به گزارش شبکه ایران به نقل از آنتیوار، "جان کول" استاد دانشگاه میشیگان آمریکا و محقق بزرگ در زمینه تاریخ ادیان در مقالهای نوشت: 10 باور درباره ایرانیان رواج دارد که به دور از واقعیت است.
وی در توضیح این 10 باور و اصل حقیقت ماجرا نوشت:
اولین باور : ایران متجاوز است و برای اسراییل، آمریکا و همسایگانش تهدید به شمار میرود.
حقیقت: تاریخ ایران هیچ تجاوزگری را به خاطر ندارد و دکترین نظامی مقامات ایرانی "پیشدست نبودن در حمله" است و این دکترین دفاعی آیتالله خامنهای رهبر ایران و فرمانده کل قوا در ایران است.
دومین باور : ایران کشوری جنگ طلب با تسلیحات خطرناک است که برای صلح جهانی خطرناک میباشد.
حقیقت: بودجه نظامی سالانه ایران 6 میلیارد دلار است درحالی که بودجه نظامی سوئد، سنگاپور و یونان بسیار بیشتر است. قابل توجه است که ایران حدود 70 میلیون جمعیت دارد که در مقایسه با کشورهای مذکور از کثرت جمعیت بیشتری برخوردار است و آن کشورها بسیار کوچکتر از ایران هستند اما دارای بودجه نظامی بیشتری هستند و ایران در مقایسه با سایر کشورها و کشورهای خاورمیانه مانند امارات متحده عربی، بودجه کمتری را صرف امور نظامی میکند.
باور سوم : ایران اسراییل را تهدید به حمله نظامی کرده تا " اسراییل را از روی نقشه محو کند".
حقیقت: هیچ مقام اجرایی ایران اسراییل را به حمله نظامی تهدید نکرده است زیرا دکترین نظامی ایران مبنی بر" عدم حمله پیشدستانه" است. رییسجمهور ایران نیز تاکید کرده است که کشورش تهدیدی برای هیچکس محسوب نمیشود حتی اسراییل.
تاریخ ایران هیچ تجاوزگری را به خاطر ندارد و دکترین نظامی مقامات ایرانی "پیشدست نبودن در حمله" است و این دکترین دفاعی آیتالله خامنهای رهبر ایران و فرمانده کل قوا در ایران است
باور چهارم : آیا احمدینژاد رییسجمهور ایران تهدید نکرده است که "اسراییل را از نقشه محو خواهد کرد"؟
حقیقت: احمدینژاد رییس جمهور ایران سخن آیتالله خمینی را که گفته بود" این رژیم اشغالگر قدس باید از صفحه روزگار محو شود" را بیان کرده است. این به معنای این نیست که ایران با تانک یا موشک به اسراییل حمله میکند. این بدین معناست که این رژیم مانند اتحاد جماهیر شوری از هم میپاشد و تهدید به کشتن کسی مطرح نیست.
باور پنجم : مگر ایرانیان منکر هولوکاست نیستند؟
حقیقت: بعضی بله و بعضی خیر. برخی از ایرانیان دانشگاهی هولوکاست را قبول دارند اما برخی دیگر هولوکاست را افسانه میدانند و برخی نیز معتقدند نباید بدون تحقیق چنین پدیدهای را پذیرفت. اما هیچکدام اسراییل را به این دلیل نمیخواهند مورد حمله قرار دهند.
باور ششم : ایران مانند کره شمالی دارای برنامه تسلیحات هستهای فعال است و هر دوی آنها تهدیدی برای جهان هستند.
حقیقت: ایران دارای تاسیسات هستهای نطنز در نزدیکی اصفهان است که بنابر اظهاراتشان برای تولید انرژی است. همه مقامات ایرانی استفاده از این تسلیحات را برای ساخت بمب هستهای رد کردهاند و آژانس بینالمللی انرژی اتمی نیز مکرر اعلام کرده است که مدارکی که اثبات کننده تلاش ایران برای ساخت بمب اتمی باشد نیافته است و گزارش سال 2007 نهادهای اطلاعاتی آمریکا نیز این امر را تاکید کرده است که ایران دارای برنامههای تحقیقاتی تولید بمبهستهای نیست. باید توجه داشت: آلمان، اسراییل و اخیراً اروپا که به برنامههای هستهای ایران بدبین شدهاند، پیش از این نیز درباره تسلیحات کشتار جمعی عراق اشتباه بدی کردند.
باور هفتم : غرب اخیراً تاسیسات هستهای مخفی ایران را که برای تولید تسلیحات هستهای است، در نزدیکی قم کشف کرده است.
حقیقت: ایران هفته گذشته در نامهای به آژانس بینالمللی انرژی هستهای از احداث دومین کارخانه غنیسازی اورانیوم خود خبر داد که برای مصارف صلحآمیز کاربرد دارد. در آن هیچگونه تجیهیزات هستهای فعلاً وجود ندارد و به صورت تکنیکی ایران قانون منع گسترش تسلیحات هستهای را نقض نکرده است. ایران به آژانس اجازه داده تا از این تاسیسات بازدید شود و نمیتواند در این کارخانه که زیر نظر بازرسان آژانس قرار خواهد گرفت بمب تولید کند همانطور که در نطنز نمیتواند. اما آمریکاییها هنوز تهدید میکنند که تاسیسات نطنز را هدف حمله قرار خواهند داد.
باور هشتم : جهان باید ایران را نه تنها به خاطر برنامه هستهای این کشور بلکه به دلیل رژیم ظالم حاکم بر آن که بنا به باور برخی در انتخابات هم تقلب کرده تحریم کند.
حقیقت: اصلاحطلبان که در انتخابات ریاست جمهوری شکست خوردند از جامعه جهانی خواستهاند که از تحریم ایران خودداری کند زیرا این تحریمها به مردم ایران صدمه میزند و در حقیقت با نظام حاکم بر این کشور در تضاد نیستند.
باور نهم : رژیم ایران غیرقانونی و ظالم است و نباید با آنها وارد همکاری شد.
حقیقت: اگر رجال سیاسی ایران غیرقانونی و ظالم هستند پس چرا به هیچیک از همسایگان خود حمله نمیکنند؟ صدام حسین رییس جمهور عراق ایران و کویت را مورد حمله قرار داد، اسراییل به بیش از یک همسایه خود حمله کرده است. اما ایران هیچ جنگی را شروع نکرده است. سردمداران آمریکا نیز یکی از گروههایی هستند که چین را به دلیل داشتن دانش هستهای تهدید به حمله کرده بودند.
ایران در مقایسه با سایر کشورها و کشورهای خاورمیانه مانند امارات متحده عربی، بودجه کمتری را صرف امور نظامی میکند
باور دهم : جامعه جهانی نباید از تحریم ایران عقبنشینی کند و نباید نسبت به این کشور نگران نباشد حتی در صورتی که این کشور یک تهدید هستهای نباشد.
حقیقت: تاسیسات هستهای که ایران از آنها استفاده میکند برای بازرسان آژانس برای بازدید باز است. این روزها به راحتی میتوان گفت که کدام کشورها در صدد ساخت بمباتمی هستند. آنهایی که درصدد ساخت تاسیساتی برای تولید آب سبک هستند(برای ساخت بمب اتم نامناسب است) یا کشورهایی که درحال ساخت تاسیسات برای تولید آب سنگین هستند( برای ساخت بمب اتم مناسب است)؟
اما کارخانههایی که توان غنیسازی اورانیوم تا 5 درصد را دارند و دائم از سوی بازرسان آژانس مورد بررسی قرار میگیرد چطور میتوانند به غنیسازی تا 90 درصد که برای ساخت بمباتم مناسب است برسند. اسراییل، پاکستان و هند خطرناکتر از ایران هستند زیرا اینها از امضای قرارداد منع گسترش تسلیحات هستهای خودداری کردهاند و هیچ یک از اعضای شورای امنیت سازمان ملل نیز به آنها کاری ندارند.
"کورت وسترگارد" دو روز پیش توسط یک جوان اهل کشور سومالی که یک کلت به همراه داشت، مورد تهدید قرار گرفت اما توانست از دست وی جان سالم بدر ببرد. پس از تیراندازی جوان سومالی به سمت کاریکاتوریست موهن، اهالی محله فورا پلیس را خبر کرده و جوان سومالی را بازداشت کردند.
گفته می شود "کورت وسترگارد" از زمان کشیدن آن کاریکاتور موهن تا به امروز که چندین سال می گذرد، همواره در رعب و وحشت زندگی کرده و همیشه جانش در خطر بوده است. حتی گاهی که به شهرها و یا کشورهای مختلف سفر میکند، برخی هتلها از ترس به خطر افتادن امنیتشان، حاضر به استقبال از وی و دادن اتاق به او نمیشوند.
شایان ذکر است حدود دو سال پیش نیز شبکه فرهنگی عرب زبان هجر در خبری مشابه اعلام کرد که جسد سوخته "کورت وسترگارد" نزدیک دفتر نشریه محل کار وی در دانمارک، پیدا شده است. در همان روز شبکه تلویزیونی الفرات عراق نیز در بخش زیرنویس خود این خبر را پخش کرد اما چند روز بعد شایعه بودن خبر اعلام شد.
قابل ذکر است روزنامه پرتیراژ دانمارکی «یولند پوستن» سیام سپتامبر 2005 میلادی به بهانه و ادعای آزادی بیان، تصاویری اهانت آمیز به پیامبر اکرم(ص) منتشر کرد. روزنامه مگزینز نروژ نیز این تصاویر را 10 ژانویه سال بعد برای دومین بار چاپ کرد. چاپ این کاریکاتورها در روزنامه یولند پوستن و متعاقب آن روزنامه های چند کشور اروپایی دیگر، خشم مسلمانان جهان را برانگیخت.
تصاویر/سرکوب مردم درکشورهای مدعی دموکراسی+4 فیلم ( بین الملل )
لینکهای مرتبط:
فیلم: حمله پلیس انگلیس به یک مرد معترض
فیلم: حمله ناگهانی یک پلیس آمریکایی به یک زن
فیلم: ضرب و شتم یک زن 62 ساله توسط پلیس آمریکا
فیلم: ضرب و شتم دختر 15 ساله آمریکایی توسط پلیس
نزاع بر سر رهبری حکومت جدید در ایران! |
پس از هخا، رضا پهلوی و رجوی، بنی صدر هم اعلام آمادگی کرد |
دلخوش کردن عناصر ضد انقلاب نظیر منافقین و سلطنت طلبان به تحریف وقایع و اخبار یک طرفه رسانه هایی نظیر BBC و VOA از اتفاقات تهران منجر شده تا برخی از این افراد کار نظام جمهوری اسلامی را پایان یافته تلقی نموده و از هم اکنون بر سر رهبری آینده ایران با یکدیگر رقابت نمایند!
به گزارش جهان، فرصت زیادی لازم نبود تا پشت پرده جریان به اصطلاح سبز برای همه مردم مشخص شود و بازی خوردگان این جریان رهبران واقعی خود را بشناسند.
در چند روز گذشته علاوه بر محسن سازگارا (کارمند CIA)، رضا پهلوی، مریم رجوی و هخا (مجری طنز شبکه های لس آنجلسی)، علی نوری زاده نیز که خود را تحلیل گر سیاسی می داند و فیلم رسوایی اخلاقی وی در اینترنت توزیع شده است هر کدام مدعی رهبری جریان سبز در ایران شدند.
البته این ادعاها فقط در بین شخصیت های طنز نبوده بلکه اخیراً ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور اسبق و مخلوع ایران نیز سودای تشکیل حکومت در ایران را در سر می پروراند.
ابو الحسن بنی صدر که با شبکه روسی راشاتودی گفتگو می کرد در تازه ترین اظهار نظر خود درباره اغتشاشات تهران گفت: این حرکت های اعتراض آمیز و آشوب طلبانه از ابتدا در اعتراض به نتایج انتخابات 22 خرداد بود اما اکنون کل نظام را هدف قرار داده است.
بنی صدر رمز اتحاد تمامی مخالفان را در ضدیت با نظام اسلامی دانست و گفت : تمامی مخالفان آماده تشکیل دادن حکومتی دموکرات در ایران هستند و خود را یکی از این افراد دانست.
سرم را دزدیدم و زدم به چاک محبّت. لنگه پوتین ویژی کرد و از بغل گوشم رد شد. خوب از تیررسش دور شدم، برگشتم و رو به حاج آقا محمدی گفتم: «من نوکرتم حاجی. والله قد سر به سر گذاشتن ندارم. با دوستم...» که ناغافل خم شد و تکه سنگی برداشت و انگار که «رمی جمرات» کند، شوت کرد طرفم. تکه سنگ خورد به کلاهخودم و درینگ! گوش هایم زنگ زد. با صدای کلفت و دل خالی کُنش فریاد زد: مگر نگفتم برو پی کارت بچه؟ یک بار دیگر این ورها پیدات بشه پوست کله ات را میکنم! هی میره میاد میگه با فلانی کار دارم. نیست، حالیته؟ برو رد کارت!»
چاره ای نبود. دست از پا درازتر برگشتم طرف چادرمان. حاجی محمدی پیرمردی شصت هفتاد ساله بود که سه پسرش شهید و خودش از اول جنگ تو جبهه بود. با آن سن و سال و قامت تقریباً خمیده، تیربار چی دسته شان بود. به قول قدیمی ها از آنهایی بود که پشه را در هوا نعل می زد! نا نداشت نفس بکشد اما خودش را از تک و تا نمی انداخت. وقتی غذا می خورد از بی دندانی همه عضلات فک و صورتش می جنبید. نفس که می کشید به راحتی می شد نفسهایش را شمارش کرد. خلاصه به سختی خودش را جمع و جور می کرد.
اولایل که من و چند تا از دوستانم به این گردان آمدیم و بار اول دیدمش، دوستم علی اکبر، فکری شد که او بی زبان و بی حس و حال و مثل پیرمردهای مسجد محل مان است که با نزدیک شدن زمان دست بوسی با حضرت عزرائیل، به فکر قیامت و سوال و جواب شب اول قبر می افتند. خواست کمی با او مزاح می کند. خنده خنده رو به حاجی محمدی گفته بود: «حاج آقا، آخر پدر جان شما چرا آمدید؟» مگر از خانه و زندگیت سیر شده ای یا با حاج خانمت دعوات شده که...» چشمتان روز بد نبیند. حاج محمدی تعارف و رو در واسی را گذاشت کنار و چنان با مشت گذاشت پای چشم علی اکبر که طفلک مثل شخصیت های کارتونی سوت شد و با کله افتاد تو بغل عقبی و زیر چشمش بادمجانی سبز شد این هوا! از آن موقع حساب کار دست مان آمد. بعد از آن وقتی می خواستیم حتی از کنارش هم رد شویم کلاهخودی چیزی سرمان می گرفتیم تا از محبت های بی شمارش دریغ بمانیم. وقتی به آدم با آن چشم های ریز و برق افتاد براق می شد، انگار که هیپنوتیزم می شدی. اگه می خواستی حرفی بزنی، چرت و پرت بگویی می پرید و با هر چی که دم دستش بود اعم از کاسه و قابلمه و قنداق اسلحه چنان تو سرت می کوبید که برق سه فاز از سرت می پرید و اگر خل و چل نمی شدی مطمئناً تا هفت پشت بعد از خودت به بیماری میگرن مبتلا می شدی. گذشت و گذشت تا اینکه گردان ما به خط مقدم رفت و وارد عملیات شد.
بوی دود و باروت مشام می آزرد. تانک های دشمن گله ای حمله می کردند و ویراژ می دادند و آرایش های مختلف می گرفتند؛ اما با انفجار یک موشک آر پی جی در نزدیکی شان، انگار گرگ به گله زده باشد فلنگ را می بستند و پشت به دشمن رو به میهن الفرار. من و علی اکبر هم چیده بودیم تو سنگر بالای خاکریز و به سوی دشمن گلوله در می کردیم که ناغافل خمپاره آمد و ترکید و من یک لحظه در گرد و غبار گم شدم. گرد و غبار که نشست دیدم جای سالم تو تنم نیست و مثل آبکش شده ام. با دیدن خون دلم ضعف رفت. حال و روز علی اکبر دست کمی از من نداشت. علی اکبر با هزار مکافات مرا انداخت کولش و رساند به سنگر اورژانس. آمبولانس درب و داغانی رسید و ما را سوار کرد. سرم را گذاشتم رو پای علی اکبر و خودم را لوس کردم.
- علی اکبر من دارم شهید می شوم. سلام مرا به ننه بابام برسان.
- علی کبر که درد می کشید پقی زد زیر خنده و گفت: «آدم قحطیه تو شهید بشی. مطمئن باش بادمجان بم آفت نداره!»
- خاک تو سرت. آدم حسابت کردم، خواستم وصیت کنم.
- چقدر حرف می زنی. کاش یکی از ترکش ها به زبانت می خورد و از دست وراجیهات راحت می دشدم.
خیلی بهم برخورد. خواستم حرفی بزنم که سرعت آمبولانس کم شد. علی اکبر سرک کشید و یک هو رنگ از صورتش پرید و ناله کرد که:
- بدبخت شدیم. دخلمان در آمد.
- چی شده؟
- حاج محمدی! تو جاده اس. مجروحه. وای دده، چقدر هم عصبانیه. می خواد سوار آمبولانس بشه.
مجروحیت و شهادت و درد یادم رفت. دست علی اکبر را گرفتم و گفتم: «پاشو فرار کنیم، پاش برسه اینجا هر دومان را به تلاقی کارهامان خفه می کند.» تا در عقب آمبولانس باز شد هر دو پریدم پایین و فرار کردیم. راننده از پشت سر نعره زد: «کجا؟ مگر مجروح نیستید؟» علی اکبر برگشت و گفت: «خودمان یک کارش می کنیم. خدا به دادت برسد!» لک و لک کنان می رفتیم که آمبولانس از بغل مان گذشت و یک لحظه حاجی محمدی را دیدم که سر راننده هوار می زد که تندتر براند و راننده ترسیده بود و به دنبال راه فراری بود!
منبع :کتاب رفاقت به سبک تانک -صفحه 55
در منطقه جایی که ما بودیم بچه ها اغلب برای خودشان چاله ای کنده بودند و در آن نماز شب می خواندند. گاهی پیش می آمد کسی اشتباها در محلی که دیگری درست کرده بود نماز می خواند و صاحب اصلی قبر را سر گردان می کرد. یک شب این وضع برای خود من اتفاق افتاد. فردای آن روز کسی که گویا من در جای او ایستاده بودم مرا دید و گفت:فلانی،دیشب خوب ما را گور به گور کردی! پرسیدم:منظورت چیه؟ گفت:هیچی می گویم یک خرده بیشتر حواست راجمع کن و ما را مثل کولیها خانه به دوش نکن.