آیت الله شبیری زنجانی می فرمودند :
روزی از جناب عارف آخوند ملاحسینقلی می پرسند آیا شما خدمت حضرت ولی عصر - عج ارواحنا فداه تشرف داشته اید ؟
ایشان می فرمایند متاسفانه نه اما در یک زمانی به من القا شد که حضرت ولی عصر - عجل ا... تعالی فرجه الشریف در مسجد سهله در حجره سید علی شوشتری هستند ، من خود را به سرعت به مسجد سهله رساندم و چون خواستم به حجره سید علی شوشتری وارد شوم جناب سید علی شوشتری صدا زد : همانجا بایست ، من نیز همانجا ماندم تا ایشان اذن ورود بدهند .
من از بیرون صدای همهمه دو نفر را که با هم صحبت می کردند می شنیدم اما سخنان آنان را نمی فهمیدم که با هم چه می گویند .
پس از مدتی سید علی اذن ورود دادند من نیز وارد شدم اما کسی جز سید علی شوشتری را آنجا نیافتم. آن روز من حضرت ولی عصر را ندیدم اما سید علی شوشتری به ما وعده ها داد .
تفسیر آیه
پیام ها
پیام ها
پی نوشت ها :
1- نازعات، 40 و 41.
هر آن کس بترسید از کردگار
خود از شوکت و عز پروردگار
خودش را بفرمود نهی از هوا
بهشت است او را مکان و سرا
2- الکنی و الالقاب، ج1، ص 313؛ عاقبت به خیران عالم، ص 65؛ تأثیر قرآن در جسم و جان، ص 268.
3- حجر، 42.
که هرگز بر آن بندگان «مرد و زن»
که هستند مخلص به درگاه من
نگردی مسلط، مگر جاهلان
که پویند دنبال تو غافلان
4- فرقان، 12 - 14.
چو سوزنده آتش فروزنده ی نور
ببیند همه کافران را زدور
چنان با غضب می نماید خروش
که کفار خود بشنوندش به گوش
به زنجیر بندند آن کافران
به جایی که تنگ است از هر کران
در آن حال زآنان برآید ندا
بگویند صد وای بادا به ما!
5- جواهر، ص71؛ عاقبت به خیران عالم، ص48، نقل از: تأثیر قرآن در جسم و جان، ص 271.
6- ق، 30.
یکی روز گوید خدا بر سقر
«زکفار پر گشتی آیا دگر؟ »
به پاسخ بگوید که اصحاب نار
مگر بیش از اینند اندر شمار
7- مجمع البیان، ذیل همین آیه، به نقل از: نمونه، ج 15، ص 37.
نافله(نماز شب)، جامعه، عاشورا!
حاج سید احمد رشتی می فرماید:
« در سال 1280، به قصد حج بیت الله الحرام از رشت به تبریز آمدم و در خانه حاج صفرعلی تاجر تبریزی منزل کردم؛ اما چون قافله ای نبود، متحیر ماندم تا آن که حاج جبار جلودار سدهی اصفهانی برای طرابوزن (از شهرهای ترکیه) بار برداشت.
من هم به تنهایی از او حیوانی کرایه کرده و رفتم. وقتی به منزل اول رسیدیم، سه نفر دیگر به تشویق حاج صفرعلی به من ملحق شدند: یکی حاج ملا باقر تبریزی، دیگری حاج سید حسین تاجر تبریزی و سومی حاجی علی نام داشت که خدمت می کرد که به اتفاق روانه شدیم. به ارزنة الروم ( شهری تجاری و صنعتی در شرق ترکیه ) رسیدیم و از آن جا عازم طرابوزن شدیم.
در یکی از منازل بین این دو شهر، حاج جبار جلودار آمد و گفت: منزلی که فردا در پیش داریم مخوف است امشب زودتر حرکت کنید که به همراه قافله باشید. این مطلب را به خاطر آن می گفت که ما در سایر منازل، غالباً با فاصله ای پشت سر قافله راه می رفتیم. لذا حدود سه ساعت پیش از اذان صبح، حرکت کردیم. حدود نیم فرسخ از منزل خود دور شده بودیم که ناگاه هوا دگرگون شد و برف باریدن گرفت به طوری که هر کدام از رفقا، سر خود را پوشاندند و به سرعت رفتند؛ اما من هر قدر تلاش کردم نتوانستم به آنها برسم و در آن جا تنها ماندم.
از اسب پیاده شدم و در کنار راه نشستم. خیلی مضطرب بودم؛ چون حدود ششصد تومان برای مخارج سفر همراه داشتم و ممکن بود راهزن یا دزدی پیدا شود و مرا به خاطر آنها از بین ببرد. بعد از تأمل و تفکر، با خود گفتم: تا صبح همین جا می مانم بعد به منزل قبلی برگشته، چند محافظ همراه خود می آورم و به قافله ملحق می شوم.
در همان حال ناگاه باغی مقابل خود دیدم و در آن باغ باغبانی که در دست بیلی داشت، مشاهده می شد. او بر درختها می زد که برف آنها بریزد. پیش آمد و نزدیک من ایستاد و فرمود: تو کیستی؟
عرض کردم: رفقایم رفته و من مانده و راه را گم کرده ام.
فرمود: نافله شب بخوان تا راه را پیدا کنی.
مشغول نافله شب شدم. بعد از تهجد (نماز شب)، دوباره آمد و فرمود: نرفتی؟
گفتم: والله، راه را بلد نیستم.
فرمود: جامعه ( زیارت جامعه کبیره – مفاتیح الجنان ) بخوان تا راه را پیدا کنی.
من جامعه را از حفظ نداشتم و الان هم از حفظ نیستم با آن مکرر به زیارت عتبات مشرف شده ام. از جای برخاستم و زیارت جامعه را از حفظ خواندم.
باز آن شخص آمد و فرمود: نرفتی؟ بی اختیار گریه ام گرفت و گفتم: همین جا هستم چون راه را بلد نیستم. فرمود عاشورا بخوان. من زیارت عاشورا را از حفظ نداشتم و الان هم حفظ نیستم در عین حال برخواستم و مشغول زیارت عاشورا از حفظ شدم، و تمام لعن و سلام ها و دعای علقمه را خواندم.
دیدم باز آمد و فرمود: نرفتی؟
گفتم: نه، تا صبح همین جا هستم. فرمود: الان تو را به قافله می رسانم. ایشان رفت و بر الاغی سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و آمد. فرمود: پشت سر من بر الاغم سوار شو.
سوار شدم و اسب خود را کشیدم اما حیوان حرکت نکرد.
فرمود: دهنه اسب را به من بده.
ایشان بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را با دست راست گرفت و به راه افتاد و اسب کاملاً آرام می آمد و ایشان را اطاعت می نمود بعد آن بزرگوار دست خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود:
شما چرا نافله نمی خوانید؟ نافله، نافله، نافله.
باز فرمود: شما چرا عاشورا نمی خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا.
بعد فرمود: شما چرا جامعه نمی خوانید؟ جامعه، جامعه، جامعه.
در زمان طی مسافت، مسیری دایره ای را پیمودیم ناگاه برگشت و فرمود: اینها رفقای شما هستند.
دیدم رفقا کنار نهر آبی پیاده شده، مشغول وضو برای نماز صبح بودند.
از الاغ پیاده شدم تا سوار اسب خود شوم، نتوانستم. آن جناب پیاده شد و بیل را در برف فرو کرد و مرا سوار نمود و سر اسب را به سمت رفقا برگرداند. من در آن حال به فکر افتادم این شخص که بود که به زبان فارسی صحبت می کرد در حالی که این طرفها زبانی جز ترکی و مذهبی جز مذهب عیسوی وجود ندارد! تازه چطور به این سرعت مرا به رفقای خود رسانید.
به خاطر همین فکرها پشت سرم را نگاه کردم؛ اما کسی را ندیدم و از ایشان اثری نیافتم. و بعد از این جریان به رفقای خود ملحق شدم. »
اسرار حق
آیت الله نجابت شیرازی در شرح گلشن راز مینویسد:
«حاج شیخ عباس قمیکه رضوان خدا بر او باد ـ در مقدس بودن، نمرة یک بود و همه در تقدس او متفق الکلمه بودند. آقا شیخ مجتبی لنکرانی یک زمانی برای بنده نقل کرد که شیخ علی قمی با پدر من همدرس بود. آن دو از خوشپوشهای حوزة نجف محسوب میشدند. یعنی بهترین لباسها را اینها میپوشیدند. چون درسشان هم خیلی خوب بود، در حوزة نجف مشارالیه بودند که درس را خوب میفهمند. به هیچ کس هم اعتنایی نمیکردند. یک روز آخوند ملا حسینقلی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ در صحن نشسته بود. در این اثنا، آقا شیخ علی قمی از در قبله وارد حرم میشود. چشم مبارک آخوند ملا حسینقلی به او میافتد، شیخ علی به سر میدود تا میآید پهلوی آقا. آخوند ملاحسینقلی یک دقیقه در گوش او صحبت میکند. چه گفت؟ خدا میداند: دیگران هم نفهمیدند. شیخ علی قمی عقب عقب بر میگردد میرود. با فاصلة اندکی، تمام لباسهایش را عوض میکند، توی درس هم قفل میزند به دهنش، یعنی این لذت سخن گفتن در درس از سرش پریده بود، لذت لباسهای پاک و پاکیزه و گران قیمت از سرش پریده بود، تا آخر عمرش که او را میدیدیم، تمام لباسهایش کرباس بود.
چو خورشید جهان بنمایدت چهر نماند نور ناهید و مه و مهر
عبدفرّار از اراذل و اوباش نجف اشرف بود که مردم او را در ظاهر، احترام میکردند تا از آزار و اذیت او در امان بمانند. این فرد شرور اگر میل به چیزی پیدا میکرد یا دوستدار مالی میشد، کسی نمیتوانست او را از دستیابی به خواستهاش باز دارد.
مردم نجف از دست او در آزار بودند. در یکی از شبها که آخوند ملاحسینقلی همدانی از زیارت حضرت امیر ـ علیه السلام ـ باز میگشت، عبد فرّار در مسیر راه او ایستاده بود. عارف همدانی بدون هیچ توجهی از کنار او گذشت. این بیتوجهی آخوند بر عبد فرّار سخت گران آمد. از جای خود حرکت کرد تا این شیخ پیر را تنبیه کند. دوید و راه را بر او سد کرد و با لحنی بیادبانه گفت: هی! آشیخ! چرا به من سلام نکردی؟! عارف همدانی ایستاد و گفت: مگر تو کیستی که من باید حتماً به تو سلام میکردم؟ گفت: من عبد فرّارم. آخوند ملاحسینقلی به او گفت: عبد فرّار! افررتَ من اللهِ ام من رسولهِ؟
تو از خدا فرار کردهای یا از رسول خدا؟ و سپس راهش را گرفت و رفت.
فردا صبح، آخوند ملا حسینقلی همدانی درس را تمام کرده، رو به شاگردان نمود و گفت: امروز یکی از بندگان خدا فوت کرده هر کس مایل باشد به تشییع جنازة او برویم. عدهای از شاگردان آخوند به همراه ایشان برای تشییع حرکت کردند. ولی با کمال تعجب دیدند آخوند به خانه عبد فرار رفت. آری او از دنیا رفته بود. عجبا! این همان یاغی معروف است که آخوند از او به عنوان بندة خدا یاد کرد و در تشییع جنازه او حاضر شد؟! به هر حال تشییع جنازة تمام شد. یکی از شاگردان آخوند به نزد همسر عبد فرارا رفته و از او سؤال کرد: چطور شد که او فوت کرد؟ همسرش گفت: نمیدانم چه میشد؟ او هر شب دیروقت با حال غیرعادی و از خود بیخود منزل میآمد، ولی دیشب حدود یک ساعت بعد از اذان مغرب و عشا به منزل آمد و در فکر فرو رفته بود و تا صبح نخوابید و در حیاط قدم میزند و با خود تکرار میکرد: عبد فرار تو از خدا فرار کردهای یا از رسول خدا؟! و سحر نیز جان سپرد. عدهای از شاگردان آخوند فهمیدند این جمله را آخوند ملاحسینقلی همدانی به او گفته است. چون از او سؤال کردند، ایشان فرمودند: «من میخواستم او را آدم کنم و این کار را نیز کردم، ولی نتوانستم او را در این دنیا نگه دارم.»
مرگ
هر که را خوابگه آخر مشتى خاک است ،
گو چه حاجت که به افلاک کشى ایوان را
(حافظ)
درباره مرگ انسان ها دو اندیشه وجود دارد: آنان که زنده شدن مردگان و فرا رسیدن روز قیامت را باور ندارند بر این پندار هستند که مرگ پایان زندگى بوده و با فرا رسیدن آن، جان و روح انسان نیز مى میرد و اثرى از حقیقت او باقى نمى ماند، و آنچه باقى مى ماند جسم بى جان خواهد بود که با گذشت زمان به مشتى خاک تبدیل مى گردد، چنانکه خیام نیشابورى سروده است:
مرغى دیدم نشسته بر باره طوس
در پیش نهاده کله کیکاووس
با کله همى گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرس ها و کجا ناله کوس
***
در کارگه کوزه گرى رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکى کوزه بر آورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
در برابر: اندیشه اى دیگر از گذشته اى بسیار دور وجود داشته است که مرگ را تبدیل به زندگى و کوچیدن انسان از زندگى تنگ و محدود و موقت به زندگى جاوید پر از نعمت اخروى مى داند، که در این باره در مقدمه کتاب اشاره اى شده است.
ادیان توحیدى به ویژه آیین اسلام و منابع اصیل اسلامى همانند قرآن و نهج البلاغه، مرگ را نوعى دگرگونى و تکامل زندگى دانسته، و آن را برزخ و واسطه اى میان زندگى دنیا و زندگى آخرت به شمار آورده اند، و تلاش فراوان دارند که انسان ها را به مسأله مرگ توجه بیشترى داده، و حالت غفلت از آن را از درون آنان بزدایند. و در این راستا هدف مهم تربیتى و اخلاقى را نیز دنبال نموده و به تزکیه انسان ها مى پردازند. على علیه السلام در این باره فرمود:
?- و أوصیکم بذکر الموت و اقلال الغفله عنه، و کیف غفلتکم عما لیس یغفلکم، و طمعکم فیمن لیس یمهلکم! فکفى واعظا بموتى عاینتموهم، حملوا الى قبور هم غیر راکبین، وأنزلوا فیها غیر نازلین، و کانهم لم یکونوا للدنیا عمارا، و کان الاخره لم تزل لهم دارا، أوحشوا ما کانوا یوطنون، و أطنوا ما کانوا یوحشون، و اشتغلوا بما فارقوا، و أضاعوا ما الیه انتقلوا، لا عن قبیح یستطیعون انتقالا و لا فى حسن یستطیعون ازدیادا، أنشوا بالدنیا فغرتهم، و وثقوا بها فصرعتهم. [ نهج، فیض، خ ???، صبحى، خ ???. ]
شما را به یادآورى مرگ و کاهش دادن غفلت و بى خبرى از آن سفارش مى کنم و چگونه غافل مى گردید از چیزى که شما غافل نیست، و چگونه آز مى ورزید در کسى مرگ که شما را مهلت نمى دهد؟! براى پند گرفتن شما، دیدن مرگ کسانى که آنان را دیده اید بس است، آنان بدون اینکه خود بخواهند بر آن گورها فرود آمدند، به گونه اى که گویا آنان از آباد کنندگان دنیا نبوده اند و گویا که آخرت از ازل سراى آنان بوده است، از دنیایى که آن را براى خود وطن گرفته بودند با وحشت بیرون رفتند، و در آخرتى که از آن گریزان بودند وطن گرفتند و به دنیایى که از آن جدا شدند دل بسته بودند و جایگاهى را که به آن منتقل گردیده اند تباه ساخته اند، و اکنون نه توانایى انتقال از عمل زشت و ناپسندى را دارند، و نه توانایى افزودن کار نیکى را دارا هستند، به دنیا دل بسته بودند، دنیا نیز آنان را فریب داد، و به آن اعتماد نموده بودند، و آنان را بر زمین افکند.
سروده سعدى شیرازى در این باره بى مناسبت نیست:
هر که آمد عمارتى نو ساخت
رفت و منزل به دیگرى پرداخت
وین عمارت به سر نبرد کسى
و آن اگر پخت همچنان هوسى
یار ناپایدار دوست مدار
دوستى را نشاید این غدار
خنک آن کس که گوى نیکى برد
نیک و بد چون همى بباید مرد
برگ عیشى به گور خود فرست
کس نیارد ز پس ز پیش فرست
?- واسمعوا دعوه الموت اذانکم قبل أن یدعى بکم. [ نهج، فیض، خ ???، صبحى، خ ???. ]
دعوت مرگ را پیش از آنکه به سوى آن فرا خوانده شوید، به گوش هاى خود بشنوانید!
?- وتر حلوا فقد جد بکم و استعدوا للموت فقد اظلکم و کونوا قوما صیح بهم فانتهبوا، و علموا أن الدنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا، فان الله سبحانه لم یخلقکم عبثا، و لم یترککم سدى، و ما بین احدکم و بین الجنه أو النار الا الموت أن ینزل به. [ نهج، فیض، خ ??، صبحى، خ ??. ]
آماده سفر آخرت گردید که به شدت شما را به سوى خود بر مى انگیزاند، و آماده مرگ شوید که بر شما سایه افکنده است، و از آن دسته مردمى باشید که بر آنان بانگ زده شده که آماده سفر آخرت گردید و آگاه گردیدند، و دانستند که دنیا براى آنان سراى ماندن نیست، پس آن را به سراى جاوید آخرت مبدل نمودند دنیا را رها نموده، و به آخرت دل بستند چنین است که خداوند سبحان شما را بیهوده نیافریده و شما را مهمل و پوچ رها نگردانیده است، و میان هر یک از شما و بهشت یا دوزخ جز مرگى که بر شما فرود آید چیزى نیست.
?- ألا فاذکروا هادم اللذات و منغص الشهوات، و قاطع الأمنیات عند المساوره "المشاوره" للاءعمال القبیحه. [ نهج، فیض، خ ??، صبحى، خ ??. ]
هان اى مردم! تباه کننده لذت هاى دنیا و به هم زننده شهوت هاى دنیا و جدا کننده آرزوها را به هنگام شتاب در کارهاى زشت و یا به هنگام چنگ انداختن آن کارها به یاد آورید.
?- خطاب به فرزندش امام حسن علیه السلام نوشته است:
... و اعلم ان مالک الموت هو مالک الحیاه، و أن الخالق هو الممیت، و أن المفنى هو المعید... [ نهج، فیض و صبحى، نامه ??. ]
... و بدان اى فرزندم! که صاحب اختیار مرگ، مالک زندگى بوده و تباه کننده یعنى خداوند زنده کننده دوباره مردگان است.
?-... فوالله ما أبالى دخلت الى الموت أو خرج الموت الى... [ نهج، فیض، خ ??، صبحى، خ ??. ]
... سوگند به خداوند که مرا باکى نیست از اینکه من به سوى مرگ گام بردارم، و یا مرگ بر من در آید.
?- فان الغایه امامکم، و ان ورائکم الساعه تحدوکم، تخففوا تلحقوا، فانما ینتظر بأولکم آخرکم. [ نهج، فیض و صبحى، خ ??. ]
پس چنین است که پایان کار دنیا در برابر شما قرار گرفته است و ساعت مرگ در پى شما، شما را به سوى خود مى کشاند، در دنیا سبکبال زندگى کنید که تا به نیکان خود ملحق شوید، پس چنین است که نخستین فرد از شما انسان ها در انتظار رسیدن مردن و پیوستن آخرین فرد از شما به سر مى برد.
مقصود امام علیه السلام این است که شما نیز همانند پیشینیان خواهید مرد و از این دنیا جدا خواهید شد، و تا آن هنگام، نخستین فرد انسان در زندگى برزخى به سر خواهد برد، و از پس آن، زندگى برزخى پایان پذیرفته، و سفر دور و دراز دنیا نیز به سرانجام خود رسیده و هنگام زندگى جاوید آخرت فرا مى رسد.
و خوشا به حال آنانکه از دنیاى فانى براى سراى جاوید خود خوشه اى برگرفتند، و دنیا در نگاه آنان تنها ارزش ابزارى داشته است، از این رو از مرگ هراسان نگردیده و به استقبال آن مى شتافتند، چنانکه امیرمؤمنان علیه السلام در این باره فرمود:
?- والله لابن أبیطالب انس بالموت من الطفل بثدى امه.[ نهج، فیض و صبحى، خ ?. ]
سوگند به خداوند که دلبستگى و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ از دلبستگى و علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است.
مواردى را که تا کنون درباره مرگ ملاحظه فرموده اید نمونه هایى از موارد فراوان از نهج البلاغه در این باره است، و حاصل آنها این است که هر چند با جدا شدن روح و روان از کالبد انسان، همه آثار و نشانه هاى حیات او از میان مى رود و با وقفه عمل تنفس و ضربان قلب، و به جسمى بى جان تبدیل مى گردد، ولى اینگونه نیست که روان او نیز نیست و معدوم گردد، بلکه با جدا شدن روح او از کالبد، به گونه اى دیگر به زندگى او تداوم بخشیده مى شود، این زندگى به جهان برزخ نامگذارى شده است که برگرفته از آیه اى از قرآن است، در آنجا که خداوند فرمود:
و من ورائهم برزخ الى یوم بیعثون... مؤمنون /???
از پس مرگ آنان، جهان برزخ قرار دارد تا روزى که دوباره برانگیخته زنده شوند.
علامه طباطبایى "ره" در این باره نوشته است:
مراد از این برزخ در آیه شریفه عالم قبر است، و آن جهانى است مثالى که انسان، پس از مرگ خود تا فرا رسیدن قیامت، در آن زندگى مى کند. [ تفسیر المیزان، ج ??. ]
سعدى شیرازى در این باره سروده است:
یا من بدنیاه اشتغل
قد غره طول الأمل
الموت یأتى بغته
والقبر صندوق العمل
اى کسى که به دنیاى خود مشغول گردیده است، آرزوهاى طولانى و دراز مدت او را فریفته است. مرگ، ناگهانى در آید. و گور، صندوق عمل انسان است.
و به دیگر سخن: هدف آفرینش انسان، در این دنیا تحقق پیدا نمى کند، و آن هنگام که مرگ فرا رسد، انسان به زندگى نوینى وارد مى شود که سرنوشت آن را خود به دست خویشتن در دنیا از پیش رقم زده است، چنان که آمدن او از زندگى جنینى به این دنیا به دست او نبوده و او در این باره گزینش و اراده و اختیارى نداشته است، بیرون رفتن او از این جهان، و وارد شدن در جهان دیگر نیز به اراده و اختیار او نخواهد بود، او سرانجام، مرگ را در آغوش خواهد گرفت و به جهان برزخ وارد خواهد شد، چه بخواهد و چه نخواهد.
پی نوشت ها:
1- معراج السعاده، ص 199.
2- معراج السعاده، ص 199.
3-اصول کافی، ج 2، ص 313.
4-بحار الأنوار، چاپ بیروت، ج 69، ص 3147.
5-معراج السعاده، ص 199و اصول کافی، ج 2، ص 314.
6-بحار الأنوار، چاپ بیروت، ج 69و ص 306.
7-نجم (53)آیه ی 32.
8-وسائل الشیعه، جلد 1، صفحه 77:
عن علی بن الحسین (علیه السلام ) قال:قال رسول الله (صلی الله علیه و اله ):«ثلاث مهلکات، شح مطاع، و هوی متبع، و اعجاب المرءبنفسه.»
9-محجه البیضا ء، جلد 6، صفحه 273:
قال رسول الله (صلی الله علیه و اله ):«لو لم تذنبوا لخشیت علیکم ما هو اکبر من ذلک:العجب، العجب.»
10-کافی، جلد 2، صفحه 313:
عن ابی عبدالله (علیه السلام):«ان الله علم ان الذنب خیر للمؤمن من العجب ولولا ذلک ما ابتلی مؤمن بذنب ابدا.»
11-مدرک پیشین:
عن ابی عبدالله (علیه السلام ):«من دخله العجب هلک.»
12-مدرک پیشین:
عن ابی عبدالله (علیه السلام):«ان الرجل لیذنب الذنب فیندم علیه و یعمل العمل فیسره ذلک.
13-کافی، جلد 2، صفه 314:
عن احدهما (علیهما السلام )، قال:«دخل رجلان المسجد احدهما عابد و الاخر فاسق فخرجا من المسجد و الفاسق صدیق و العابد فاسق و ذلک انه یدخل العابد المسجد مدلا بعبادته یدل بها فتکون فکرته فی ذلک و تکون فکره الفاسق فی التندم علی فسقه و یستغفر الله عز وجل مما صنع من...
14-مدرک پیشین:
عن ابی عبدالله (علیه السلام)قال:قال رسول الله (صلی الله علیه واله ):«بینما موسی (علیه السلام )جالسا اذ اقبل ابلیس و علیه برنس ذوالوان، فلما دنا من موسی (علیه السلام)خلع البرنس و قام الی موسی فسلم علیه فقال له موسی:من انت ؟ فقال:انا ابلیس،قال:انت فلا قرب الله دارک قال:انی انما جمت لاسلم علیک لمکانک من الله، قال:فقال له موسی (علیه السلام):فما هذا البرنس قال:به احتطف فلوب بنی ادم، فقال موسی:فاخبرنی بالذنب الذی اذا اذنبه ابن ادم استحوذت علیه ؟ قال: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله و صغر فی عینه ذنبه.»
چهره اخروی غیبت
فلسفه تحریم غیبت
موارد جواز غیبت