مکتب
انقلاب اسلامی و منطق امام خمینی، مکتب و منطق عاشورای حسینی است. کسانی
که در صحت و اصالت و پیروزمندی این منطق تردید دارند علیرغم آنهمه آیات و
نشانه های آشکار، بن بست شکنی و اعجاز این منطق را نمی فهمند و پیروزی های
انقلاب اسلامی را به عواملی موهوم می سپارند.
قیام عاشورا و
پیامدهای آن، موثرترین و ماندگارترین رخدادی است که منشا تحولاتی بنیادین
در تاریخ اسلام گردیده است. آثار و نتایج این قیام منحصر به زمان وقوع
حادثه و سالهای نزدیک به آن نیست. ریخته شدن خون پاک سبط پیامبر اکرم(ص)
حضرت ابا عبداللّه الحسین(ع) و اصحاب باوفایش در روز دهم محرم سال 61 هجری
در یکی از بی نظیرترین صحنه های دردناک تاریخ بشریت، چنان جریانی نیرومند
در مسیر تحولات تاریخ جهان اسلام پدید آورد که آثار عمیق، گسترده و
ماندگار و تحوّلزای آن از "روز واقعه" تاکنون ـ که بیش از 13 قرن می گذرد
ـ همچنان پابرجاست و نه تنها گذر زمان بر ابعاد و پیامدهای آن سایه
فراموشی نیافکنده، بلکه تاثیر واقعه عاشورا بر حیات بخشی مهم و تعیین
کننده از امّت اسلام دامنه ای بسیار گسترده تر از گذشته نیز یافته است.
سالار
شهیدان در شرایطی قیام خونین خویش علیه دستگاه ستمگرانه یزید را ـ که بر
مسند خلافت اسلامی تکیه زده بود ـ برپا کرد که مدعیان خلافت و جانشینی
پیامبر اکرم، در خاندان بنی امیه سیر شتابان بازگشت به عصر جاهلیت و
اشرافیت و هدم ارزشهای اسلامی را تا حد تکذیب اساس وحی و رسالت توسعه داده
بودند و تحریف و دگرگونی در مبانی ارزشی اسلام، دین خدا را در معرض زوال
قرار داده بود. نخستین و مهمترین دست آورد قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ
جداسازی حق از باطل و ترسیم دوباره سیمای اسلام ناب و افشای ماهیت مدعیان
خلافت بود. بدین ترتیب خون سالار شهیدان، اسلام راستین را بیمه کرد و نهضت
عاشورا فارق حق و باطل و مرز تشخیص حقیقت اسلام از چهره تحریف شده آن
گردید. موجی از قیامها و شورشهای پیروان آل رسول(ص) با شعار "یالثارات
الحسین" علیه بدعتها و بیداد بنی امیه برپا شد. قیام توّابین در کوفه و
قیام اهل مدینه و انقلاب مختار و قیام ابن مغیره بر ضد حَجّاج و قیام ابن
اشعث و زید بن علی و فرزندانش عرصه را بر خاندان بنی امیه تنگتر کرد و
سرانجام، شورش عباسیان با حمایت ابومسلم خراسانی که در آغاز با شعار
خونخواهی خون حسین(ع) برپا شده بود، بساط خلافت امویان را درهم پیچید. پس
از آن، قیامها و شورشهای پیاپی آل حسن(ع) و شهید فخّ و دیگر انقلابیون بر
ضد خلفای ستمگر عباسی نیز از نهضت عاشورا نشات می گرفت. در تمام این مدت،
بستر دینی و فرهنگی ایستادگی انقلابیون مسلمان علیه بیدادگریهای خلفای جور
از راهبری ائمه معصومین(ع) سیراب می گردید. همان پیشوایانی که زنده
نگهداشتن یاد و خاطره عاشورا و احیای فرهنگ عاشورا همواره درصدر برنامه
های آن بزرگواران قرار داشته است.
بطور کلی و در یک ارزیابی منصفانه
تاریخی باید گفت: حفظ اسلام انقلابی و راستین و حفظ ارزشهای دینی و
استمرار نهضتهای اصلاح طلبانه در تاریخ اسلام، و همچنین حیات ملت انقلابی
شیعه مرهون قیام عاشوراست. پس از واقعه عاشورا، خلفا و حکومتهای ستمگر در
بلاد اسلامی، هراسان از تاثیر گسترده شعارها و اهداف و پیامدهای نهضت
عاشورا، با بکار گرفتن دین فروشان دنیا طلب به تحریف ابعاد این واقعه
تاریخساز پرداختند. و از زمانی که استعمار نوین موفق به تجزیه بلاد اسلامی
گردید و بر حکومتها و سرنوشت ممالک مسلمین استیلا یافت، دامنه تحریفها و
بدعتها و جایگزینی خرافه ها به جای روح ظلم ستیز و قیامخیز واقعه عاشورا
نیز وسعت بیشتری یافت و نتیجه آن شد که روح عاشورا و مکتب و پیام عاشورا
در زندگی مسلمانان به کمرنگی گرایید و جای خویش را به حفظ نمادهایی ظاهری
و تشریفاتی و بی روح، و سوءاستفاده از این مناسبت حماسی داد. با دست
اندازی دشمنان و تحریفهای دین فروشانِ راحت طلب، نگاه به عاشورا از یک
مکتب ارزشی و معنوی و انقلابی به یک واقعه سوزناک شخصی اتفاق افتاده در
قرن اول هجرت، فاقد هر نوع پیام و منطق و دست آوردی تنزّل کرد و این حادثه
به گونه ای ترسیم شد که تنها باید بر مصائب آن اشک ریخت و در تعزیت آن فقط
به نوحه سرایی پرداخت آنهم نوحه هایی غالباً موهن که نمونه هایی از آن در
زمان رضاخان و پسرش در ایران ترویج می شد. در چنین شرایطی بود که فرزند
راستین عاشورا، حضرت امام خمینی ـ سلام اللّه علیه ـ با سخنرانی توفنده
خود در عصر عاشورای سال 42 هجری نهضت عاشورایی خویش یعنی قیام 15 خرداد را
برپا کرد. بدون تردید، نهضت امام خمینی و انقلاب اسلامی نه تنها شدیداً
متاثر از فرهنگ عاشورا و قیام سالار شهیدان است، بلکه این نهضت در اساس و
ارکان و اجزای خویش مولود قیام عاشورا و پیامد آن است. پیوند مذکور بین
قیام امام خمینی و مکتب عاشورا آنچنان در عمل و رفتار و منطق رهبر کبیر
انقلاب و عملکردها و شعارها و آرمانهای انقلاب اسلامی آشکار است که نیاز
به استدلال ندارد. حتی نقطه های عطف تاریخ انقلاب اسلامی در پیوند با محرم
و عاشورا و در این مناسبتها پدید آمده اند.
آغاز قیام امام خمینی در
عصر عاشورای 42 بود و نقطه اوج قیام در سال 57 نیز در محرم جلوه می کند.
پیام حماسی امام به مناسبت محرم آن سال شعار "پیروزی خون بر شمشیر" را به
عنوان منطق انقلاب اسلامی در مواجهه با دنیای کنونی ندا داد. راهپیمایی
میلیونها تن در تهران و سراسر ایران در روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی در
سال 57 کمر رژیم شاه و آمریکا را در حمایت از شاه شکست و از آن پس هر سال،
محرم و عاشورا عرصه بسیج نیروهای مومن به انقلاب اسلامی و افزایش روح
سلحشوری در مدافعان انقلاب گردید و در طول دوران 8 سال دفاع حسین گونه ملت
ایران نیز محرم و عاشورا و نام مقدس سالار شهیدان و اصحابش نه تنها به
عنوان رمز عملیات و اسامی لشگرها و گردانها و عملیات موفق سپاه اسلام،
بلکه به عنوان مهمترین الگو و انگیزه عموم رزمندگان، تاثیر معجزه آسای
خویش را برجای نهاد. اگر در تحلیل مسائل جنگ تحمیلی، فرهنگ شهادت طلبی و
ایثار در راه خدا را که اولین درس مکتب عاشوراست، و شعار پیروزی خون بر
شمشیر را که زبان و منطق عاشوراست، و عشق به حسین(ع) و کربلای حسینی را از
8 سال مقاومت شگفت ملت ایران دربرابر تجاوزگران نادیده بگیریم هیچ مطلب و
سخن قابل عرضه دیگری باقی نمی ماند. و این تنها در دوران دفاع مقدس نیست
که معجزه نام مقدس حسین(ع) و تاثیر قیام عاشورا و پیامهای آن رخ می نماید
بلکه پیروزی انقلاب اسلامی بر رژیم مسلح شاه با وجود حمایتهایی که
قدرتمندترین دولتهای جهان از وی می کردند، مستقیماً از نفوذ عمیقِ منطق و
پیام عاشورا در متن انقلاب اسلامی و نزد مدافعان آن نشات گرفته است. و
البته بر آگاهان به تاریخ اسلام و بخصوص در عصر حاضر پوشیده نیست که
رویکرد بی سابقه ملت ایران به روح فرهنگ عاشورا و مفاهیم قیام خیز آن
همچون: آزادیخواهی، شهادت طلبی، مبارزه و قیام و استقامت در راه خدا و از
جان گذشتگی و ایثار در مسیر هدفهای الهی، مدیون عمل و اندیشه و بیدارگری
امام خمینی است. و همچنانکه روح عاشورا و پیام عاشورا و درسهای عاشورا حقی
و سهمی بزرگ و بی بدیل در پیدایش و پیروزی انقلاب اسلامی دارند، امام
خمینی را نیز در احیای فرهنگ عاشورا و زدودن زنگارهای خرافه و بدعت و
پیرایه از آن، سهمی و حقی است بس بزرگ. و بر پیروان آن امام همام است که
در تجلیل و بزرگذاشت قیام تاریخساز ابا عبداللّه الحسین(ع)، در بستر
تعالیم عاشورایی امام خمینی حرکت کنند و بی توجه به دغدغه آفرینی ها و
تردیدافکنیهای روشنفکر نمایانی که توان درک اعجاز اثر خون و قیام و پیام
حسین(ع) را در حفظ اسلام ناب ندارند، بی توجه به این وسوسه ها به راه
نورانی و صراط مستقیمی که امام خمینی از قیام عاشورا نمایانده است و در
کلام و پیام آن عزیز جلوه گر است، ادامه دهند.
و البته چنانکه اشاره
کردیم، مکتب انقلاب اسلامی و منطق امام خمینی، مکتب و منطق عاشورای حسینی
است و کسانی که در صحت و اصالت و پیروزمندی این منطق تردید دارند و علیرغم
آنهمه آیات و نشانه های آشکار، بن بست شکنی و اعجاز این منطق را نمی فهمند
و پیروزیهای انقلاب اسلامی را به عواملی موهوم می سپارند و در مواجهه دین
با دشمنانِ مقتدر آن، مقهور قدرت و سلطه آنان گردیده و از تساهل و مدارا و
دست کشیدن از آرمانها و ارزشها، و از لزوم همگرایی اجتناب ناپذیر با جریان
ضد ارزشی حاکم بر جهان، و کوتاه آمدن در قضیه آرمانی فلسطین و حکم ارتداد
سلمان رشدی و کنار نهادن اندیشه مبارزه با آمریکا سخن می رانند و قلم می
زنند، اینان را در جمع پیروان امام خمینی و رهبر بزرگواری که به شایستگی
راه او را فریاد می کند، جایگاهی نیست.
رمز بقای انقلاب اسلامی،
ایستادگی بر ارزشها و آرمانهایی است که در منطق عاشورا به شفافترین و
زلالترین وجه ممکن متجلی گردیده است. لزوم پایبندی به این منطق و ایمان به
شعارهای این مکتب منحصر به عرصه اندیشه و اعتقاد نیست بلکه باید منطق
انقلاب امام را که جز منطق عاشورا نبود، و شعارها و آرمانهای امام را که
جز شعارها و آرمانهای عاشورا نبوده است، در متن عمل و جریان حرکت انقلاب،
از مدیریت سیاستگذاری و برنامه ریزی اجرایی و امور توسعه گرفته تا
قانونگذاری و قضا و عرصه دیپلماسی کشور و فرهنگ جامعه به عنوان معیارهای
انتخاب مدیریتها و به عنوان اصول راهنمای برنامه ریزیها و عملکردها در
اولویت نخست قرار داد.
کسی که عاشورایی نیندیشد و به درسها و پیامها
و شعارهای عاشورا به دیده تردید بنگرد، نمی تواند خدمتگزاری صادق برای
انقلاب عاشورایی امام خمینی باشد. این اندیشه عاشورایی بود که انقلاب
اسلامی را در سهمگینترین طوفانهای براندازی و توطئه و تجاوز و تهاجم به
پیروزی رسانید و حفظ کرد. و این عشق مقدس مردم ما به راه سالار شهیدان و
اعتقاد عمیق آنان به پیروزی خون بر شمشیر و عشق و جذبه شهادت طلبی بود که
کار نشدنی را ممکن ساخت و زلزله ای در ارکان به ظاهر پولادین نظام سلطه گر
جهانی افکند. و بارقه هایی از همین عشق و اعتقاد است که در لبنان و فلسطین
عرصه را بر مستکبرین تنگ ساخته است.
عزت و شرف و استقلال و
افتخاراتی که به دست آورده ایم نتیجه بازیابی فرهنگ عاشورا و دمیدن روح
شهادت و عطر تعالیم عاشورا در جامعه اسلامی است که با تدبیر و مجاهده عبد
صالح خدا حضرت روح اللّه پدید آمده است. بیایید همچون گذشته پاسداران صدیق
ارزشهای انقلاب خونین عاشورا باقی بمانیم ـ ان شاءاللّه.
نویسنده:حمید انصاری
از
این که حسد بردم.
از این که تظاهر به دانستن مطلبی کردم که اصلاً نمیدانستم.
از این که زیبایی قلمم را به رخ دیگران کشیدم.
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم.
از این که مالی را که به تو تعلّق داشت، از آن خود
پنداشتم.
از این که مرگ را فراموش کردم.
ای این که در راهت سستی و تنبلی کردم.
از این که برای دوستم آروزی کفر کردم که ایمانم بیشتر
نمایان شود.
از این که در سطح پایینترین مردم زندگی نکردم.
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند.
از این که امامم را نشناختم و محبّت او را در دل نداشتم.
پس اگر اکنون بمیرم، به مرگ جاهلیّت مردهام.
از این که چشمم گاه به ناپاکی آلوده شد.
از این که ایمانم به بندهات بیشتر از ایمانم به تو بود.
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم و غافل از
این که تو بهتر از دیگران مینویسی و با حافظهتری.
خدایا بابت همه آن چه گفتم و همه آن چه تو آگاهتری، باز
هم شرمندهام.
ما همیشه صداهای بلند را می شنویم، پر رنگها را می بینیم، سختها را می خواهیم ...
غافل از اینکه خوبها آسان می آیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند .
اگر تمامی ابرهای آسمان ببارند، گلهای قالی نخواهند شکفت و این قانون زیر پا ماندن است
.
باید گاهی وقتها سکوت کنیم. شاید خداوند هم حرفی برای گفتن داشته باشد .
دوستی همان کهنه شرابیست که هرچه بماند مستی آن بیشتر
می شود .
مجنون را به محاکمه بردند، گفتند توبه کن. گفت : خدایا عاشقم عاشق ترم کن .
علت ناراحتی اش را پرسید.پاسخ داد:
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خود خواهی گذشت و رفت
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت: چرا رنجیدی؟ مرد با تعجب گفت:
خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید: اگر درراه کسی را می دیدی که به زمین افتاده
و از درد و بیماری به خود می پیچد
ایا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟
مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .
آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.سقراط پرسید:
به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت
و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت: همه این کارها را به خاطر آن می کردی
که او را بیمار می دانستی
آیا انسان تنها جسمش بیمارمی شود؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است روانش بیمار نیست؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکری و روان نامش غفلت است
و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد
و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر
و آرامش خود را هرگز از دست مده
و بدان که هروقت کسی بدی می کند
در آن لحظه بیماراست.
راههای رقّت قلب چیست؟
استاد آیت الله جوادی آملی:
رقّت قلب داریم و ضعف قلب، ممکن است کسی بگوید من در مدت عمرم یک گوسفند را سر نبریدهام یا مرغی را ندیدهام که سر ببرند، این رقّت قلب نیست بلکه ضعف نفس است. زیرا همین شخص که میگوید من تحمل دیدن گوسفند ذبح شده را ندارم وقتی کباب گوسفند را میخورد و بوی کباب به مشام فقرا میرسد بیخیال است و قلبش تکان نمیخورد و به فکر آنها نیست. رقّت قلب و عاطفه از فضائل انسانی است در حالی که ضعف نفس فضیلت نیست. راهی که انسان با طیّ آن برابر دستورات الهی خدمتی به خلق خدا انجام میدهد رقّت قلب است و آن راهی که با دستورات الهی برابر نیست، ضعف نفس است. رقیق القلب بودن این است که انسان وقتی فقیری را دید واقعاً متأثر بشود، از قیامت و دوزخ که گفته میشود، از نابسامانی وضع یک عدهای واقعاً متأثر بشود، این را میگویند رقّت قلب. راه رقّت قلب هم گناه نکردن است. از حضرت علی(علیه السّلام) روایت شده است: «ما جَفّتِ الدّمُوع إلاّ لِقَسوَةِ القُلُوب وَ ما قَسّتِ القُلُوبُ إلاّ لِکَثْرَةِ الذّنُوب»(1). چشمها گرفتار خشکی نمیشود مگر در اثر قساوت قلب، و قلب گرفتار قساوت نمیشود مگر در اثر گناه زیاد.
(1) بحار، ج 70، ص 55.
روی سئوال کلیک کنید تا جواب را ببینید
شیعیان ، در رد اتهام شراب خواری به امیر مؤمنان (ع) که توسط اهل سنت مطرح شده است ، چه پاسخی دارند ؟
آخرین خنده حاج منصور
خبرگزاری فارس: همین که از پیش حاجی کنار آمدم، برادرش و چند نفر دیگر دورم را گرفتند که "به حاجی چی گفتی که خندید؟ حاجی الان چند روز است که فقط درد میکشد. به او چه گفتی که اینطور خندید. "
حاح منصور زمانی از نیروهای اطلاعات لشکر بود که در دوران جنگ مسئولیت حفاظت اطلاعات لشکر 27 را به عهده داشت. یک بار در اثر بمباران شیمیایی عراق به شدت مصدوم شد و به مرور توانست سلامت خود را به دست آورد. بعد از جنگ مدتی مسئول حفاظت اطلاعات سپاه در سوریه و لبنان بود. تا اینکه حدود دو سال پیش عوارض شیمیایی بار دیگر در بدنش ظاهر شد تا اندازهای که باعث ریختن موی سر و صورتش گردید. اما با دعا و توسل بسیار تا حدی اثرات شیمیای رفع شد.
اواخر ماموریت حاج منصور بود که بار دیگر عوارض شیمیایی در ایشان عود کرد تا آنجا که به سرعت به ایران منتقل شد و در بیمارستان امام خمینی بستری گردید. بچهها هم هر از گاهی به دیدنش میرفتند و از او عیادت میکردند.
پسر خالهای دارم به نام عباس بوجار دولابی که برادر کوچکش - احمد - از نیروهای حاج منصور بود و در کربلای پنج به شهادت رسیده بود. خود عباس هم جانباز است و از آن بچههای شوخ و شلوغ جنگ. عباس از دوستان صمیمی و بسیار نزدیک حاج منصور به حساب میآمد. که با هم عالمی داشتند و روابط که مخصوص خودشان بود. یادم میآید آن وقتها در لشکر، عباس هر از گاهی از سر شوخی به حاج منصور میگفت: "حاجی دلم تنگ شده، کلافهام. گوشات را بیاور جلو میخواهم چند تا فحش آبدار بدهم عقدهام خالی بشود. اینجا همه تقوایشان بالاست آدم حوصلهاش سر میرود. "
حاج منصور هم بنده خدا فحشهای عباس را میشنید و میخندید.
حتی یادم هست در مراسم ختم احمد، عباس که با حال مجروح جلوی در مسجد ایستاد بود، تا حاج منصور را دید، گفت: "حاجی! خوب داداش ما را به کشتن دادی. حالا حق دارم چند تا از آن آبدارهایش در گوشات بگویم یا نه ".
این روزهای آخر که شنیده بودم حال حاج منصور خیلی خراب شده است و امیدی به زنده ماندنش نیست، تصمیم گرفتم یک بار دیگر به عیادتش بروم. اتفاقا همان روز عباس را هم دیدم و قضیه را به او گفتم. عباس گفت: "من امروز کار دارم اما اگر حاجی را دیدی از قول من در گوشش بگو عباس میخواست بیاید اما نتوانست. کمپوت و شیرینی و این چیزها هم نداشت که برایت بفرستد اما به جایش چند تا ازآن آبدارهایش را که در منطقه در گوشات میگفت برایت فرستاد. " من این حرف عباس را به شوخی گرفتم. اما عباس اصرار کرد که باید این حرف را از قول من در گوشش بگویی.
وارد اتاق بیمارستان شدم. فضای گرفته و غم انگیزی بود. ده پانزده نفر از دوستان و آشنایان از جمله خانواده حاح منصور و برادرش دور او ایستاده بودند و با چهرههایی غمگین و نگران حاجی را نگاه میکردند. حاج منصور هم با چهره و تنی خسته و پر از درد به سختی نفس میکشید. چشمهایش را هر از گاهی به زور باز میکرد و میبست. حال و روز حاج منصور و اتاق و آدمهایی که دورش را گرفته بودند مرا به یاد لحظات پایانی فیلم از کرخه تا راین انداخت. به نظرم میرسید که حاج منصور هم دارد لحظات آخر را میگذراند.
آرام به طرفش رفتم و صورتش را بوسیدم، بعد خودم را معرفی کردم و گرفتم که علی هستم. چون چشم هایش بسته بود، بچهها اسمشان را میگفتند. حاجی هم گاهی چشمهایش را باز میکرد و نگاهشان میکرد.
قصد خداحافظی داشتم که یکباره به یاد پیغام عباس افتادم. صورتم را نزدیک گوشش بردم و گفتم: الان پیش عباس بودم. گفت به حاجی پیغام برسان و بگو چون چیزی نداشتم برایت بیاورم، چند تا از آبدارهایش را که در منطقه میگفتم، برایت کنار گذاشت بودم که میفرستم.
حاج منصور یکباره از شنیدن این حرف لحظهای به سختی جا به جا شد. چشماهایش را باز کرد و لبخند زد. با لبخند حاج منصور، حال و هوای کسانی که در اتاق بودند تغییر کرد و انگار که چیز غریب و تازه ای دیده باشند با تعجب شروع کردند به یکدیگر نگاه کردن. همین که از پیش حاجی کنار آمدم، برادرش و چند نفر دیگر دورم را گرفتند که "به حاجی چی گفتی که خندید؟ حاجی الان چند روز است که فقط درد میکشد. به او چه گفتی که اینطور خندید. " من هم ماندم که در آن شرایط به آنها چه بگویم. بگویم یک از دوستان چنین پیغامی برایش فرستاد؟ این که بد بود! آنها هم دست بردار نبودند و مدام سئوال میکردند. برایشان مهم بود. من هم به ناچار چیزهایی از خودم در آوردم و گفتم که: "یکی از دوستان حاجی به شوخی برایش پیغامی فرستاد بود که به او گفتم و حاجی خندید. " و بالاخره به هر شکلی بود خودم را خلاص کردم.
به هر حال لبخند حاج منصور در آن لحظات آخر، همراهان را خیلی تحت تاثیر قرار داده بود. شاید به این علت که آن خنده پس از چندین روز درد و رنج، اولین خنده حاج منصور بود و البته آخرین خنده اش. چرا که روز بعد، خبر آوردند حاج منصور پس از مدتها تحمل سختی و عذات بر اثر عوارض شیمیایی به شهادت رسیده است.
*راوی:علی اسدی-فارس
آهنگری که روحش را وقف خدا کرده بود
آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش اوضاع درست به نظر نمیآمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعا که عجبا. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده، نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام رنجهایی که در مسیر معنویت به خود دادهای، زندگییات بهتر نشده.
آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد.
سرانجام در سکوت، پاسخی را که میخواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود:
در این کارگاه، فولاد خام برایم میآورند و باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول تکهی فولاد را به اندازهی جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بیرحمی، سنگینترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.
آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد:
گاهی فولادی که به دستم میرسد، نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سر، تمامش را ترک میاندازد. میدانم که این فولاد، هرگز تیغهی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. آنوقت است که آنرا به میان انبوه زبالههای کارگاه میاندازم.
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
میدانم که در آتش رنج فرو میروم. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفتهام، و گاهی به شدت احساس سرما میکنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها دعایی که به درگاه خداوند دارم این است :
«خدای من، از آنچه برای من خواسته ای صرفنظر نکن تا شکلی را که میخواهی ، به خود بگیرم. به هر روشی که میپسندی ادامه بده ؛ هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز، هرگز مرا به کوه زبالههای فولادهای بی فایده پرتاب نکن».