بر مردمان روزگارى آید که جز سخن چین را ارج ننهند ، و جز بدکار را خوش طبع نخوانند ، و جز با انصاف را ناتوان ندانند . در آن روزگار صدقه را تاوان به حساب آرند ، و بر پیوند با خویشاوند منّت گذارند ، و عبادت را وسیلت بزرگى فروختن بر مردم انگارند . در چنین هنگام کار حکمرانى با مشورت زنان بود ، و امیر بودن از آن کودکان و تدبیر با خواجگان . [نهج البلاغه]
نور هدایت
عبارت های آشنا (قسمت دوم)
شنبه 86 آبان 19 , ساعت 3:8 عصر  

در پشت خاکریزها به اصطلاحاتی برخورد می کردیم که به قول خودمان تکیه کلام دلاوران روز و پارسایان شب بود. عبارت های آشنایی که در ضمن ظاهر طنز آلود مفهوم تذکر دهنده به همراه داشت. تعدادی از این عبارت های آشنا را با هم مرور می کنیم.

5- آر. پی. جی یلخی:
گلوله آرپی جی ساخت ایران؛
گلوله ای که در مقایسه با نوع خارجیش از قدرت فوق العاده ای برخودار بود و از هر نقطه که به هدف می خورد منفجر می شد. توفیقی نمی کرد که از سر یا پهلو بخورد. تا وقتی که سوخت و خرج داشت می رفت، از حداقل 300 متر تا بیش از 1100 متر. هیچ وقت نظیر گلوله آرپی جی های خارجی در مسافت معینی روی هوا منفجر نمی شد و نمی افتاد. خلاصه، وضع مشخصی نداشت و مثل خیلیها حساب و کتاب سرش نمی شد. راه خودش را می رفت، یلخی یلخی. و در روبرو شدن با دشمن و نقل و انتقالات او بی ترمز بی ترمز.

 

6- فیلتر شهادتت مبارک:
فیلتر های خراب و تو رفته و غیر قابل استفاده ای که گاز شیمیایی را از خود عبور می دادند و بعضی فیلتر های ساخت خودمان که مرغوبیت کافی نداشتند، بچه ها تا چشمشان به این نوع فیلترها می افتاد، می گفتند: بچه ها فیلتر شهادتتان مبارک! یا به برادری که احیاناً از روی ناچاری از آنها استفاده می کرد می گفتند: برادر شهادتت مبارک. 

 

7- همای رحمت
تیر و فشنگ؛
تعبیری است نزدیک به «رحمت الهی» که برای ترکش به کار می رود. و غالباً به تیرو فشنگی گفته می شود که باعث جراحت است و رحمت و مغفرت و شهادت را با خود می آورد. همایی که بر سر و روی دوش هر که نشست، او را به سعادت ابدی می رساند، نه سعادتی که گاه هست و گاه نیست . معنی دیگری است از سبب خیر شدن عدو، و اقبال به زخمی که دوست می زند و از هزار مرهم التیام بخشتر است و لاجرعه نوشیدن جام بلایی که ساقی آن عشق است.

 

8- دانشگاه امام حسین:
جبهه جنگ با دشمن بعثی.
همانجا که درسش عشق، مدرکش شهادت و معلمش آقا و مولا حسین (ع) است. ردیهایش به قول خود بچه ها، جا مانده ها و وامانده های از کاروانی هستند که رو سوی کربلا دارد و دانشجویانش، جان بر کفان بسیج، لشکر مخلص خدا هستند که به تعبیر پیر انقلاب و پدر امت اما (ره) «دفتر تشکیل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضا نموده اند». دانشگاهی که هر روز آن روز ابتلا و امتحان نهایی است. شرط راه افتادن به آن ایمان است و نمره الف را در آن پیوسته به اخلاص می دهند.


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
منبری که در آن از خمینی تعریف شود، بیش از این نمی‌ارزد!
شنبه 86 آبان 19 , ساعت 10:5 صبح  
منبری که در آن از خمینی تعریف شود، بیش از این نمی‌ارزد!

پس از یکی دو روز، وقتی هنگام نیاز به پول، در پاکت را گشودم، دیدم که مبلغ داخل آن، بسیار ناچیز است. تعجب کردم که نکند این پاکت پول مربوط به مورد و شخص دیگری بوده و در آن اشتباهی صورت گرفته است...!


بزرگی نقل می‌کرد: امام خمینی(ره) پیش از قیام 15 خرداد و تبعید به نجف اشرف، به مناسبت‌های مختلف مانند شهادت و وفیات معصومین (علیهم السلام) در بیت خود مجالس روضه داشت و از منبری‌های مطرح در قم در این مجلس به ایراد سخن می‌پرداختند و روضه می‌خواندند.

به گزارش شیعه نیوز به نقل از تابناک، این سخنران نام‌آشنای آن روز نقل می‌کرد: چند جلسه‌ای در بیت حضرت امام صحبت کردم و به رسم رایج آن روز، حضرت امام مبلغی را که درون پاکتی بود، در ازای آن چند جلسه به من عطا کردند. پس از یکی دو روز، وقتی هنگام نیاز به پول، در پاکت را گشودم، دیدم که مبلغ داخل آن، بسیار ناچیز است. تعجب کردم که نکند این پاکت پول مربوط به مورد و شخص دیگری بوده و در آن اشتباهی صورت گرفته است...!

مدتی از این ماجرا گذشته بود که روزی به مناسبتی با مرحوم حاج آقا مصطفی، فرزند بزرگوار امام ـ که با هم دوست بودیم ـ صحبتی داشتیم، در آن فرصت، به این موضوع نیز اشاره کردم. البته در آن زمان به مبلغ پولی که مرسوم بود و برای چند جلسه می‌دادند، نیاز جدی نداشتم و برایم مهم نبود، فقط می‌خواستم حقیقت قضیه را بفهمم.

مرحوم حاج آقا مصطفی از مبلغ پول داخل پاکت پرسید و من به ایشان گفتم که: ... ریال. ایشان هم بسیار تعجب کردند و فرمودند: از آقا بپرسم ببینم ماجرا چه بوده. از ایشان تقاضا کردم طوری مطرح نکند که حضرت امام تصور کنند به کمی مبلغ معترضم. ایشان هم قول دادند که موضوع را ماهرانه طرح کنند تا برای من بد نشود.

پس از مدتی حاج آقا مصطفی به من فرمودند: فلانی! جریان پاکت را از آقا سؤال کردم و به ایشان گفتم: آقا جان! گویا در پاکت پولی که به آقای «....» بابت جلسات روضه دادید اشتباهی صورت گرفته و مبلغ آن بسیار ناچیز بود، شاید با پاکت دیگری اشتباه شده است.

آقا فرمودند: «نه، اشتباهی در کار نبود. ما از ایشان دعوت کردیم تا در وصف ائمه و معصومین ـ علیهم السلام ـ سخن بگوید، نه این‌که از خمینی تعریف کند. منبری که در آن از خمینی تعریف شود، بیش از این نمی‌ارزد!».


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
چگونه قبولى تمام کارها، مشروط به قبولى یک عمل همچون نماز مى‏شود؟
شنبه 86 آبان 19 , ساعت 10:0 صبح  
چگونه قبولى تمام کارها، مشروط به قبولى یک عمل همچون نماز مى‏شود؟
پلیس راهى را در نظر بگیرید که از راننده‏اى گواهینامه رانندگى مطالبه مى‏کند. اگر راننده، گواهینامه پزشکى، گذرنامه سیاسى، پروانه ساختمان، کارت بازرگانى و اجازه اجتهاد و یا هر مدرک دیگرى به او نشان دهد، پلیس از او نمى‏پذیرد و تنها اگر گواهینامه رانندگى داشت اجازه عبور مى‏دهد و گرنه مانع او مى‏شود. در قیامت نیز شرط رسیدن به مقصد، گواهینامه نماز است که اگر نباشد، هیچ عملى مورد قبول و نجات‏بخش نیست.


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
روزشمار تاریخ
شنبه 86 آبان 19 , ساعت 9:57 صبح  
18/8/59

تحرک و نقل و انتقال دشمن در سوسنگرد ـ آتش توپخانه در اهواز ـ آتش خودی روی مواضع دشمن در خرمشهر و آبادان ـ درگیری پراکنده در جبهه میانی .

گزارش نیویورک تایمز ، صدای امریکا و رادیو مسکو از جبهههای جنگ ایران و عراق .

رد ادعای عراق مبنی بر مجروح بودن محمدجواد تندگویان در هنگام اسارت از طرف معینفر نماینده مجلس شورای اسلامی و موضع عراق در این مورد که هیچگونه تلاشی را در مورد آزادی ایشان تا پایان جنگ قبول نخواهد کرد .

در نخستین دقایق بامداد دیروز (17/10/59) از سوی سربازان صدام دو موشک به مناطق مسکونی شهر اهواز شلیک شد.

18/8/63

دیدار صدام از منطقه عملیاتی میمک و اجرای آتش بیسابقه دشمن در محور مهران ادامه جریان تسلیمیها و درگیریهای پراکنده با ضدانقلابیون؛

حاد شدن مسئله اسکان نیروهای حزب دمکرات با توجه به رسیدن فصل سرما

اعلام مواضع ایران توسط آقای هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه تهران دربارة نفت و جنگ قیمتها و سابقه آن؛ وی دربارة مسئله صلح و مذاکره با عراق گفت: اگر امروز عراق حاضر به مذاکره شده به خاطر این است که در موضع ضعف قرار گرفته است، باید آنقدر گلویش را فشرد تا اعتراف به ظلم کند و تسلیم حق شود؛ بازتاب گسترده این سخنان در رسانههای جهانی.

گزارش وزارت خارجه امریکا درباره اعدام چند بهایی در ایران و تلاش این حکومت جمهوری اسلامی برای نابودی بهائیت در ایران سخنان مسعود رجوی در توجیه استقرار در عراق و دیدار با طارق عزیز: هدف از ملاقات با طارق عزیز قبل از هر چیز شکستن طلسم جنگطلبی خمینی بود.

18/8/65

در جلسه قرارگاه مرکزی سپاه نحوه بررسی طرح مانور یگانها و زمانبندی عملیات مورد بحث قرارگرفت. چگونگی پشتیبانی و پدافند هوایی عملیات بزرگ آتی در جلسهای با حضور جانشین ستاد قرارگاه خاتم، فرمانده کل سپاه و فرماندهان نیروی زمینی و هوایی سپاه و فرمانده و جانشین قرارگاه رعد ارتش بررسی گردید.

گزارش اطلاعات قرارگاه قدس از تحرکات دشمن در منطقه عملیات آتی. دستورالعمل فرمانده کل سپاه به نواحی مختلف سپاه برای چگونگی برنامهریزی مرحله دوم تأمین پانصد گردان رزمی. ابلاغیه فرماندهی سپاه کشوری به کلیه نواحی تحت پوشش جهت تشکیل واحدهای پدافند ش.م.هـ. گزارشی از نحوه فعالیت و اقدامات ستاد پشتیبانی جنگ دانشگاهها.

اعزام هشتمین گروه از صنعتگران ارمنی به جبهههای نبرد.

امام خمینی در دیدار با گروهی از نظامیان: جمهوریاسلامی ... وابستگی به هیچ کس ندارد، وابسته به ملت است، وابسته به قوای مسلحه است. اشخاص در این امور دخالت ندارند ... البته مرگ برای همه هست، برای ما هم هست ... بازتاب سخنان امام خمینی در رسانههای خارجی. خبرگزاری فرانسه: آیتالله خمینی با اشاره به شایعات جاری اظهار داشت که مرگ من روزی فرا خواهد رسید اما دشمنان داخلی و خارجی ما خوشحال نباشند چرا که جمهوریاسلامی ایران یک قدرت محکم و با ثبات است و رفتن یک شخصیت آن را متزلزل نمیکند.

حمله ارتش عراق به پایگاههای خودی در منطقه کاریزه، مقاومت رزمندگان، عقبنشینی عراقیها. افزایش پناهندگان کرد عراقی به ایران در پی حمله ارتش عراق به شمال این کشور. حمله نیروهای خودی به مقر حزب دمکرات در منطقه میاندوآب.


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
تو که مهدی رو کشتی
پنج شنبه 86 آبان 17 , ساعت 12:0 عصر  
آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!» از جا جستم. خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت!
نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
بابات کو؟
پنج شنبه 86 آبان 17 , ساعت 9:13 صبح  
تا به حال غصه دار و غمگین ندیده بودمش. همیشه دندان های صدفی سفید فاصله دارش از پس لبان خندانش دیده می شد. قرص روحیه بود! نه در تنگناها و بزبیاری ها کم می آورد و نه زیر آتش شدید و دیوانه وار دشمن. یک تنه می زد به قلب دشمن. به قول معروف خطر پیشش احساس خطر می کرد! اسمش قاسم بود. پدرش گردان دیگر بود. تره به تخمش می رود، قاسم به باباش. هر دو بشاش بودند و دل زنده. خبر شهادت دادن به برادر و دوستان شهید، با قاسم بود:

- سلام ابراهیم. حالت چطوره؟ دماغت چاقه؟ راستی ببینم تو چند تا داداش داری؟

- سه تا، چه طور مگه؟

- هیچی! از امروز دو تا داری. چون داداش بزرگت دیروز شهید شد!

- یا امام حسین!

به همین راحتی! تازه کلی هم شوخی و خنده به تنگ خبر می بست و با شنونده کاری می کرد که اصل ماجرا یادش برود هر چی بهش می گفتم که: «آخر مرد مؤمن این چطور خبر دادن است؟ نمی گویی یک هو طرف سکته می کند یا حالش بد می شود؟» می گفت: «دمت گرم. از کی تا حالا خبر شهادت شده خبر بد و ناگوار؟!»

- منظورم اینه که یک مقدمه چینی، چیزی...

- یعنی توقع داری یک ساعت لفتش بدم؟ که چی؟ برادر عزیزتر از جان! یعنی به طرف بگویم شما در جبهه برادر دارید؟ تا طرف بگوید چطور؟ بگویم: هیچی دل نگران نشو. راستش یک ترکش به انگشت کوچکه پای چپش خورده و کمی اوخ شده و کلی رطب و یابس ببافم و دلش را به هزار راه ببرم و بعد از دو ساعت فک تکاندن و مخ تیلیت کردن خبر شهادت بدهم؟ نه آقاجان این طرز کار من نیست. صلاح مملکت خویش خسروان دانند! من کارم را خوب فوت آبم.»

نرود میخ آهنین در سنگ! هیچ طور نمی شد بهش حالی کرد که... بگذریم. حال خودم معطل مانده بودم که به چه زبان و حسی سراغ قاسم بروم و قضیه را بهش بگویم. اول خواستم گردن دیگران بیندازم. اما همه متفق القول نظر دادند که تو – یعنی من – فرمانده ای وظیفه من است که این خبر را به قاسم بدهم.

قاسم را کنار شیر آب منبع پیدا کردم. نشسته و در طشت کف آلود به رخت چرکهایش چنگ می زد. نشستم کنارش. سلام علیکی و حال و احوالی و کمکش کردم. قاسم به چشمانم دقیق شد و بعد گفت: «غلط نکنم لبخند گرگ بی طمع نیست! باز از آن خبرها شده؟» جا خوردم.

- بابا تو دیگه کی هستی؟ از حرف نزده خبر داری. من که فکر می کنم تو علم غیب داری و حتی می دانی اسم گربه همسایه چیه؟

رفتیم و رخت ها را روی طناب میان دو چادر پهن کردیم. بعد رفتیم طرف رودخانه که نزدیک اردوگاه بود. قاسم کنار آب گفت: «من نوکر بنده کفشتم. قضیه را بگو، من ایکی ثانیه می روم و خبرش را می رسانم. مطمئن باش نمی گذارم یک قطره اشک از چشمان نازنین طرف بچکه!»

- اگر بهت بگویم، چه جوری خبر می دهی؟

- حالا چی هست؟

- فرض کن خبر شهادت پدر یکی از بچه ها باشد.

- بارک الله. خیلی خوبه! تا حالا همچین خبری نداده ام. خب الان می گویم. اول می روم پسرش را صدا می زنم. بعد خیلی صمیمانه می گویم: ماشاءالله به این هیکل به این درشتی! درست به بابای خدابیامرزت رفتی!... نه. اینطوری نه.

آهان فهمیدم. بهش می گویم ببخشید شما تو همسایه تان کسی دارید که باباش شهید شده باشد؟ اگر گفت نه می گویم: پس خوب شد . شما رکورددار محله شدید چون بابات شهید شده!... یا نه. می گویم شما فرزند فلان شهید نیستید؟ نه این هم خوب نیست. گفتی باید آرام آرام خبر بدم. بهش می گویم، هیچی نترس ها. یک ترکش ریز ده کیلویی خورد به گردن بابات و چهار پنج کیلویی از گردن به بالاش را برد ... یا نه ....

دیگر کلافه شدم. حسابی افتاده بود تو دنده و خلاص نمی کرد.

- آهان بهش می گویم: ببخشید پدر شما تو جبهه تشریف دارن؟ همین که گفت: آره. می گویم: پس زودتر بروید پرسنلی گردان تیز و چابک مرخصی بگیرید تا به تشییع جنازه پدرتان برسید و بتوانید زودی برگردید به عملیات هم برسید! طاقتم طاق شد. دلم لرزید. چه راحت و سرخوش بود. کاش من جاش بودم. بغض کردم و پرده اشکی جلوی چشمانم کشیده شد. قاسم خندید و گفت: «نکنه می خوای خبر شهادت پدر خودت را به خودت بگی؟! اینکه دیگه گریه نداره. اگر دلت می خواد خودم بهت خبر بدم!» قه قه خندید. دستش را تو دستانم گرفتم. دست من سرد بود و دست او گرم و زنده. کم کم خنده اش را خورد. بعد گفت: «چی شده؟» نفس تازه کردم و گفتم: «می خواستم بپرسم پدرت جبهه اس؟!» لبخند رو صورتش یخ زد. چند لحظه در سکوت به هم نگاه کردیم. کم کم حالش عادی شد تکه سنگی برداشت و پرت کرد تو رودخانه. موج درست شد. گفت: «پس خیاط هم افتاد تو کوزه!» صدایش رگه دار شده بود. گفت: «اما اینجا را زدید به خاکریز. من مرخصی نمی روم. دست راستش بر سر من.» و آرام لبخند زد. چه دل بزرگی داشت این قاسم.



نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
عاقبت کسی که امام را مسخره کرد!
پنج شنبه 86 آبان 17 , ساعت 9:1 صبح  

هراس

روزگار ، روزگار آدمهای کوچک و منافق بود

و ایمان تنها لقلقه‌ی زبانها بود، شاید برای نجات از اتهام بی‌دینی.

بذر ایمان در کویر یابس دلهای مردمان سخت‌تر از سنگ، هرگز نمی‌توانست به جوانه بنشیند و در سیاهی ظلمت و گمراهی این آدم‌نماها، گرگهای ایمان خوار ، زوزه می‌کشیدند

و در میان این قوم غافل، مردی به پهنه‌ی آسمان آبی با دلی به عرصه‌ی دریا، با زخمهای گونه‌گون، برخورده از دشنه‌ی عداوت این نامردْ مردم، آرام و استوار، برای رسالتی همچنان خون جگر می‌خورد.

آری، مرد داستان ما، همان بازمانده‌ از طوفان خون، یادگار کربلا،‌حضرت سجاد بود.

 

روزی امام میان مردم نشسته بود و از حیرت مردم، که در غفلت خود می‌لولیدند، دلش را سخت می‌فشرد، که چراغ هست و اینان این‌چنین در بیراهه‌اند، تا آنکه لب به سخن گشود و فرمود :انسان نمى داند با مردم چه کند! اگر بعضى امور که از پیامبر صلى الله علیه و آله شنیده‌ایم به آنان بگوییم ممکن است مورد تمسخر قرار دهند، از طرفى طاقت هم نداریم این حقایق را ناگفته بگذاریم !

ضمرة بن معبد، کلام امام تمام نشده، انگار بی‌تاب شنیدن کلام پیامبر باشد، گفت: شما آنچه شنیده‌اید بگویید!

امام با تأملی سنگین فرمود: مى دانید وقتى دشمن خدا را در تابوت مى‌گذارند، و به گورستان مى‌برند، چه مى‌گوید؟

حاضران گفتند: خیر!

و امام ادامه‌ داد: فریاد می‌زند و به آنان که او را بر دوشهای خود به سوی قبر مى‌برند مى‌گوید: آیا نمى‌شنوید؟ از دشمن خدا (شیطان) به شما شکایت دارم که مرا فریب داد و به این روز سیاهم افکند و با آنکه وعده داده بود اما نجاتم نداد.

من شکایت دارم از دوستانى که با من دوستى کردند و مرا خوار نمودند. من از اولادى که حمایتشان کردم ولى مرا ذلیل کردند و نیز از خانه‌اى که ثروتم را در آبادى آن خرج کردم ولى سرانجام، دیگران آنجا ساکن شدند، شاکی‌ام.

به من رحم کنید! این‌قدر عجله نکنید!

تا کلام امام به اینجا رسید، دل پر کینه و سیاه ضمرة دیگر تاب نیاورد و با خنده‌ای تلخ، حاضر‌جوابانه گفت :

اگر مُرده، بتواند به این خوبى صحبت کند، پس ممکن است حتى حرکت کند و روى شانه حاملین بنشیند!

کام امام علیه السلام، به مزه تلخی که ضمره‌ پرانده بود، ناخوش شد و دلش از این‌همه شعوری که در دل اینان نبود گرفت.

آنگاه رو به آسمان کرد و فرمود: خدایا! اگر ضمرة سخنان پیغمبر صلى الله علیه وآله را مسخره مى‌کند از او انتقام بگیر!

 

روزهای جاهلیت همچنان می‌گذشت، چهل روزی می‌شد که دل امام از ضمره شکسته بود که غلامش به دیدار امام آمد.

امام، کریمانه احوالش را پرسید و به او مهر ورزید.

و از کار و بارش پرسید و فرمود: از کجا مى‌آیى؟

غلام بی مقدمه، زبان گشود که اربابم، ضمره از دنیا رفت و من اکنون ار مراسم خاکسپاری او می‌آیم.

غلام تاب نداشت، گویا در دلش حرفی بود که می‌خواست سینه‌اش را شکافته و بیرون آید.

مگر او چه دیده بود؟

هرچه بود او را وا داشت که بی درنگ ادامه دهد که: وقتى او را در گور گذاشتند و خاک ریختند، او به زبان آمد و فریاد می‌زد.

من صدایش را می‌شناختم، خود او بود، مثل وقتی که زنده بود.

من صدایش را شنیدم که مى گفت :

واى بر تو ای ضمرة بن معبد! امروز هر دوستى که داشتى خوارت کرد و عاقبت رهسپار جهنم شدى.

جهنمی که پناهگاه و خوابگاه ابدى توست .

غلام از آنچه دیده بود سخت بی‌تاب بود، امام آرام و خاموش، چنانکه گویا عاقبت ضمره، پیش چشمانش بوده و از قبل می‌دانست!

آنگاه پندگیرانه از آنچه بر سر ضمره آمده بود فرمود: از خداوند مسألتِ عافیت دارم، زیرا سزاى کسى که حدیث پیغمبر صلى الله علیه و آله را مسخره کند، همین است .

 

عذاب

متن روایت:

عن علی بن إبراهیم، عن محمد بن عیسى، عن یونس، عن عمرو بن شمر عن جابر قال: قال علی بن الحسین علیه السلام: ما ندری کیف نصنع بالناس؟ إن حدثناهم بما سمعنا من رسول الله صلى الله علیه و آله ضحکوا، و إن سکتنا لم یسعنا.

قال: فقال ضمرة ابن معبد: حدثنا!

فقال: هل تدرون ما یقول عدو الله إذا حمل على سریره؟

قال: فقلنا: لا، فقال: إنه یقول لحملته "ألا تسمعون أنی أشکو إلیکم عدو الله خدعنی و أوردنی ثم لم یصدرنی، و أشکوا إلیکم إخوانا و آخیتهم فخذلونی، و أشکوا إلیکم أولادا حامیت عنهم فخذلونی، و أشکوا إلیکم دارا أنفقت فیها حریبتی فصار سکانها غیری، فارفقوا بی و لا تستعجلوا!

قال: فقال ضمرة: یا أبا الحسن إن کان هذا یتکلم بهذا الکلام یوشک أن یثب على أعناق الذین یحملونه.

قال: فقال علی ابن الحسین علیه السلام: اللهم إن کان ضمرة هزأ من حدیث رسولک فخذه أخذ أسف

قال: فمکث أربعین یوما ثم مات فحضره مولى له قال: فلما دفن أتى علی بن الحسین علیهما السلام فجلس إلیه،

فقال له: من أین جئت یا فلان؟

قال: من جنازة ضمرة فوضعت وجهی علیه حین سوی علیه فسمعت صوته و الله أعرفه کما کنت أعرفه وهو حی، یقول: ویلک یا ضمرة بن معبد الیوم خذلک کل خلیل، وصار مصیرک إلى الجحیم، فیها مسکنک و مبیتک و المقیل،

قال: فقال علی بن الحسین علیه السلام: أسأل الله العافیة هذا جزاء من یهزأ من حدیث رسول الله صلى الله علیه و آله.


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
دلبرا دست امید من و دامان شما
پنج شنبه 86 آبان 17 , ساعت 8:49 صبح  

در مدح حضرت ولی عصر عجل الله فرجه

امام زمان

 

دلبرا دست امید من و دامان شما
سرِ ما و قدم سرو خرامان شما
خاک راه تو مژگان من ار بگذارد
ناوک غمزده  یا خنجر مژگان شما
شمع آه من و رخساره چون لاله تو
چشم گریان من و غنچه خندان شما
لب لعل نمکین تو مکیدن حظیست
که نه طالع شوَدَم یار نه احساس شما
رویم از نرگس بیمار تو چون لیمو زرد
به نگردد مگر از سیب زنخدان شما
نه در این دائره سرگشته مهم چون پرگار
چرخ سرگشته چو گویی ست بچوکان شما
درد عشق تو نگارا نپذیرد درمان
تا شوم از سر اخلاص بقربان شما
خضر را چشمه حیوان رود از یاد اگر
ز سرش رشحه‌اى از چشمه حیوان شما
عرش بلقیس نه شایسته فرش ره تست
آصف اندر صف اطفال دبستان شما
نبود ملک سلیمان همه با آن عظمت
مورى اندر نظر همت سلمان شما
جلوه دیدِ کلیم الله از آن دید جمال
نغمه‌اى بود انا الله ز بیابان شما
طائر سدره نشین را نرسد مرغ خیال
بحریم حرم شامخ الارکان شما
قاب قوسین که آخر قدم معرفت است
اولین مرحله رفرف جولان شما
فیض روح القدس از مجلس انس تو و بس
نفحه صور صفیریست ز دربان شما
گر چه خود قاسم الا رزاق بُود میکاییل
نیست در رتبه مگر ریزه خور خوان شما
لوح نفس از قلم عقل نمی‌گردد نقش
تا نباشد نفَس منشى دیوان شما
هر چه در دفتر مُلکست و کتاب ملکوت
قلم صُنع رقم کرده بعنوان شما
شده تا شام ابد دامن آفاق چو روز
زده تا صبح ازل سر ز گریبان شما
چیست تورات ز فرقان شما؟ رمزى و بس
یک اشارت بود انجیل ز قرآن شما
هست هر سوره بتحقیق ز قرآن حکیم
آیه محکمه‌اى در صفت شأن شما
آستان تو بود مرکز سلطان هما
قاف عنقاء قدم شرفه ایوان شما
مهر با شاهد بزم تو برابر نشود
مه فروزان بود از شمع شبستان شما
خسروا گر به مدیح تو سخن شیرین است
لیکن افسوس نه زیبنده و شایان شما
ای‌که در مکمن غیبى و حجاب ازلى
آه از حسرت روى مه تابان شما
بکن اى شاهد ما جلوه‌اى از بزم وصال
چند چو ن شمع بسوزیم ز هجران شما
مسند مصرِ حقیقت ز تو تا چند تهى
ای دو صد یوسف صدیق به قربان شما
رخش همت بکن ای شاه جوانبخت تو زین
تا شود زال فلک چاکر میدان شما
زَهره‌ی شیرِ فلک آب شود گر شنود
شیهه زهره جبین توسن غُران شما
مفتقر را نه عجب گر بنمائى تحسین
منم امروز در این مرحله حسان شما

(از دیوان شعر آیت الله محمد حسین غروى اصفهانى (کمپانى


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
جوانى از منظر معصومان (علیهم السلام)
پنج شنبه 86 آبان 17 , ساعت 8:40 صبح  

جوان

پیش گفتار

از زمانى که انسان پاى به عرصه وجود مى‌نهد، دوره‌هاى گوناگونى را پشت سر مى‌گذارد. دوران نوزادى، شیرخوارگى، خردسالى، کودکى، نوجوانى، جوانى، میانسالى و پیرى هر یک از این دوره‌ها شرایط متناسب خود را دارند و انسان باید از آمادگى همان دوره برخوردار باشد، از میان این چند دوره مى توان به بهار جوانى اشاره کرد. بهارى که در آن، سرنوشت انسان رقم خورده، شخصیت وى شکل مى گیرد و استعدادها بارور شده پایه هاى دینى و عقیدتى مستحکم مى‌گردد.

جوانى بهار زندگى است، بهارى ارزشمند اما زودگذر.

حال باید دید که چگونه از بهار جوانى کاملا بهره بریم و از این سرمایه عظیم پاسدارى و حراست نماییم؟

این جاست که باید با تلاشى پى‌گیر و مستمر، دنبال راه و روش صحیح و کاملا بى‌عیب و نقص بود؛ راهى که انبیا و پیشوایان معصوم (علیهم السلام) در پیش گرفتند و نتیجه روشن و مطلوب آن را براى ما بازگو نمودند.

حضرت علی قلب نوجوان را مانند زمین کاشته نشده ولى آماده بذر پاشى می‌داند که اگر آن چه را که باعث سعادت و کامیابى یک جوان است، بذر افشانى نکنیم، خواه ناخواه دیگران بذرافشانى خواهند کرد

در نظر پیامبر (صلى الله علیه وآله)، این دوران آن‌چنان مهم و ارزشمند است که به ابوذر غفارى دستور می‌دهد تا این فرصت طلایى را به عنوان غنیمت تلقى کرده و از آن کاملا بهره بردارى کند و می‌فرماید: «یا أباذر اغتنم شبابک قبل هرمک (1) اى ابوذر از جوانى خود پیش از فرا رسیدن دوران پیرى کاملا استفاده کن». پیرى دوران استفاده از ذخیره‌هاست نه ذخیره سازى. بدین جهت پیامبر از ابوذر می‌خواهد تا قدر جوانى خویش را شناخته و آینده را پیشاپیش بیمه کند.
بهره جوانى

عمرو بن حمق خزاعى، یکى از صحابه پیامبر و از یاران شجاع و مخلص ‍امیرمؤمنان (علیه السلام) بود که سرانجام توسط دژخیمان معاویه دستگیر شد و پس از شهادت، سر مقدسش را به عنوان هدیه نزد معاویه بردند.

او هنگام جوانى براى پیامبر (صلى الله علیه وآله) آب برد، پیامبر پس از آشامیدن، در حق او دعا کرد و چنین فرمود: «اللهم امتعه بشبابه (2)؛ خدایا او را از جوانى بهره‌مند ساز».

دقت در این ماجرا و دعاى پیامبر (صلى الله علیه وآله) بسیارى از مسائل را براى ما آشکار می‌سازد؛ زیرا آثار جوانى در نظر مبارک پیامبر، آن قدر مهم بوده که درباره عمرو چنین دعایى می‌کند.

تأثیر این دعاى مستجاب درباره عمرو فقط براى این نبوده که وى از نظر ظاهرى و شکل و قیافه جوان بماند؛ چرا که این اثر در برابر دیگر آثار مثبت جوانى بسیار ناچیز است، گفتنى است که عمرو در اثر دعاى خیر پیامبر (صلى الله علیه وآله) تا هشتاد سالگى از روحیه‌اى جوان برخوردار بود.

پیامبر دعا کرد تا فکر و اندیشه عمرو مانند یک جوان، و سلامت جسمى او، سلامت یک جوان، و حال عبادت او، همانند حال عبادت یک جوان بانشاط و سالم همچنان باقى بماند در نتیجه، او با این که هشتاد سال از عمر با برکت خود را پشت سر گذرانده بود اما همچنان قوى و نیرومند، در کنار امیرمؤمنان (علیه السلام) در صحنه‌هاى نبرد می‌غرید و می‌خروشید؛ گویى فراموش کرده بود که هشتاد سال از عمر شریفش می‌گذرد.

گل
پرسش از جوانى در قیامت

روشن است که نعمت‌هاى خداوندى هر چه ارزشمندتر باشد، در روز واپسین حساب دشوارترى را در پى خواهد داشت. جوانى یکى از همان نعمت هاى ارزشمندى است که انسان باید در دادگاه عدل الهى پاسخ گوى برخورد با این نعمت باشد.

پیامبر (صلى الله علیه وآله) نیز در این راستا می‌فرماید: «بندگان در روز قیامت هیچ گامى بر نمی‌دارند مگر اینکه باید به چهار چیز پاسخ دهند: نخست از عمر، که در چه کارى آن را به پایان رسانده؛ دوم از جوانى که در کجا به کار برده شده؛ سوم از علم و دانششان که چگونه از آن بهره جسته‌اند؛ و چهارم از دارایى و ثروتشان که از کجا آورده و در کجا به مصرف رسانده‌اند».(3)

               جوانى بهار زندگى است، بهارى ارزشمند اما زودگذر

در جوانى چه رازى نهفته است که از یک سو پیامبر سفارش فرموده و از سوى دیگر، در قیامت از آن سوال می‌شود؟

پاسخ این پرسش بسیار روشن است: جوانى دوران نشاط و سلامتى است فکر جوان همانند خود جوان بسیار مستعد است قلب جوان بسیار رقیق و مهربان است و تیرگى قلب بسیارى از بزرگسالان را ندارد.

بى جهت نیست که خداوند به جوانان نظر دیگرى دارد و از باب لطف و مرحمت برخى گناهان جوانان را نادیده می‌گیرد؛ اما زمانى که از سن جوانى بگذرد و به چهل سالگى برسند، دستور می‌آید تا هر گناه بزرگ و کوچک را بر همگان بنویسند و هرگز در این جهت کوتاهى نکنند.(4)

حساسیت امیرمؤمنان به دوران جوانى

امیرمؤمنان (علیه السلام) نیز به این دوران بسیار حساس و امیدوار بودند؛ چرا که تمام افتخاراتى که به دست آورده بودند در همین دوران بوده است.

او می‌خواست تا هر نسلى که به مرحله شکوفایى می‌رسد قدر جوانى را بشناسد و کاملا از خود مراقبت کند در نامه اى که به فرزندش امام حسن مجتبى (علیه السلام) می‌نویسد، ضمن اشاره به آمادگى هاى دوران جوانى و بهره جستن از آن فرصت‌ها به یک بحث تربیتى بسیار دامنه دار و گسترده می‌پردازد و در بخشى از آن نامه، چنین یاد آور می‌شود:

«...پسرم هنگامى که دیدم سالیانى از من گذشت و توانایى رو به کاستى رفت به نوشتن وصیت براى تو شتاب کردم و ارزش‌هاى اخلاقى را بر تو شمردم پیش از آن که اجل فرا رسد؛ در حالى که رازهاى درونم را به تو منتقل نکرده باشم و در نظرم کاهشى پدید آید چنان که در جسمم آمد و پیش از آن که خواهش ها و دگرگونى هاى دنیا به تو هجوم آورند و پذیرش و اطاعت مشکل گردد زیرا قلب نوجوان چونان زمین کاشته نشده، آماده پذیرش هر بذرى است که در آن پاشیده شود

     اى ابوذر از جوانى خود پیش از فرا رسیدن دوران پیرى کاملاً استفاده کن

پس در تربیت تو شتاب کردم پیش از آن که دل تو سخت شود و عقل تو به چیز دیگرى مشغول گردد تا به استقبال کارهایى بروى که صاحبان تجربه زحمت آزمودن آن را کشیده‌اند و تو را از تلاش و یافتن بى نیاز ساخته‌اند پس در آغاز تربیت تصمیم گرفتم تا کتاب خداى توانا و بزرگ را همراه با تفسیر آیات به تو بیاموزم و شریعت اسلام و احکام آن را از حلال و حرام به تو تعلیم دهم و به چیز دیگرى نپردازم»(5)

امیرمؤمنان در این بخش از نامه خود به فرزندش امام حسن (علیه السلام) بر مواردى تأکید می‌ورزد که هر یک از این موارد، قابل بحث و بررسى است.

حضرت بر قلب و عقل جوان تکیه کرده که بزرگترین سرمایه‌ى یک جوان است. ایشان قلب نوجوان را مانند زمین کاشته نشده ولى آماده بذر پاشى می‌داند که اگر آن چه را که باعث سعادت و کامیابى یک جوان است، بذر افشانى نکنیم، خواه ناخواه دیگران بذرافشانى خواهند کرد.

سرمایه دوم در کلام امیرمومنان (علیه السلام) نسبت به یک جوان، عقل است که در این مورد باید کنترل شود، تا دیگران فکر جوان را آلوده و منحرف نکنند و وجود این دو سرمایه بزرگ در یک جوان راه را براى استفاده صحیح از جوانى باز خواهد کرد.

... ادامه دارد


1- بحارالانوار، ج 77، ص 75؛ مشکاة الانوار، ص 171.

2- سفینة البحار، ج 2 ص 260

3- مشکاة الانوار، ص 171؛ کافى ؛ ج 2، 135.

4- سفینة البحار، ج 1، ص 504

5- نهج البلاغه، نامه 31، ترجمه محمد دشتى، ص 521

جوان از منظر معصومان-محمد جواد مروجى طبسى


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
عبارت های آشنا (قسمت اول)
پنج شنبه 86 آبان 17 , ساعت 8:29 صبح  

در پشت خاکریزها به اصطلاحاتی برخورد می کردیم که به قول خودمان تکیه کلام دلاوران روز و پارسایان شب بود. عبارت های آشنایی که در ضمن ظاهر طنز آلود مفهوم تذکر دهنده به همراه داشت. تعدادی از این عبارت های آشنا را با هم مرور می کنیم.

1- چیفتن:

فرد چاق، گرد و جمع و جور و خوش هیکل، درست مثل تانک نوع چیفتن.
همانکه در اصطلاح، «هیکل تدارکاتی» دارد نه «نه هیکل عقیدتی». به شخوی به او می گویند «همه اش مال یک نفر است؟» و مراد، یک نفر آدم معمولی و متوسط است. تعبیر «سنگر انفرادی» هم در این معنا استفاده شده و همه بعد از اشاره و کنایه های طنز آمیز، حکایت از توجه بچه ها دارد و تذکری که هر فرصتی را برای آن مغتنم می شمارند.
این عبارت، دقیقاً در مقابل افراد ضعیف و نحیف (=هیکل عقیدتی) به کار می آمد و در مقایسه با آنها؛ و الا بندرت پیدا می شدند برادرانی که واقعاً اضافه وزن داشته و خودشان نسبت به آن بی اهمیت باشند.

2- اهل دل:

بطعنه و کنایه یعنی: شکمو و شکم چران.
کسی از هر چه بگذرد و برای هر چه به اصطلاح کوتاه بیاید، از شکمش (=دلش) نمی گذرد. از آنهایی است که وقتی پای سفره زانو می زنند، کارشان در خوردن بجایی می رسد که می گویند: شهردار بیا منو برادر. همانها که همیشه از دست «شهردار» دلشان پر است! یعنی مثل گل و آجر، همینطور لقمه ها را روی هم می چینند و می آیند بالا، همه درز و دوزهایش را هم بند کاری می کنند و راه نفس کشی باقی نمیگذارند. خلاصه یعنی آن که مثل اهل ذکر، اهل علم و اهل کتاب که در کار خودشان اهلند و اهلیت دارند، در کار خودش سرآمد است و صاحب نام.
ایهام در عبارت هم جایی برای دلخوری باقی نمی گذارد، چون بالافاصله گوینده خواهد گفت: مراد اهل دل به معنی حقیقی آن است، مگر بد حرفی است؟

3- دفتر تقوا:

دفتر کوچکی که برای یادگاری نویسی استفاده می کنند، و حکم پند نامه ای را دارد که اثر انگشت و امضای بعضاً آغشته به خون بسیاری از شهدا و مفقودین و جانبازان و منتظران شهادت را در آن می توان مشاهده کرد. مثل انگشتر عقیق، مثل چفیه و مثل مهر نماز، کمتر رزمنده ای است که دفتر تقوا نداشته باشد؛ که بعد از کلام خدا و سخن معصوم همه دستمایه بچه ها بود برای محاسبه مراجعه به خود. مجموعه کلمات قصاری که خیلیهایش آخرین تیر ترکش شهیدان عزیز و دلبندی بود که در نهایت سادگی و بی پیرایگی و کمال اعتقاد و اخلاص به چله دل نشانده بودند و با قلم در باغچه ارادت برادران نشاء کرده بودند.

4- اضافه کاری:

نماز شب خواندن و تهجد.
پاسی از شب گذشته، وقتی همه خوب خوابشان می برد، برادرانی بودند که از چادر یا سنگر می زدند بیرون و تا صبح، حسابی با خدا حال و حول می کردند؛ یعنی همان «پالگدکن» ها، «فانوس به دست»ها و کسانی که «عطششان زیاد است». و بعد از روشن شدن هوا یکی یکی سرو کله شان پیدا می شد. بچه ها هم با آنکه می دانستند قضیه از چه قرار است، رو به آنها کردند که: معلوم هست کجایید؟ بعد، خودشان اضافه می کردند: معلوم است، لابد طبق معمول دوباره رفته بودید اضافه کاری!


 


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >
درباره وبلاگ

نور هدایت

محمد نیک روان
در این وبلاگ به موضوعات اخلاقی - اجتماعی - مذهبی وفرهنگی می پردازد .
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 8 بازدید
بازدید دیروز: 34 بازدید
بازدید کل: 598565 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
لینک های روزانه

< src=asemonibox.ir/l.php?l=l&2=1470>
[79]

غدیر [70]
[آرشیو(2)]
فهرست موضوعی یادداشت ها
لبخند بزن[60] . دینی[50] . مهدویت[46] . تاریخی[39] . تصاویر[29] . خبر[25] . مذهبی[21] . اجتماعی[18] . دین ومذهب[11] . احادیث[10] . اخلاقی[8] . آرشیو[7] . سیاسی[7] . نظر[6] . طنز[4] . امام خمینی[4] . شهدا[3] . تاریخ[2] . لبخند های جبهه[2] . مظلومیت[2] . تصویر[2] . ندای مظلومیت[2] . خاطرات . خاطرات امام خمینی . خاطرات جبهه . خاطرات رهبرانقلاب . خلاصه بخشی از کتاب حماسه حسینی . خلاصه بخشی از کتاب حماسه حسینی1-3(عوامل تحریف) . خلاصه کتاب حماسه حسینی (1-3) . داستان وراستان . امام شناسی . انقلاب اسلامی . بهاییت . اخلاق . اخلاق - تاثیر تغذیه بر اخلاق . اخلاق - تواضع . اخلاق-تقوا- خودسازی . مناجات . مذهبی -سیاسی . لبخندهای جبهه . غیبت از دیدگاه قرآن . قرآنی . آموزنده واخلاقی . صهیونیسم جهانی . سیاسی- اجتماعی .
نوشته های پیشین

مهدویت
خبر
امام شناسی
تصاویر مختلف
احادیث
تاریخی - سیاسی
نهج البلاغه
نظر سنجی
ماه مبارک رمضان
جبهه وشهدا
چت
نظر
خاطرات ولبخندهای جبهه
اخلاق -دین ومذهب
مسلمانان
یهود وصهیونیسم
روز شمار تاریخ
آرشیو مطالب وبلاگ قبلی
قرآنی
اجتماعی
بایگانی
درباره شهید آوینی
لوگوی وبلاگ من

نور هدایت
لینک دوستان من

عاشق آسمونی
پسر زمستان
نمازخانه بوستان بهاره
رها
جلوه معشوق
● بندیر ●
.:: در کوی بی نشان ها ::.
دنیای جوانی
دل ‏تنگی
جریان شناسی
جریان شناسی
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
..دنیای کوچک..
آقاشیر
روانشناسی آیناز
شلمچه
خبر روز
تکنولوژی کامپیوتر
xXx رنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
تمهیدات برای حضور و ظهور
تازه ترین ها
سیاست
پاسبان*حرم دل *شده ام شب همه شب
توشه آخرت
آیین جوانمردان
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
علی
کلبه حقیرانه من
Ask quran
اخراجیها
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
من وروزهایم
فرهنگ شهادت
علمدار دین
حاج رضوان
لعل سلسبیل
زن تنها
...
انتظار نور
برو بچه های ارزشی
دوزخیان زمین
شایگان♥®♥
افق بیکران روح من
جواب به شبهات
نور ولایت
جمهوریت : طنز سیاسی و اخبار داغ سیاسی ، تصویری
مذهب
عــــشقـــــولـــــک
گلهای د نیا
صبح دیگری در راه است ....
شب مهتابی
دوزخی
دهاتی
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
کشکول
عاشق امام زمان
نسیم وحی
زنان در جهان
$هرچی عشقم بکشه$ ((سرگرمی سابق))
حسرت
دم مسیحایی
برای ریحانه for Reyhaneh
یاران ناب
فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ
صراط
صراط
دیدگاه نوین




کیستی ما
آســــــمــونـــی بــاش
پسران جوان
پیامک های سیاسی
حزب اللهی مدرنیته
توهمات قرن 21
ولایت
ایــ عزیـــــز ـــــــران
مشاوره و مقالات روانشناسی
هر کجا باشم آسمون مال منه
قوام دین به رسالت ، دوام دین به امامت
نیار یعنی آرزو
درموردهمه چیز و همه جا
سایه
ESPERANCE55
پله...پله...تاخدا!
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
مریم و عسل (دوقلوهای افسانه ای )....
یکدلی در سفر زندگی
موج آزاد اندیشی اسلامی
تو میتونی !! دانلود سرگرمی عکس کلیپ آهنگ اس ام اس جک mp3 sms
وبلاگ دزدی
مجله خبری « متین نیوز »
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
(((شفای زندگی)))
آواز یزدان
اس ام اس عاشقانه
و خدایی که در این نزدیکیست
محمدرضا جاودانی
در گوشی با خدا
ارایشی. بهداشتی .پزشکی.مدروز
..:: نـو ر و ز::..
سخن دل
گروه هدف
پاتوق جوانان
مثل ستاره ...
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
عاشقان علی
وصال
بزرگترین وبلاگ دانلود عکس،نرم افزار،بازی و مقالهای دانشگاهی
کوثر
روح و ریحان
خموش پر گفتار
بهار
عشق من لاکه
عطر گل یاس
کلبه احزان
به کجا می برد این امید ما را
سلمان بابایی
ای تشنه لب
دانش نامه وبلاگی که میخوانید
نیازمندی ها
کوچه ام مهتابی است
نزدیک آسمان
دولت عشق
درد ما جز به ظهورش مداوا نشود...