نقل شده که یه روز شیخ جعفر شوشتری(ره) در ماه مبارک رمضان بالای منبر گفت:
بوی سوختن میاد،
همه مردم با این حرف شیخ سراسیمه از جا پاشدند و دنبال سوختگی گشتند در حالی که
سوختنی در کار نبود!
بعد از مدتی شیخ گفت من شیخ جعغر امروز به شما گفتم بوی سوختن میاد ، همه شما هم باور
کردید، اما چگونه است که سخن صد و بیست و چهار هزار پیامبر( که راستگوترین مردم عصر خود
بوده اند) را در موردعذاب و عقاب خدا باور ندارید...
***
چرا نمی خوایم باور کنیم که دیگه فرصتی نمونده؟
تا حالا شده یه بار یه سخن از یه معصوم بشنویم و توش تردید نکنیم و بدون چون و چرا قبولش کنیم؟
چرا نمی خوایم باور کنیم که خدا وجود داره؟؟!!
خدا رحمت کنه آیت الله مجتهدی را ، می فرمودند که به حضرت عباس خدا وجود داره!!
و حضرت آیت الله امجد حفظه الله تعالی می فرمایند:
"بزرگترین حرف بنده این است که خدا هست"
از
این که حسد بردم.
از این که تظاهر به دانستن مطلبی کردم که اصلاً نمیدانستم.
از این که زیبایی قلمم را به رخ دیگران کشیدم.
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم.
از این که مالی را که به تو تعلّق داشت، از آن خود
پنداشتم.
از این که مرگ را فراموش کردم.
ای این که در راهت سستی و تنبلی کردم.
از این که برای دوستم آروزی کفر کردم که ایمانم بیشتر
نمایان شود.
از این که در سطح پایینترین مردم زندگی نکردم.
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند.
از این که امامم را نشناختم و محبّت او را در دل نداشتم.
پس اگر اکنون بمیرم، به مرگ جاهلیّت مردهام.
از این که چشمم گاه به ناپاکی آلوده شد.
از این که ایمانم به بندهات بیشتر از ایمانم به تو بود.
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم و غافل از
این که تو بهتر از دیگران مینویسی و با حافظهتری.
خدایا بابت همه آن چه گفتم و همه آن چه تو آگاهتری، باز
هم شرمندهام.
ما همیشه صداهای بلند را می شنویم، پر رنگها را می بینیم، سختها را می خواهیم ...
غافل از اینکه خوبها آسان می آیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند .
اگر تمامی ابرهای آسمان ببارند، گلهای قالی نخواهند شکفت و این قانون زیر پا ماندن است
.
باید گاهی وقتها سکوت کنیم. شاید خداوند هم حرفی برای گفتن داشته باشد .
دوستی همان کهنه شرابیست که هرچه بماند مستی آن بیشتر
می شود .
مجنون را به محاکمه بردند، گفتند توبه کن. گفت : خدایا عاشقم عاشق ترم کن .
علت ناراحتی اش را پرسید.پاسخ داد:
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خود خواهی گذشت و رفت
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت: چرا رنجیدی؟ مرد با تعجب گفت:
خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید: اگر درراه کسی را می دیدی که به زمین افتاده
و از درد و بیماری به خود می پیچد
ایا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟
مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .
آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.سقراط پرسید:
به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت
و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت: همه این کارها را به خاطر آن می کردی
که او را بیمار می دانستی
آیا انسان تنها جسمش بیمارمی شود؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است روانش بیمار نیست؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکری و روان نامش غفلت است
و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد
و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر
و آرامش خود را هرگز از دست مده
و بدان که هروقت کسی بدی می کند
در آن لحظه بیماراست.
راههای رقّت قلب چیست؟
استاد آیت الله جوادی آملی:
رقّت قلب داریم و ضعف قلب، ممکن است کسی بگوید من در مدت عمرم یک گوسفند را سر نبریدهام یا مرغی را ندیدهام که سر ببرند، این رقّت قلب نیست بلکه ضعف نفس است. زیرا همین شخص که میگوید من تحمل دیدن گوسفند ذبح شده را ندارم وقتی کباب گوسفند را میخورد و بوی کباب به مشام فقرا میرسد بیخیال است و قلبش تکان نمیخورد و به فکر آنها نیست. رقّت قلب و عاطفه از فضائل انسانی است در حالی که ضعف نفس فضیلت نیست. راهی که انسان با طیّ آن برابر دستورات الهی خدمتی به خلق خدا انجام میدهد رقّت قلب است و آن راهی که با دستورات الهی برابر نیست، ضعف نفس است. رقیق القلب بودن این است که انسان وقتی فقیری را دید واقعاً متأثر بشود، از قیامت و دوزخ که گفته میشود، از نابسامانی وضع یک عدهای واقعاً متأثر بشود، این را میگویند رقّت قلب. راه رقّت قلب هم گناه نکردن است. از حضرت علی(علیه السّلام) روایت شده است: «ما جَفّتِ الدّمُوع إلاّ لِقَسوَةِ القُلُوب وَ ما قَسّتِ القُلُوبُ إلاّ لِکَثْرَةِ الذّنُوب»(1). چشمها گرفتار خشکی نمیشود مگر در اثر قساوت قلب، و قلب گرفتار قساوت نمیشود مگر در اثر گناه زیاد.
(1) بحار، ج 70، ص 55.