شما یاران حضرت رسول اکرم(ص) را میدیدید، در چشم شما دیوانه مینمودند. و در اینجا نیز باید اذعان داشت که رزمآوران جبهههای جنگ و مجاهدان فیسبیلالله را اگر با معیارهای متعارف و عقل روانکاوانه بنگریم، دیوانگانی بیش نیستند نظر شما چیست؟
دیوانگی انسان چگونه میتواند محمل امانت الهی قرار بگیرد؟ ظلوم و جهول بودن، از یک جانب اشاره دارد به «قابلیت ذاتی» انسان بر استفاضهی عدل و علم خدا و از جانب دیگر بدین حقیقت که آنچه انسان را استحقاق امانتداری _ که مقام ولایت مطلقه است _ بخشیده، «فقر ذاتی» اوست در برابر غنای مطلق حق. «ظلوم» و «جهول» صفات عدمی «عادل» و «عالم» هستند و لذا، در مقام توصیف ذاتی انسان، واجد این اشارهی ظریف که حقیقت وجود انسان آیینهی عدمی وجود مطلق حق است. انسان خلیفةالله است و وجودی غیر وجود حق ندارد و لذا، در مقام ذات و فارغ از قید حدود، وجودش عین ربط و تعلق است به وجود حق؛ آیینهای عدمی است و مطلق قابلیت. «ظلوم» و «جهول» آیینههای عدمی صفات «عادل» و «عالم» هستند و مراد از توصیف ذاتی انسان بدین صفات در «آیهی امانت» نیز اشاره به همین قابلیتی است که وجود انسان را در قبول ولایت مطلق بر آسمانها و زمین و کوهها برتری میبخشد. انسان در حقیقت ذات خویش ماهیتی مستقل ندارد و چیزی جز این «قابلیت محض برای تجلی بخشیدن به اسماء عدل و علم» نیست. این فقر و عدم ذاتی نیز از مضامین بدیعی است که در غزلیات حضرت روحالله وجود دارد:
نیستم نیست که هستی همه در نیستی است
هیچم و هیچ که در هیچ نظر فرمایی
آقا مرتضی می خواهم با آن اندیشه لطیفتان جمله ای ماندگار از بسیجی برایمان بگویید که این جمله در قید زمان خاص و مکان محدود نباشد؟
بسیجی عاشق کربلاست، و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها. نه، کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین راهی به سوی حقیقت نیست.
در آخر جمله ای از یار سفر کرده و انتظار آمدنش بگویید؟
جبهههای ما میعادگاه عشاق ولایت است و بسیج، قبلهی آمال همهی کسانی است که حقیقت انتظار موعود را دریافتهاند و میدانند که جز این راه، هر چه هست، نقش خیال بر آب باطل زدن است
منبع: سایت فرهنگ انقلاب اسلامی