یک شیخ وهابی: |
- غفلت از حق کدورت قلب را زیاد کند ، و نفس و شیطان را بر انسان چیرهکند ، و مفاسد را روزافزون کند . و تذکر و یادآورى از حق دل را صفا دهد ، وقلب را صیقلى نماید و جلوهگاه محبوب کند ، و روح را تصفیه نماید و خالصکند ، و از قید اسارت نفس ، انسان را براند .
- و بدان که هیچ آتشى از آتش غضب الهى دردناکتر نیست .
- همانطور که مکلفیم که خودمان را حفظ کنیم و خارج کنیم از ظلمات به نور ، مکلف هستیم دیگران را همین طور دعوت کنیم .
- ما باید دعوت بکنیم و دعوت ما به خود نباشد ، دعوت به دنیا نباشد ، دعوتبه خدا باشد .
- درس را براى خدا بخوانید .
- اگر انسان براى شهوات نفسانیه قیام بکند ، و براى خدا نباشد ، این کارش ،، بهجایى نمىرسد این کارش، بالاخره فشل مىشود .چیزى که براى خدا نیست ، دوام نمىتواند داشته باشد .
- خدا هست ; غفلت نکنید از او ! خدا حاضر است ، همه ما تحت مراقبتهستیم .
- مقصد را مقصد الهى کنید ، براى خدا قدم بردارید .
- همه عالم محضر خداست ; هر چه واقع مىشود در حضور خداست .
- همیشه توجه داشته باشید که کارهایتان در محضر خداست ، همه کارها ! چشمهایىکه بهممىخورد ، در محضر خداست; زبانهایى که گفتگو مىکند ، در محضر خداست ;و دستهایى که عمل مىکند، در محضر خداست ; و فردا ما جواب باید بدهیم .
- همه ما در محضر خدا هستیم ، و همه ما خواهیم مرد .
- از آداب عبودیت این است که جز قدرت حق ، قدرتى را نپذیرند ، و جز ثناىحق، و آن که از اولیاى حق است ، ثناى کسى را نگویند .
- اصل تمجید ، براى غیر خدا واقع نمىشود ، حتى شما که از یک گل تعریف مىکنید ،از یک سیب تمجید مىکنید ، این تمجید خداست .
- مطمئن باشید که اگر کارهایتان از الوهیتسرچشمه نگیرد ، و از وحدت اسلامىبیرون بروید ، مخذول مىشوید .
- اگر اغراض الهى داشتید ، مادى هم دنبالش هست ، اما این مادى ، دیگرالهى شده است .
- تشخیص معیار الهى از شیطانى آن است که پس از مراجعه به خود ، بیابد کهآنچه که او مىخواهد، نفس عمل است ، گرچه این کار را دیگرى انجام دهد .
- توجه به خدا و هجرت از خود به خدا - که بزرگترین هجرتهاست - ، هجرت ازنفس به حق ، و از دنیا به عالم غیب شما را تقویت کرد .
- پس از اتکال به خداوند، به قدرت خود که از اوست اعتماد و اتکال داشتهباشید .
- به شما مىگویم که از هیچ کس نترسید الاّ خدا ; و به هیچکس امید نبندید الاخداى تبارک و تعالى .
- توجه به غیر خدا ، انسان را به حجابهاى ظلمانى و نورانى محجوب مىنماید .
-تمام کمالاتى که براى اولیاى خدا و انبیاى خدا حاصل شده است از این دل کندناز غیر ، و بستن به اوست .
-آن چیزى که انسان را به ضیافتگاه خدا راه مىدهد این است که غیر خدا را کناربگذارد ، و این براى هر کس میسور نیست .
-خودتان را متصل کنید به این دریا ، دریاى الوهیت ، دریاى نبوت ، دریاىقرآن کریم .
-بدان که شکر نعمتهاى ظاهره و باطنه حق تعالى ، یکى از وظایف لازمه عبودیت وبندگى است که هر کسى به قدر مقدور باید قیام به آن نماید ، گرچه از عهده شکرحق تعالى ، احدى از مخلوقات برنمىآید .
-پر واضح است که تسبیح و تقدیس و ثناى حق تعالى ، مستلزم علم و معرفت بهمقام مقدس حق ، و صفات جلال و جمال است ، و بدون هیچ گونه معرفتى و علمىمتحقق نشود .
غیر حق تعالى نور نیست ، همه ظلمتند .
ما از خدا هستیم همه. همه عالم از خداست ، جلوه خداست ، و همه عالم بهسوى او برخواهد گشت .
تمام مقاصد انبیا برگشتش به یک کلمه است و آن ، معرفت الله .
آرمان اصلى وحى این بوده است که براى بشر معرفت ایجاد کند .
بیشتر ناله اولیا ، از درد فراق و جدایى از محبوب است و کرامت او .
یکی از ویژگی هایی که قرآن شریف برای شهیدان ذکر کرده است، مساله حیات و زنده بودن آنها است. حال باید بدانیم که منظور قرآن از این حیات چه نوع حیاتی است؟ و مقصود قرآن چیست؟ آیا منظور از حیات، حیات مادی است؟ یا این حیات مخصوص به روح و روان شهدا است؟ آیا این حیات به جسم شهید هم مربوط می شود یا خیر؟ و دهها سوال دیگر که باید مورد بررسی قرار گیرد و به آنها پاسخ داده شود.
حیات در لغت به معنای ((زنده بودن)) آمده است. و در اصطلاح از دیدگاه های مختلف تعاریفی از آن ارائه گردیده است.
اما مراد از حیات شهیدان که خداوند در قرآن فرموده چیست؟
در ذیل آیه 154 سوره بقره تحت عنوان((و لا تقتلوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لاتشعرون)) که به زنده بودن شهیدان اشاره کرده و اقوال مختلفی از طرف مفسرین ارائه گردیده است.
برخی گفته اند که منظور این است که شهدا بزودی در قیامت زنده خواهند شد. برخی نیز گفته اند که : کشته شدگان در راه خدا، دارای هدایت و ایمان و دین صحیح هستند، نمرده اند و زنده هستند. برخی دیگر گفته اند : مقصود این است که، چون از شهیدان، نام نیک در این دنیا باقی مانده است زنده می باشند. مفسرین دیگر نیز اقوال دیگری را آورده اند که هر کدام به نوعی بیان کننده حیات شهدا می باشد و همه این اقوال به زنده بودن آرمان و اهداف شهیدان در جامعه باور دارند.
شهادت فنا شدن انسان برای نیل به سرچشمه نور و نزدیک شدن به هستی مطلق است. شهادت عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است. شهادت مرگی از راه کشته شدن است، که شهید آگاهانه و بخاطر هدف مقدس و به تعبیر قرآن ((فی سبیل الله))انتخاب می کند. یعنی شهید در راهی کشته می شود که هر دو ارزش آگاهانه و فی سبیل الله را داراست و چنین مرگی است که به تعبیر پیامبر((ص)) شریفترین و بالاترین نوع مردن است (اَشرُفُ المُوًتِ قَتْلُ الشَّهادَهِ)و علی(ع) آن را گرامی ترین نوع مردن می داند.(اَکْرُمُالمُوًتِ اَلْقُتْلُ)
شهید در لغت به معنی ((گواه)) است و در اصطلاح به کسی گویند که در مجرای شهادت قرار گرفته و در راه خدا کشته می شود.
شهادت نوعی از مرگ نیست بلکه صفتی از ((حیات معقول)) است. زیرا حیات معمولی که متاسفانه اکثریت انسانها را اداره می کند، همواره خود و ادامه بی پایان خود را می خواهد، لیکن در حیات معقول فرد آن زندگی پاک از آلودگی ها که خود را در یک مجموعه بزرگی به نام جهان هستی در مسیر تکاملی می بیند که پایانش منطقه جاذبه الهی است. لذا شهید همواره زنده است و حیات و ممات او همواره صفتی است برای حیات طیبه و به مصداق آیه شریفه قرآن که می فرماید:
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءُ عند ربهم یرزقون
(169 آ ل عمران)
و گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده اند، مردگانی هستند، بلکه آنان زنده و در بارگاه پروردگارشان بهره مندند.
شهید همواره زنده است و مرگ او در واقع انتقال از حیات جاری در سطح طبیعت به حیات پشت پرده آن می باشد.
و یا در آیه ای دیگر می فرماید : ((و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لاتشعرون)) که در این آیه نیز به زنده بودن شهید اشاره نموده است.
در قرآن مجید، حدود ده آیه به صورت صریح درباره کسانی که در راه خدا کشته شده باشند وجود دارد. از جمله مسائلی که در این آیات به آن اشاره شده است عبارت است از زنده بودن شهید، رزق شهید، آمرزش گناهان شهید، ضایع نشدن عمل شهید، مسرت و خوشحالی شهید، وارد شدن در رحمت الهی و رستگاری شهید. در این نوشتار کوتاه اشاره ای به آنها خواهیم داشت.
در جامعه اسلامی بر اساس نظر تشیع ،ساختار سیاسی حاکمیت می بایست دارای مشروعیت الهی باشد. این مشروعیت تنها بواسطه ی نهاد امامت حاصل می شود. این نهاد از آن جهت که مستقیما منتصب بوسیله ذات الله می باشد دارای مشروعیت است.
نهاد مذکور در زمان حضور ائمه معصومین بر محوریت ایشان تنظیم شده بود و بعد از ایشان نیز بر اساس روایات صحیح و متعدد بسیار ،بر دوش نائبان ائمه می باشد.
به نهاد نیابت ائمه در زمان غیبت ولایت فقیه گفته می شود .
ولایت فقیه عبارت است از: ریاست و زمامداری فراگیر فقیه عادل و با کفایت در حوزه امور دینی و دنیوی بر امت اسلامی، در پهنه وسیع دارالاسلام و براساس حاکمیت مطلق الله بر جهان و انسان .
از این تعریف، 14 نکته به ترتیب زیر به دست میآید که عبارت می شود از:
نکته اول: ولایت فقیه در واقع ریاست و زمامداری دولت اسلامی است و برابر با مفهوم دولت(state) نمیباشد .
نکته دوم: این ریاست فراگیر است; یعنی، ولایت فقیه هم ریاست کشور را به عهده دارد و هم ریاست عالیه قوای عمومی کشور اعم از مقننه، قضائیه و مجریه . نظیر این ریاست فراگیر نیز برای ریاست جمهوری، در نظامهای ریاستی(presidantiel) ، وجود دارد که رئیس جمهور هم رئیس کشور است و هم رئیس هیات دولت و در نظامهای پارلمانی که همه قوای عمومی از پارلمان ناشی میشود و ریاست کشور با پادشاه و یا رئیس جمهور است .
نکته سوم: فراگیری و گستره ریاست هم در امور دینی است و هم در امور دنیوی، چون در اسلام دین و دنیا به هم پیوستهاند و سیاست متن دین است .(وحدت دین و سیاست)
نکته چهارم: اصولا حکومتبا ریاست پیوند دارد، زیرا مقامات عالی حکومت امر و نهی صادر میکنند و اوامر آنان الزامی است و نمیتوان سرپرستی حکومت را از قبیل وکالت دانست; زیرا در مفهوم «وکالت و نمایندگی» جنبه الزام و فرمانبری وجود ندارد . اجراء یا تخلف در وکالتبستگی تام و کامل به نظر موکل دارد، نه وکیل; در حالی که اطاعت از قدرت در پیشبرد امور عمومی اجتنابناپذیر است و از اینرو، حکومت ماهیتا نمیتواند وکیل باشد .
(در واقع، ریاست و زمامداری بخشی از مفهوم ولایت را میرساند که مربوط به کشورداری است).
نکته پنجم: چون انسانها دارای شان برابر هستند و هیچ کس حق ندارد بر دیگری فرمان براند و امر و نهی حکومتی با مقوله وکالتسازگاری ندارد، پس باید ریاست عالیه مقامات عالی حکومت متکی به یک مقام برتر باشد . براساس عقاید دینی و کلامی کسی که خالق است، مالک نیز هست و مالک سرپرستی و ربوبیت دارد و این ویژگیها تنها زیبنده حضرت حق، جل و علی، است، لذا منشا اوامر و نواهی حکومتباید حاکمیت تکوینی و تشریعی خدا بر جهان و انسان باشد، تا از نظر عقل اطاعت از آن حکومت صحیح باشد و آن اوامر و نواهی بر آحاد انسانها جنبه الزام داشته باشد; از این جهت اعتقاد داریم که اوامر و نواهی مقامات عالی حکومتباید ناشی از «فقه و شریعت» باشد .
نکته ششم: ریاست عالیه کشور و قوای عمومی باید به عهده فقیه باشد و این مطلب از آنچه در نکته قبل گذشتبه دست میآید، آنجا که گفته شد: تنها اوامر و نواهی ناشی از «فقه و شریعت» برای آحاد جامعه اسلامی الزامآور است و نفوذ دارد و فقیه ضامن اجرای محتوای فقه و شریعت و عدم انحراف حکومت و مقامات عالی آن از اسلام است و هم به موجب ادله فقهی و کلامی، خود باید در راس حکومتسیاسی قرار گیرد .
نکته هفتم: در مقایسه با دیگر نظامهای سیاسی، چون در مقامات عالیه دولت اسلامی و در راس آنان ولی فقیه شایستگی و کفایت و تدبیر و به تعبیر دیگر «مدیریت» شرط است، بنابراین از لحاظ توانایی و کارآمدی در اداره امور کشور و ایجاد آبادانی، توسعه، نظم و امنیت و پیشرفت و تمدن دولت اسلامی با دیگر دولتها و نظامها تفاوتی نمیکند . اما علاوه بر آن، دولت اسلامی، که در راس آن فقیه است، حقانیت و مشروعیت نیز دارد، در حالی که نظامهای دیگر چون حاکمیت مطلق را تنها برای یک موجود انتزاعی به نام دولت ترسیم میکنند و افراد حاکم تنها «وکیل» هستند و وکالتبا حکومت و امر و نهی سازگاری ندارد، با بحران و مشکل مشروعیت مواجه هستند .
نکته هشتم: شرط «عدالت» علاوه بر این که نشانه سمت و سوی دولت اسلامی برای تامین قسط و عدالتبین آحاد جامعه است، اشاره به صیانت درونی مقامات عالیه دولت اسلامی و در راس آنان ریاست عالیه کشور و قوای عمومی است و این امر بهترین شیوه برای کنترل قدرت سیاسی و جلوگیری از فساد در قدرت است: نظامهای سیاسی دیگر گرچه، با شیوه تفکیک قوا و توزیع قدرت، میخواهند مساله فساد قدرت سیاسی را برای خود حل کنند، اما این نظریه در تئوری و عمل با انتقادات فراوانی مواجه است و تنها راه جلوگیری از فساد قدرت این است که ضریب فساد در حاکم به صفر برسد «معصوم» ، یا اینکه از لحاظ عقل، حاکم هم افق و نزدیک به معصوم باشد که شرط عدالت ویژه در فقیه این امر را تامین میکند . البته این امر نفی کننده سایر اهرمهای کنترل قدرت، از جمله مصالح عمومی، مشورت، امر به معروف و نهی از منکر، شورا و مانند آنها نمیباشد .
نکته نهم: کار ویژههای حکومتی که ریاست عالیه آن با فقیه عادل و با کفایتباشد، علاوه بر پیشرفت مادی، هدایت و معنویتبرای جامعه اسلامی و قرب الهی و کمال انسانی است، چرا که پیشرفت در ساحتهای مادی و معنوی در سایه آمیختگی مادیت و معنویت و جداناپذیری آن دو میسر میگردد .
نکته دهم: از آنجا که در واژه «ولایت» ، علاوه بر چیرگی و سلطنت ناشی از ریاست، محبت و عشق و نصرت و یاری و قرب و نزدیکی و وفاداری و رهروی نهفته است، این واژه به نحو احسن ماهیتحکومت در اسلام و نوع رابطه متقابل بین دولت و ملت را که مبتنی بر عشق، مهربانی، همکاری و مسؤولیت متقابل است تبیین میکند; در حالی که چنین امری در نظامهای سیاسی دیگر و در مفاهیم مشابه چون ریاست جمهوری، پادشاهی و غیر آن وجود ندارد .
نکته یازدهم: به جای خویشاوندی، نژاد و یا همبستگی تشکیلاتی و ارگانیک در درون یک سرزمین، همبستگی ملتبر محور عقیده و راه و روش مشترکی است که فرامرزی است:
«ان هذه امتکم امة واحدة وانا ربکم فاعبدون»
البته به اقتضای ضرورتها تقسیمبندی به شعوب، قبائل و امم نیز مورد پذیرش است «وقطعناهم اثنتی عشرة اسباطا امما» . با این وجود در اسلام، عامل همبستگی بر محور نژاد یا خویشاوندی و یا زبان به هیچ وجه به رسمیتشناخته نمیشود . به عبارت دیگر، ملاک تابعیت اسلامی عضو امت اسلامیبودن است و شرط عضویت در امت اسلامی پذیرش اسلام، به عنوان راه زندگی و سعادت دنیا و آخرت، است . واژه «دار الاسلام» بیانگر سرزمینی است که در حاکمیت دول اسلامی است و یا آن که شعایر اسلامی در آن اجرا میگردد .
نکته دوازدهم: در اسلام، رهبری قانونمند است و در چارچوب ضوابط و مقررات و قوانین الهی است . رهبر بر اساس میل و سلیقه شخصی و بدون در نظر گرفتن مصالح عمومی الهام گرفته شده از شریعت و مشخص شده با کاوش استدلالی و فقیهانه حق ندارد که عمل کند و در این صورت از چارچوب الهی ترسیم شده خارج گشته، حقانیتخود را از دست میدهد .
نکته سیزدهم: بر خلاف نظامهای پادشاهی و دولتهای مطلقه قرون وسطایی، رهبری اسلام هیچ پیش شرطی از لحاظ وقعیتخانوادگی، وراثتی، طبقاتی، مالی، زمینداری و مالکیت و غیره ندارد . به عبارت دیگر، شان و موقعیت و مقام ناشی از جایگاه و پایگاه و شؤون طبقاتی نمیباشد .
نکته چهاردهم: ولی فقیه حق حاکمیت ندارد، بلکه ریاست کشور و قوای عمومی را به عهده دارد و حاکمیت تنها در انحصار خدا و قوانین الهی است . بنابراین، او نیز زیرمجموعه قوانین الهی است; یعنی، مثل بقیه شهروندان در اجرای قانون الهی له یا علیه او یکسان است . بنابراین، هیچ امتیاز ویژه و موقعیت استثنایی و یا مصونیت کیفری و حقوقی و سیاسی فوقالعاده و فراتر از معیارهای شریعت ندارد .منبع: سایت فرهنگ انقلاب اسلامی
ستیز با ستم و ستمگران به ویژه حاکمان ستم و بر پایىِ عدل یکى از درسهاى عاشورا در عرصه رفتار سیاسى است. عاشورا به ما مىآموزد که انسان مسلمان نمىتواند در برابر ستم و ستمگران سکوت کند و بىتفاوت بماند؛ اگر سکوت کرد در حکم همان ستمکار است. امامحسین(ع) در یک سخنرانى که در منزل «بیضه» در برابر سپاهیان حرّ فرمودند:
«اى مردم. رسول خدا(ص) فرمود: اگر کسى حاکم ستمگرى را ببیند که حلال خدا را حرام مىکند، عهد و پیمان الهى را مىشکند، و با سنت رسول خدا مخالف است، و با بندگان خدا به ستم و بیدادگرى رفتار مىکند، پس با گفتار و کردار در برابرش نایستد بر خداست که این فرد را نیز با همان حاکم ستمکار محشور کند.»[20] آن بزرگوار سپس از بنىامیه و پیروان آنها به عنوان نمونه و مصداقى از سخنان پیامبر گرامى اسلام یاد کرده و مىفرماید:
«مردم آگاه باشید که بنىامیه و اتباع آنها پیرو شیطانند و از پیروى و بندگى خداى بخشنده سرپیچى کردهاند، فساد و تباهى را آشکار ساختهاند و حدود الهى را تعطیل کردهاند و اموال مردم را به خود اختصاص دادهاند. حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کردهاند. من از هر کس شایستهترم که وضع موجود را تغییر دهم...پس لازم است از روش من پیروى کنید زیرا عمل من براى شما حجّت و سرمشق است...»[21] از سخنان یاد شده چند نکته اساسى زیر استفاده مىشود:
1. مبارزه با ستم ستمگران و متجاوزان به حدود و قوانین دین واجب است. این برنامه باید سر لوحه زندگى امت اسلامى در گستره تاریخ در هر سرزمینى باشد.
2. سکوت در برابر حاکم ستم، گناهى بس بزرگ و در حدّ گناه همان حاکم ستم است.
3. حکومت یزیدى از مصادیق حاکمان ستم و متجاوزان به حدود و قوانین الهى است. از این روى مبارزه با او نیز تکلیف الهى است. امام در نامهاى به مردم کوفه مىنویسد:
«فلعمرى ما الامام الّا الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین الحق، الحابس نفسه على ذات الله؛به جان خودم سوگند، امام و پیشوا تنهاکسى است که برابر کتاب خدا داورى کند. دادگر و متدین به دین حقّ باشد. وجود خویش را وقف و فداى فرمان خدا کند.» امامحسین(ع) در همین نامه سخنان مردم کوفه را که نوشته بودند: «لیس لنا امام؛ ما امام نداریم، تأیید کرده است، چرا که آن بزرگوار یزید را داراى شرایط امامت و حکومت نمىداند. زیرا که اجراى حقِّ و عدالت، عمل به کتاب خدا از شرایط امام و حاکم است و یزید هیچ یک از این شرایط را ندارد.