- غفلت از حق کدورت قلب را زیاد کند ، و نفس و شیطان را بر انسان چیرهکند ، و مفاسد را روزافزون کند . و تذکر و یادآورى از حق دل را صفا دهد ، وقلب را صیقلى نماید و جلوهگاه محبوب کند ، و روح را تصفیه نماید و خالصکند ، و از قید اسارت نفس ، انسان را براند .
- و بدان که هیچ آتشى از آتش غضب الهى دردناکتر نیست .
- همانطور که مکلفیم که خودمان را حفظ کنیم و خارج کنیم از ظلمات به نور ، مکلف هستیم دیگران را همین طور دعوت کنیم .
- ما باید دعوت بکنیم و دعوت ما به خود نباشد ، دعوت به دنیا نباشد ، دعوتبه خدا باشد .
- درس را براى خدا بخوانید .
- اگر انسان براى شهوات نفسانیه قیام بکند ، و براى خدا نباشد ، این کارش ،، بهجایى نمىرسد این کارش، بالاخره فشل مىشود .چیزى که براى خدا نیست ، دوام نمىتواند داشته باشد .
- خدا هست ; غفلت نکنید از او ! خدا حاضر است ، همه ما تحت مراقبتهستیم .
- مقصد را مقصد الهى کنید ، براى خدا قدم بردارید .
- همه عالم محضر خداست ; هر چه واقع مىشود در حضور خداست .
- همیشه توجه داشته باشید که کارهایتان در محضر خداست ، همه کارها ! چشمهایىکه بهممىخورد ، در محضر خداست; زبانهایى که گفتگو مىکند ، در محضر خداست ;و دستهایى که عمل مىکند، در محضر خداست ; و فردا ما جواب باید بدهیم .
- همه ما در محضر خدا هستیم ، و همه ما خواهیم مرد .
- از آداب عبودیت این است که جز قدرت حق ، قدرتى را نپذیرند ، و جز ثناىحق، و آن که از اولیاى حق است ، ثناى کسى را نگویند .
- اصل تمجید ، براى غیر خدا واقع نمىشود ، حتى شما که از یک گل تعریف مىکنید ،از یک سیب تمجید مىکنید ، این تمجید خداست .
- مطمئن باشید که اگر کارهایتان از الوهیتسرچشمه نگیرد ، و از وحدت اسلامىبیرون بروید ، مخذول مىشوید .
- اگر اغراض الهى داشتید ، مادى هم دنبالش هست ، اما این مادى ، دیگرالهى شده است .
- تشخیص معیار الهى از شیطانى آن است که پس از مراجعه به خود ، بیابد کهآنچه که او مىخواهد، نفس عمل است ، گرچه این کار را دیگرى انجام دهد .
- توجه به خدا و هجرت از خود به خدا - که بزرگترین هجرتهاست - ، هجرت ازنفس به حق ، و از دنیا به عالم غیب شما را تقویت کرد .
- پس از اتکال به خداوند، به قدرت خود که از اوست اعتماد و اتکال داشتهباشید .
- به شما مىگویم که از هیچ کس نترسید الاّ خدا ; و به هیچکس امید نبندید الاخداى تبارک و تعالى .
- توجه به غیر خدا ، انسان را به حجابهاى ظلمانى و نورانى محجوب مىنماید .
عید نوروز
باد نوروز وزیـــده است به کوه و صحرا جامه عیـــد بپـــوشنـــد، چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبـــود راه به دوست نازم آن مطـــرب مجلـــس کـــه بود قبله نما
صوفى و عارف ازین بادیه دور افتـادند جــام مى گیر ز مطــرب، که رَوى سوى صفا
همه در عید به صحرا و گلستان بروند من ســرمست، ز میخـــانه کنـــم رو به خدا
عید نوروز مبارک به غنــــى و درویش یــــــار دلـــــدار، ز بتخـــانــــه درى را بـــگشا
گر مرا ره به در پیر خــــــرابات دهى بــه سر و جان به سویش راه نوردم نه به پا
سالها در صف اربــــــاب عمائم بودم تـــا بـــه دلـــدار رسیدم نـــکنم بـــــاز خــطا
-تمام کمالاتى که براى اولیاى خدا و انبیاى خدا حاصل شده است از این دل کندناز غیر ، و بستن به اوست .
-آن چیزى که انسان را به ضیافتگاه خدا راه مىدهد این است که غیر خدا را کناربگذارد ، و این براى هر کس میسور نیست .
-خودتان را متصل کنید به این دریا ، دریاى الوهیت ، دریاى نبوت ، دریاىقرآن کریم .
-بدان که شکر نعمتهاى ظاهره و باطنه حق تعالى ، یکى از وظایف لازمه عبودیت وبندگى است که هر کسى به قدر مقدور باید قیام به آن نماید ، گرچه از عهده شکرحق تعالى ، احدى از مخلوقات برنمىآید .
-پر واضح است که تسبیح و تقدیس و ثناى حق تعالى ، مستلزم علم و معرفت بهمقام مقدس حق ، و صفات جلال و جمال است ، و بدون هیچ گونه معرفتى و علمىمتحقق نشود .
غیر حق تعالى نور نیست ، همه ظلمتند .
ما از خدا هستیم همه. همه عالم از خداست ، جلوه خداست ، و همه عالم بهسوى او برخواهد گشت .
تمام مقاصد انبیا برگشتش به یک کلمه است و آن ، معرفت الله .
آرمان اصلى وحى این بوده است که براى بشر معرفت ایجاد کند .
بیشتر ناله اولیا ، از درد فراق و جدایى از محبوب است و کرامت او .
برادر رزمنده ای داشتیم، مشغول خانه سازی بود. آخر هم نفهمیدم ساختمانش تمام شده یا نه!
جبهه که بودیم، چند وقت یکبار مرخصی می گرفت و می رفت چند عدد آجر روی هم می گذاشت و می آمد. از پیشرفت کارش که می پرسیدم تعریفی نداشت. همیشه یک پای کارش لنگ بود. هر چه تهیه می کرد، استاد بنایش، چیز دیگری می خواست. اوایل که هنوز به اصطلاح آب بندی نشده بود سر به سرش می گذاشتیم و می گفتیم: فکر آهنش را نکن، تو فقط کار را برسان به سقف، بقیه اش با ما.
با تعجب می گفت آخر شما یک چیز می گویید مگر حساب یک شاهی صنار است، پولش خیلی زیاد می شود. دوباره ما خاطر جمعی می دادیم که تو کاری به پولش نداشته باش دو سه نفر از بچه های قدیمی هستند دستانشان در کار آهن است. مغازه آهن فروشی دارند، بعد کنجکاو می شد ببیند اسمشان چیست و کجا دکان دارند
و خلاصه تا قبل از اینکه موضوع لو برود و او بفهمد که منظور ما کسانی هستند که بدنشان پر است از ترکش ریز و درشت است، کلی حال می کردیم.
از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی
دو تا بچه بسیجی ، غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های می خندیدند.
گفتم : «این کیه؟»
گفتند : «عراقی»
گفتم: «چطوری اسیرش کردید ؟» می خندیدند !!!
گفتند:«از شب عملیات پنهان شده بود ، تشنگی فشار آورده با لباس بسیجی های خودمان آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود. پول داده بود ، این طوری لو رفت » و هنوز می خندیدند.
پدر و مادرم می گفتند:«بچه ای» و نمی گذاشتند بروم جبهه، یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد، لباس های صغری خواهرم را روی لباسم پوشیدم و سطل آب را برداشتم و به بهانه آوردن آب از چشمه زدم بیرون ، پدرم که گوسفند ها را از صحرا می آورد داد زد :«صغرا کجا»؟
برای اینکه نفهمه سیف الله هستم سطل آب را بلند کردم که یعنی میروم آب بیاورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباسها را با یک نامه پست کردم. یکبار پدرم آمده بود و از شهر تلفن کرده بود، از پشت تلفن گفت:«بنی صدر!وای به حالت اگر دستم بهت* برسد.»
* رییس جمهور خائن، که در مرداد 1360 با لباس و آرایش زنانه و به همراه خلبان اختصاصی شاه معدوم و سرکرده گروهک منافقین از کشور گریخت.
منبع : از مجله نشریه دانش آموزی «امین دانش آموز»
من و حسین تازه به جبهه آمده بودیم و فقط همدیگر را می شناختیم! فرستادنمان دژبانی و شدیم نگهبان. خیلی شاکی بودیم. همان شب اول قرار شد دو نفری بایستیم جلوی در ورودی پادگان. حالا چه موقعی است؟ ساعت دو نصف شب و ما تشنه خواب و اعصاب مان خط خطی و کشمشی. حسین که خیلی حرص می خورد گفت: «شانس نیست که، برویم دریا، آبش خشک می شود و باید یک آفتابه آب ببریم!» پقی زدم زیر خنده. حسین عصبانی شد و می خواست بزندم که از دور چراغ های یک ماشین را دیدیم که می آید. حسین گفت بعداً حسابم را می رسد.
ماشین رسید. طبق آموزشی که دیده بودیم، من ایستادم نزدیک نگهبانی و حسین جلو رفت. دو، سه نفر تو ماشین بودند(ریشو و با جذبه). حسین گفت: «برگه تردد!» نفری که بغل دست راننده بود گفت: «سلام برادر. ما غریبه نیستیم.» حسین گفت: «برادر برادر نکن. من غریبه و آشنا حالیم نیست. برگه تردد لطفا!» راننده که معلوم بود خسته اس گفت: «اذیت نکن. برو کنار کار داریم!» مرد کناری راننده به راننده اشاره کرد که چیزی نگوید. بعد از جیب بلوزش دسته برگی در آورد و شروع کرد به نوشتن.
حسین پوزخند زد و گفت: «آقا را. مگر هرکی هرکی است؟ خودت می نویسی و خودت امضا می کنی؟ نخیر قبول نیست.» راننده عصبانی شد و گفت: «بچه برو کنار. من حالم خوب نیست.» حسین زد به پر رویی و گفت: «بچه خودتی. اگر تو حالت خوب نیست من بدتر از توام. سه ماه آموزش دیده ام و حالا شده ام دربان!» دوباره پقی زدم زیر خنده. آن سه هم خندیدند. حسین بهم چشم قره رفت. مرد کنار راننده گفت: پس اجازه بده تلفن کنم به فرماندهی تا بیایند این جا. آنها ما را می شناسند.»
مگر هرکی هرکی است که شما مزاحم خواب فرمانده لشکر بشوید؟ نخیر.
دیگر حسین هیچ جور از خر شیطان پیاده نمی شود. آن سه هم کم کم داشتند اخمو می شدند. رفتم جلو وساطت کنم که حسین «هیس» بلندی کرد و نطقم کور شد. بعد رو کرد به راننده و گفت: «به یک شرط می گذارم تلفن کنی. باید سوت بلبلی بزنی!» راننده با عصبانیت در ماشین را باز کرد. اما مرد کناری اش دستش را گرفت و رو به حسین گفت: «باشه برادر. من به جای ایشان سوت بلبلی می زنم.» بعد به چه قشنگی سوت بلبلی زد. بعد رفت و تلفن زد. چند لحظه بعد دیدم چند نفر دوان دوان می آیند. فرمانده مان بود و چند پاسدار دیگر. فرمانده مان تا رسید می خواست من و حسین را بزند که آن مرد نگذاشت. فرماندهان رو به من و حسین که بغض کرده بودیم گفت: «شما ایشان را نشناختید! ایشان فرمانده لشکرند!»
حسین از خجالت پشت سرم قایم شد. فرمانده لشکر خندید و گفت: «عیب ندارد. عوضش بعد از چند سال یک سوت بلبلی حسابی زدم!» من و حسین با خجالت خندیدیم.
یکی از ویژگی هایی که قرآن شریف برای شهیدان ذکر کرده است، مساله حیات و زنده بودن آنها است. حال باید بدانیم که منظور قرآن از این حیات چه نوع حیاتی است؟ و مقصود قرآن چیست؟ آیا منظور از حیات، حیات مادی است؟ یا این حیات مخصوص به روح و روان شهدا است؟ آیا این حیات به جسم شهید هم مربوط می شود یا خیر؟ و دهها سوال دیگر که باید مورد بررسی قرار گیرد و به آنها پاسخ داده شود.
حیات در لغت به معنای ((زنده بودن)) آمده است. و در اصطلاح از دیدگاه های مختلف تعاریفی از آن ارائه گردیده است.
اما مراد از حیات شهیدان که خداوند در قرآن فرموده چیست؟
در ذیل آیه 154 سوره بقره تحت عنوان((و لا تقتلوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لاتشعرون)) که به زنده بودن شهیدان اشاره کرده و اقوال مختلفی از طرف مفسرین ارائه گردیده است.
برخی گفته اند که منظور این است که شهدا بزودی در قیامت زنده خواهند شد. برخی نیز گفته اند که : کشته شدگان در راه خدا، دارای هدایت و ایمان و دین صحیح هستند، نمرده اند و زنده هستند. برخی دیگر گفته اند : مقصود این است که، چون از شهیدان، نام نیک در این دنیا باقی مانده است زنده می باشند. مفسرین دیگر نیز اقوال دیگری را آورده اند که هر کدام به نوعی بیان کننده حیات شهدا می باشد و همه این اقوال به زنده بودن آرمان و اهداف شهیدان در جامعه باور دارند.
شهادت فنا شدن انسان برای نیل به سرچشمه نور و نزدیک شدن به هستی مطلق است. شهادت عشق به وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است. شهادت مرگی از راه کشته شدن است، که شهید آگاهانه و بخاطر هدف مقدس و به تعبیر قرآن ((فی سبیل الله))انتخاب می کند. یعنی شهید در راهی کشته می شود که هر دو ارزش آگاهانه و فی سبیل الله را داراست و چنین مرگی است که به تعبیر پیامبر((ص)) شریفترین و بالاترین نوع مردن است (اَشرُفُ المُوًتِ قَتْلُ الشَّهادَهِ)و علی(ع) آن را گرامی ترین نوع مردن می داند.(اَکْرُمُالمُوًتِ اَلْقُتْلُ)
شهید در لغت به معنی ((گواه)) است و در اصطلاح به کسی گویند که در مجرای شهادت قرار گرفته و در راه خدا کشته می شود.
شهادت نوعی از مرگ نیست بلکه صفتی از ((حیات معقول)) است. زیرا حیات معمولی که متاسفانه اکثریت انسانها را اداره می کند، همواره خود و ادامه بی پایان خود را می خواهد، لیکن در حیات معقول فرد آن زندگی پاک از آلودگی ها که خود را در یک مجموعه بزرگی به نام جهان هستی در مسیر تکاملی می بیند که پایانش منطقه جاذبه الهی است. لذا شهید همواره زنده است و حیات و ممات او همواره صفتی است برای حیات طیبه و به مصداق آیه شریفه قرآن که می فرماید:
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءُ عند ربهم یرزقون
(169 آ ل عمران)
و گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده اند، مردگانی هستند، بلکه آنان زنده و در بارگاه پروردگارشان بهره مندند.
شهید همواره زنده است و مرگ او در واقع انتقال از حیات جاری در سطح طبیعت به حیات پشت پرده آن می باشد.
و یا در آیه ای دیگر می فرماید : ((و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لاتشعرون)) که در این آیه نیز به زنده بودن شهید اشاره نموده است.
در قرآن مجید، حدود ده آیه به صورت صریح درباره کسانی که در راه خدا کشته شده باشند وجود دارد. از جمله مسائلی که در این آیات به آن اشاره شده است عبارت است از زنده بودن شهید، رزق شهید، آمرزش گناهان شهید، ضایع نشدن عمل شهید، مسرت و خوشحالی شهید، وارد شدن در رحمت الهی و رستگاری شهید. در این نوشتار کوتاه اشاره ای به آنها خواهیم داشت.