نادان شما در کار فزاید آنچه نشاید ، و داناتان واپس افکند آن را که کنون باید . [نهج البلاغه]
نور هدایت
لعنت بر شیطان
پنج شنبه 86 آذر 22 , ساعت 8:34 صبح  

گفتم: لعنت بر شیطان!
لبخند زد.
پرسیدم: چرا می خندی؟
پاسخ داد: از حماقت تو خنده ام می گیرد
پرسیدم: مگر چه کرده ام؟
گفت: مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام
با تعجب پرسیدم: پس چرا زمین می خورم؟
جواب داد: نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.
پرسیدم: پس تو چه کاره ای؟
پاسخ داد: هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز. در ضمن این قدر مرا لعنت نکن!
گفتم: پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام کنم؟
در حالیکه دور می شد گفت: من پیامبر نیستم جوان ...!

 منبع : وبلاگ ساحل زندگی


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
زاهدوسگ
پنج شنبه 86 آذر 22 , ساعت 8:34 صبح  

عابد


 

گفته اند که زاهدی، در یکی از کوههای لبنان، در غاری انزوا گزیده می زیست . روزها را روزه می داشت و شب هنگام ، گرده نانی بهرش می رسید که با نیمی از آن افطار می کرد و نیمه دیگرش را به سحر می خورد. روزگاری دراز چنین بود و از آن کوه فرود نمی آمد. تا اینکه قضا را، شبی، گرده نانش نرسید. سخت گرسنه وبی تاب شد. نماز بگزارد و آن شب را چشم انتظار چیزی که گرسنگیش را فرو نشاند، گذراند و چیزی بدستش نرسید. در دامنه آن کوه، روستایی بود که ساکنانش غیر مسلمان بودند. زاهد، صبح هنگام بدانجا فرود آمد و از پیری طعام خواست. پیر، وی را دو گرده جوین داد. زاهد آن دو را بگرفت و آهنگ کوه کرد. قضا را در خانه آن پیر، سگی گر و لاغر بود . به دنبال زاهد افتاد وعوعو کنان دامن جامه اش بگرفت . زاهد، یکی از آن دو گرده را برایش افکند، تا دست از او بدارد . اما سگ، گرده را خورد وبار دیگر خود را به زاهد رساند و به عوعو کردن پرداخت.

زاهد، نان دوم را نیز بدوانداخت. سگ آن را نیزخورد و باردیگر بدنبال زاهد رفت و به عوعو پرداخت و دامن جامه اش بدرید. زاهد گفت: سبحان الله هیچ سگی را بی حیاتر از تو ندیده ام .  صاحب تو، دو گرده نان بمن داد که توهر دو را از من گرفتی . پس این زوزه و عوعو و جامه دریدنت چیست؟

خدای تعالی سگ را بزبان آورد که: من بی حیا نیستم . چه در خانه این غیرمسلمان پرورده شده ام .  گله وخانه اش را حراست می کنم و به استخوان پاره یا تکه نانی که مرا می دهد، خرسندم. گاهی نیز مرا فراموش می کند و چند روزی را بدون اینکه چیزی بخورم، میگذرانم. گاهی هم او حتی برای خود چیزی نمی یابد و باری من نیز .  با این همه، از زمانی که خود را شناخته ام، خانه اش را ترک نگفته ام و به در خانه غیراو نرفته ام .  بل عادتم این بوده است که اگر چیزی بیابم، سپاس بگزارم و اگر نه، بردباری پیشه کنم. اما تو قطع گرده نانت را به یک شب ، طاقت نداشتی و از در خانه روزی رسان، به در خانه این غیر مسلمان آمدی ، روی ازمعشوق بتافتی وبا دشمن ریاکاری بساختی ، برگو کدام یکی از ما بی حیاست .  تو یا من؟ زاهد با شنیدن این سخنان، دست بر سر کوفت و بیهوش بر زمین افتاد.

منبع : وبلاگ ساحل زندگی


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
چرا در اسلام، ارزش عمل به نیّت آن است و قبولى عمل به قصد قربت و
چهارشنبه 86 آذر 21 , ساعت 1:27 عصر  
چرا در اسلام، ارزش عمل به نیّت آن است و قبولى عمل به قصد قربت و اخلاص وابسته
است؟
در کارهاى دنیوى نیز ارزش کارها، به نیّت آنها بستگى دارد. به این مثال‏ها توجّه کنید:
جرّاح و چاقوکش هر دو شکم پاره مى‏کنند، امّا کار جراح، خدمت است و کار چاقوکش جنایت.
همین جرّاح مى‏تواند براى پول کار کند و مى‏تواند براى نجات یک انسان کار کند، هر کدام از این هدف‏ها نیز ارزش مخصوص به خود دارد.
مثالى دیگر:
یک لیوان آب را به سه نفر عرضه مى‏کنیم؛ یکى نمى‏خورد، چون میل ندارد، دیگرى نمى‏خورد چون قهر کرده است، سومى نمى‏خورد و مى‏گوید: نفر چهارم از من تشنه‏تر است، آب را به او بدهید! این سه نفر، در ننوشیدن آب یکسانند ولى به خاطر آن که هدف‏هاى آنها متفاوت است، ارزش کارشان نیز تفاوت دارد.
در اسکناس‏ها نخى است که نشانه اصالت اسکناس و وسیله جدایى اسکناس اصلى از قلابى است، در عبادات نیز باید ریسمانى محکم میان بنده و خدا باشد که همان قصد قربت و اخلاص است. اگر آن نخ نباشد یا پاره شود، رابطه انسان با خدا قطع و عمل مقبول نیست.


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
در چنین روزی
چهارشنبه 86 آذر 21 , ساعت 8:14 صبح  
59/09/21

تحرکات و درگیرهای جزیی در جبهه های جنوب ، گلوله باران دزفول و وارد آمدن خسارت جانی زیاد به دلیل اصابت توپ دشمن به نقطه پر رفت و آمد دزفول . استفاده نظامی عراق از فرودگاههای اردن .

موضعگیری امام جمعه تهران ( آیت ا … خامنه ای ) علیه تشنج در مدارس و علیه کسانی که بین ارتش و سپاه و ارتش و روحانیون و سیاستمداران تفرقه افکنی میکنند . تظاهرات در شیراز به حمایت از روحانیت پیرو خط امام ، در اطلاعیه امام جمعه شیراز ( آیت الله دستغیب ) سخنرانی نماینده مردم تهران در مجلس ( آقای فخرالدین حجازی) در مسجد جامع رفسنجان و انتقاد شدید از کسانی که روحانیت سمبل انقلاب و یاران امام را میکوبند . تجمع و تظاهرات طرفداران و مخالفان رئیسجمهور برای سخنرانی شیخ علی تهرانی در اصفهان و اقدامات و شعارهای آنها .

طرح مجدد مسأله " سه جزیره " توسط امارات متحده عربی . اقدامات عربستان درباره صلح .

61/09/21

ابلاغ پیام عارفانه امام خمینی به رزم آوران جبهه های حق علیه باطل.


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
آفتاب نیمه شب
سه شنبه 86 آذر 20 , ساعت 12:1 عصر  

   وقتی بی خوابی می افتاد سرمان،دلمان نمی آمد که بگذاریم دیگران راحت بخوابند،خصوصا دوستان نزدیک.به هر بهانه ای بود بالا سرشان می رفتیم و آنها را از جا بلند می کردیم،رفیقی داشتیم،خیلی آدم رک و بی رودربایستی بود.

یک شب حوالی اذان صبح رفتم به بالینش،شانه اش را چند بار تکان دادم و آهسته به نحوی که دیگران متوجه نشوند گفتم:هی هی،بلند شو آفتاب زد. آقا چشمت روز بد نبیند،یک مرتبه پتو را کنار زد، و با صدای بلند گفت:مرد حسابی بگذار بخوابم، به من چه که آفتاب می زند، شاید آفتاب بخواهد نیمه شب در بیاید،من هم باید نیمه شب بلند بشوم. عجب گیری افتادیم ها !!!


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
مصاحبه باشهید سید مرتضی آوینی:
دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 4:50 عصر  
مصاحبه باشهید سید مرتضی آوینی:
مصاحبه با شهید آوینی:پیام بسیجی اطاعت است، اطاعتی که از عشق به ولایت برمی‌خیزد

سلام سید عزیز

پیش از همه چیز می خواستم حالا که فیض حضور درخدمت شما را دارم بگویم ما همه ممنونتیم، ممنونتیم که روایت فتح را ساختی، آخه تنها تصویری که ما را می برد پیش برو بچه های با حال و بسیجی جنگ مستند های شماست. کاش می شد بیشتر بمانی و از روایت زجر بعد از شهیدان مستند تهیه کنی! بگذریم خوب نیست خاطر شما را در این هفته مبارک مخدوش کنیم. برویم سراغ سوالاتمان:

سید عزیز لطفا بفرمایید در اندیشه شما حزب اللهی کیست و چه وظیفه ای دارد؟

حزب الله اهل ولایت و اطاعت است و سر به فرمان «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» سپرده است و اگر کسی اینچنین باشد، دیگر شیطان را بر او تسلطی نیست و در برابر همه‌ی قدرت‌های استکباری، بدون واهمه «نه» خواهد گفت.

درود بر شما و اندیشه شما

سید عزیز پیام بسیجی به جامعه و افراد پیرامونش چیست؟

پیام بسیجی اطاعت است، اطاعتی که از عشق به ولایت برمی‌خیزد. مگر می‌شود که حضرت امام فرمانی بدهند و ما اطاعت نکنیم؟
پیام بسیجی اطاعت است، اطاعتی که از عشق به ولایت برمی‌خیزد. تاریخ جهان هزاران سال در انتظار ظهور این جوانان بوده است تا بیایند و امانت ازلی انسان را ادا کنند و آرمان‌های هزاران ساله‌ی انبیا و اولیای خدا را محقق سازند. این بیابان صحنه‌ی تاریخ است و از این جنگ نیز در تاریخ آینده‌ی سیاره‌ی زمین همان‌گونه سخن خواهند گفت که ما از بدر و حنین می‌گوییم.

آقا مرتضی تو این روزهای بعد از جنگ خیلی ها می خوان بگن بسیجی ها و رزمنده ها وطن پرست بودند و خلاصه روی آب و خاک تاکید می کنند نظر شما چیست؟

حزب الله هر چند وطن خویش را دوست می‌دارد، اما از تعلقات جغرافیایی آزاد است و برای آب و خاک نیست که می‌جنگد. میهن او اسلام است و ایران را از آن دوست می‌دارد که درخت ایمان او در خاک مبارکش ریشه گرفته است. ایران امروز مرکز آن نور مقدسی است که در ظلمات این عصر درخشیدن گرفته است و فردای تاریخ را تا عصر عدالت جهانی روشن خواهد ساخت.

آوینی عزیز بسیج نیروی انقلاب اسلامی است، آیا فکر می کنید زمانه عوض شده و ماموریت دیگری در انتظار این نیروهای الهی است؟ویا...؟

نه برادران! چیزی عوض نشده است و هنوز هم اس‌الاساس بنای انقلاب اسلامی بر مبارزه است و هنوز هم ما محتاج هستیم که روح حماسه و ایثار را در میان مردم زنده نگاه داریم، بسیج را تقویت کنیم، اسلحه بسازیم، عاشورا را حفظ کنیم، فرهنگ مصفای عاشورایی جبهه‌های جنگ را اشاعه دهیم و خود را برای یک نبرد طولانی و همه‌جانبه با شیطان آماده کنیم... و از هیچ ملامتی هم نترسیم.

خوب همین جا بایستیم ،بالاخره اصل و فرع این امورات که گفتید چگونه است؟

نه آنکه این اقدامات را به مثابه حاشیه‌ای بر اصل تلقی کنیم، که اصلاً این مهم‌ترین وظیفه‌ای است که ما بر عهده داریم. پایان گرفتن مبارزه یعنی تمام شدن نبرد میان حق و باطل و این ممکن نیست مگر آنکه شیطان و اذناب او از میان بروند و یا انقلاب اسلامی، خدای ناکرده، از ماهیت حقیقی خویش خارج شود.
همه شما را با دوران جنگ می شناسند خوب است سخنی از آن دوران و حماسه سازان بسیجی اش از شما بشنویم؟

نگویید «دوران جنگ»، بگویید «دوران جهاد در راه خدا»... و خدا هم این جام بلا را جز به بهترین بندگان خویش نمی‌بخشد. جام بلاست و جز به «اهل بلا» نمی‌رسد؛ دیگران آن را شوکران می‌انگارند. پس دوران‌های جهاد نمی‌تواند که طولانی باشد، اما دوران‌های تمتع از حیات گاه آن‌همه طولانی است که اهل دنیا را نیز دلزده می‌کند.
آنگاه که طبل جنگ با دشمنان خدا نواخته می‌شود و اهل بلا در می‌یابند که نوبت آنان در رسیده است، اهل دنیا چون مارمولک‌های بیابانی که از رعد و برق می‌ترسند، ناله‌کشان به هر سوراخی پناهنده می‌شوند. وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، عشاق می‌دانند که نوبت آنان رسیده است که قلیل من‌عبادی الشکور، وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، در نزد اینان عقل و عشق دست از تقابل می‌کشند و عقل، عاشق می‌شود و عشق، عاقل؛ آن‌همه عاقل که صاحب خویش را به سربازی و جانبازی می‌کشاند. اما در نزد دیگران، ترسِ جان و سر، عقل را به جنونی مذموم می‌کشاند و هر ننگی را می‌پذیرند تا بتوانند این خون تمتع از حیات را بمکند، مثل کنه‌ای که به شکمبه‌ی گوسفند چسبیده است.

می شود جهت تلطیف موضوع مثالی بزنید تا از تکلف معنی خارج بشویم؟

دوران جنگ، دوران تجلی عشق بود و دوران جلوه‌فروشی عشاق، و سر این سخن را جز آنان که به غیب ایمان دارند و مقصد سفر حیات را می‌دانند، در نمی‌یابند. دوستی شب عملیات با من می‌گفت: «کاش مدعیان این «حس غریب» را در می‌یافتند، این وجد آسمانی را که گویی همه‌ی ذرات بدن انسان در سماع وصلی رازآمیز «عین لذت» شده‌اند؛ نه آن لذت که هر حیوان پوست‌داری که حواس پنجگانه‌اش از کار نیفتاده است حس می‌کند؛ «الذ لذات» را.» گفتم: «عزیز من! مدعیان را به خویشتن وا گذار. خدا این حس را به هر کسی که نمی‌بخشد؛ توقیفی است و توفیقی، هر دو.» او رفت و شهید شد و من وقتی بالای جنازه‌ی خون‌آلودش نشسته بودم، به یقین رسیدم که «شهدا از دست نمی‌روند، به دست می‌آیند».

کلامی از حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل شده است با این مضمون که اگر شما یاران حضرت رسول اکرم(ص) را می‌دیدید، در چشم شما دیوانه می‌نمودند. و در اینجا نیز باید اذعان داشت که رزم‌آوران جبهه‌های جنگ و مجاهدان فی‌سبیل‌الله را اگر با معیارهای متعارف و عقل روانکاوانه بنگریم، دیوانگانی بیش نیستند نظر شما چیست؟

‌دیوانگی انسان چگونه می‌تواند محمل امانت الهی قرار بگیرد؟ ظلوم و جهول بودن، از یک جانب اشاره دارد به «قابلیت ذاتی» انسان بر استفاضه‌ی عدل و علم خدا و از جانب دیگر بدین حقیقت که آنچه انسان را استحقاق امانتداری _ که مقام ولایت مطلقه است _ بخشیده، «فقر ذاتی» اوست در برابر غنای مطلق حق. «ظلوم» و «جهول» صفات عدمی «عادل» و «عالم» هستند و لذا، در مقام توصیف ذاتی انسان، واجد این اشاره‌ی ظریف که حقیقت وجود انسان آیینه‌ی عدمی وجود مطلق حق است. انسان خلیفة‌الله است و وجودی غیر وجود حق ندارد و لذا، در مقام ذات و فارغ از قید حدود، وجودش عین ربط و تعلق است به وجود حق؛ آیینه‌ای عدمی است و مطلق قابلیت. «ظلوم» و «جهول» آیینه‌های عدمی صفات «عادل» و «عالم» هستند و مراد از توصیف ذاتی انسان بدین صفات در «آیه‌ی امانت» نیز اشاره به همین قابلیتی است که وجود انسان را در قبول ولایت مطلق بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها برتری می‌بخشد. انسان در حقیقت ذات خویش ماهیتی مستقل ندارد و چیزی جز این «قابلیت محض برای تجلی بخشیدن به اسماء عدل و علم» نیست. این فقر و عدم ذاتی نیز از مضامین بدیعی است که در غزلیات حضرت روح‌الله وجود دارد:
نیستم نیست که هستی همه در نیستی است‌

هیچم و هیچ که در هیچ نظر فرمایی

آقا مرتضی می خواهم با آن اندیشه لطیفتان جمله ای ماندگار از بسیجی برایمان بگویید که این جمله در قید زمان خاص و مکان محدود نباشد؟

بسیجی عاشق کربلاست، و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام‌ها. نه، کربلا حرم حق است و هیچ‌کس را جز یاران امام حسین راهی به سوی حقیقت نیست.
در آخر جمله ای از یار سفر کرده و انتظار آمدنش بگویید؟

جبهه‌های ما میعادگاه عشاق ولایت است و بسیج، قبله‌ی آمال همه‌ی کسانی است که حقیقت انتظار موعود را دریافته‌اند و می‌دانند که جز این راه، هر چه هست، نقش خیال بر آب باطل زدن است

از شما تشکر می کنیم حتما باز هم برای مصاحبه پیش شما می آییم.

منبع: سایت فرهنگ انقلاب اسلامی


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
نمونه هایى از فضایل و سیره فردى امام محمد بن على الجواد(ع)
دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 3:59 عصر  

‏از ‏جانب مادرم فاطمه (س) طواف کنید

1- موسى بن قاسم گوید: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (ع) گفتم: خواستم به عوض شما و پدرتان طواف کنم، ولى مى‏گویند از طرف اوصیاء، طواف صحیح نیست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف کن، این کار جایز است.
بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم که از جانب شما و پدرتان طواف کنم، اجازه فرمودى، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف کردم، بعد چیز دیگرى به نظرم آمد و به آن عمل کردم؟ امام فرمود: آن چیست ؟

گفتم: یک روز از طرف رسول الله (ص) سه بار طواف کردم، در روز دوم از طرف امیرالمؤمنین (ع) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن و در روز چهارم از طرف امام حسین، روز پنجم بعوض على بن الحسین، روز ششم از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى، روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اینها آنان هستند که به ولایتشان عقیده دارم.

فرمود: آن وقت به خدا قسم به دینى اعتقاد دارى که خداوند از بندگان غیر آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه (س) طواف کردم وگاهى نکردم، فرمود: این کار را زیاد کن، این انشاء الله أفضل اعمالى است که مى‏کنى. 1

 * * *

نامه امام رضا (ع)به پسرش امام جواد(ع)‏

2- أبى نصر بزنطى فرموده: نامه امام رضا (ع) را خواندم که به پسرش امام جواد نوشته بود: به من خبر رسید که چون سوار شدى غلامان تو را از در کوچک بیرون مى‏کنند، این کار از بخل آنهاست، تا کسى از تو خیرى نبیند، تو را به حق خودم قسم مى‏دهم دخول و خروجت فقط از در بزرگ باشد و چون سوار شدى مقدارى پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر که سؤال کند چیزى به او بدهى.

هر که از عموهایت از تو احسانى خواست کمتر از پنجاه دینار نده، بیشتر از آن به اختیار توست، هر که از عمه‏ هایت چیزى از تو خواست کمتر از بیست و پنج دینار نده، زیادى به اختیار توست، من مى‏خواهم خدا تو را رفعت بخشد، انفاق کن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. 2


* * *

نامه امام جواد (ع)به حاکم سجستان‏

3- مردى از بنى حنیفه گوید: در اولین سال خلافت معتصم عباسى که امام جواد (ع) به حج رفته بود، با وى رفیق راه بودم روزى در سر سفره طعام که عده‏اى از رجال خلیفه نیز بودند، گفتم: فدایت شوم، والى ما مردى است که شما اهل بیت را دوست دارد و من به دفتر او مالیات بدهکارم، اگر صلاح بدانید نامه‏اى بنویسید که به من ارفاق کند.

امام فرمود: من او را نمى‏شناسم،گفتم: فدایت شوم، او همانطور است که گفتم: از دوستان شماست، نامه شما به حال من مفید است، امام (ع) کاغذ به دست گرفت و نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل کرد، از حکومت فقط کار نیک براى تو مى‏ماند، به برادرانت نیکى کن، بدان خداى تعالى ازاندازه ذره و خردل از تو سؤال خواهد کرد.

آن مرد گوید: چون وارد سجستان شدم، به حسین بن خالد که والى آن جا بود خبر داده بودند که از جانب امام صلوات الله علیه نامه‏اى براى او مى ‏آورم، والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رسانید نامه را به او دادم، گرفت و بوسید و آن را بر دو چشم خویش گذاشت.

گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: در دفتر تو مالیات بدهکارم، آن را از دیوان محو کرد و گفت: تا بر سر کار هستم دیگر مالیات مده، بعد گفت: خانواده‏ات چند نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و آنها احسان کردند، تا او زنده بود دیگر مالیات ندادم، و تا زنده بود مرتب به من احسان مى‏کرد. 3


* * *

نامه امام جواد (ع)به على بن مهزیار اهوازى‏

4- امام جواد (ع) به ثقه جلیل القدر على بن مهزیار اهوازى چنین نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم یا على! خداوند پاداش تو را نیکو گرداند و در بهشت خودش جاى دهد، و از خوارى دنیا و آخرت بدورت دارد، و با ما اهل بیت محشور فرماید.
یا على! تو را امتحان کردم و در نصیحت و اطاعت و خدمت و توقیر و احترام به امام و قیام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختیارت گردانیدم، اگر بگویم نظیر تو را ندیده‏ام امیدوارم راست گفته باشم.

خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه مقامت بر من پوشیده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا مى‏خواهم چون اولین و آخرین را براى قیامت جمع کند، رحمتى بر تو عنایت فرماید که بوسیله آن مورد غطبه دیگران باشى که او شنونده دعاست.4

ناگفته نماند: على بن مهزیار اهوازى از امام رضا (ع) حدیث نقل کرده و از خواص امام جواد (ع) بود و از جانب آن حضرت وکالت داشت و نیز از جانب امام هادى (ع)، درباره وى توقیعاتى از آن حضرت صادر شد که مقام و عظمت او را در نزد شیعه روشن کرد، او در روایت، موثق بود و کتابهاى مشهور نوشت. (رجال نجاشى).


* * *

دستوربه مدارا با پدرناصبى ‏

5- بکربن صالح گوید: به امام ابى جعفر ثانى (ع) نوشت: پدرم ناصبى و خبیث الرأى است، از او بسیار سختى دیده ‏ام، فدایت شوم براى من دعا کن و بفرما: چه کنم، آیا افشاء و رسوایش کنم یا با او مدارا نمایم؟

امام (ع) در جواب نوشت: مضمون نامه‏ات در باره پدرت فهمیدم، پیوسته انشاء الله براى تو دعا مى‏کنم، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است، با سختى آسانى هست، صبر کن «ان العاقبة للمتقین» خدا تو را در ولایت کسى که در ولایتش هستى ثابت فرماید. ما و شما در امانت خدا هستیم خدایى که امانتهاى خویش را ضایع نمى‏کند.

بکربن صالح گوید: خدا قلب پدرم را به من برگردانید بطورى که در کارى با من مخالفت نمى‏کرد. 5.


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
معجزه ‏اى از جواد الائمه صلوات الله علیه
دوشنبه 86 آذر 19 , ساعت 3:55 عصر  

 شیخ مفید رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل کرده: گوید: در سامراء بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداخته ‏اند چون ادعا کرده که من پیغمبرم، این سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببینم، با زندانبانان آشتى برقرار کردم تا اجازه دادند پیش او بروم.

بر خلاف شایعه ‏اى که راه انداخته بودند، دیدم آدم وارسته و عاقلى است، گفتم: فلانى درباره تو مى‏گویند که ادعاى نبوت کرده‏ اى و علت زندان رفتنت همین است؟
گفت: حاشا که من چنین ادعایى کرده باشم، جریان من از این قرار است:

من در شام در محلى که گویند: رأس مبارک امام حسین را در آن گذاشته بودند مشغول عبادت بودم، ناگاه دیدم شخصى نزد من آمد و به من گفت: برخیز برویم، من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بودیم که دیدم در مسجد کوفه هستم، فرمود: این جا را مى‏شناسى؟

گفتم: آرى، مسجد کوفه است، او در آن جا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آن جا بیرون آمدیم، مقدارى با او راه رفتم ناگاه دیدم که در مسجد مدینه هستیم .

به رسول خدا (ص) سلام کرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از آن جا خارج شدم، مقدارى راه رفتیم ناگاه دیدم که در مکه هستیم، کعبه را طواف کرد، من هم طواف کردم. 6

بعد ازآن جا خارج شدم چند قدم نرفته بودیم که دیدم در جاى خودم که در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم که خدایا او کى بود و این چه کار؟! یک سال از این جریان گذشت که دیدم باز همان شخص آمد، من از دیدن او شاد شدم، مرا دعوت کرد که با او بروم، من با او رفتم، و مانند سال گذشته مرا به کوفه و مدینه و مکه برد و به شام برگردانید.

و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مى‏دهم به آن خدایى که بر این کار قدرت داده بگو تو کیستى؟! فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم:

«قلت سألتک بالحق الذى أَقدرک على ما رایتُ منک إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».

من این جریان را به دوستان و آشنایان خبر دادم، قضیه منتشر گردید تا به گوش محمد بن عبدالملک زیات 7 رسید، او فرمان داد مرا به زنجیر کشیده به این جا آوردند و این ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جریان تو را به محمد بن عبدالملک زیات برسانم؟ گفت: برسان .

من نامه‏ اى به محمد بن عبدالملک وزیر اعظم معتصم عباسى نوشته، جریان او را باز گفتم، وزیر در زیر نامه من نوشته بود: احتیاج به خلاص کردن ما نیست، به آن کس که تو را از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه برد و باز به شام برگردانید و همه را در یک شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد کند.

على بن خالد گوید: من از دیدن جواب نامه، از نجات او مأیوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم دیدم مأموران زندان همه غرق در حیرتند و بى خود به این طرف و آن طرف مى‏دوند، گفتم: جریان چیست؟!

گفتند: آن زندانى در زنجیر و مدعى نبوت، از دیشب مفقود شده، درها بسته قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نیست به آسمان و یا به زیر زمین رفته و یا مرغان هوا او را ربوده‏ اند؛ على بن خالد، زیدى مذهب بود، از دیدن این ماجرا معتقد به امامت گردید و اعتقادش خوب شد.
* * *

معجزه ای دیگر

 کلینی رحمةالله در کتاب «کافی» بابی تحت عنوان « آنچه به سبب آن ادعای حقّ و باطل از یکدیگر جدا می گردد» تشکیل داده و در آنجا از محمّد بن ابی العلاء نقل کرده است که گفت:

از یحیی بن اکثم قاضی سامراء – بعد از آن که او را بسیار امتحان نمودم و با او مناظره و گفتگو و مراسله داشتم و از علوم آل محمّد علیهم السلام سؤال کردم – شنیدم که گفت: روزی وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدم تا قبر مبارک او را طواف کنم، حضرت جواد علیه السلام را دیدم که در آنجا طواف می کند، درباره  مسایلی که در نظر داشتم با آن حضرت گفتگو کردم و او همه را جواب فرمود.

به ایشان عرض کردم: می خواهم سؤالی از شما بپرسم ولی بخدا قسم خجالت می کشم. امام علیه السلام فرمود:

من از آن سؤال به تو خبر می دهم قبل از آن که بپرسی، می خواهی سؤال کنی که امام  کیست؟

عرض کردم: بخدا قسم سؤال مورد نظرم همان است.

فرمود: من امام هستم، عرض کردم نشانه ای می خواهم تا یقین کنم.

آن حضرت در دست خود عصایی داشت، وقتی من چنین گفتم فوراً آن عصا شروع به صحبت کرد و گفت:

"إنّ مولای امام هذا الزمان و هو الحجّة."

به راستی مولا و صاحب من امام این زمان است و او حجت پروردگار است.9


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
وضوی بی نماز!
شنبه 86 آذر 17 , ساعت 8:55 صبح  

     موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم. اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!»

    وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناحات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو.

    فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟  پس واسه چی وضو گرفتی؟»

    عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟» عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»

    فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. یک هو فرمانده زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم.» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!» بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»


نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
فلسفه تعدد زوجات حضرت رسول اکرم(ص)
پنج شنبه 86 آذر 15 , ساعت 9:59 صبح  

در آغاز بیان دو نکته ضروری است.

اول: نگاهی کوتاه به فرهنگ ازدواج در جزیرةالعرب در زمان پیامبر(ص):

1 - عرب‏های جاهلی نسبت به دختر، بلکه جنس زن بی علاقه بودند، چون در محیطی که دائم مردم با هم به جنگ و خونریزی مشغول بودند و هر کس هر چه قدر که می‏توانست، به دیگران روا می‏داشت، خوف داشتند که در جنگ، دختران اسیر شوند و باعث ننگ آن طایفه گردند، نیز به جهت وضع بد اقتصادی و این که دختران به فحشا رو آورند و... به دختر علاقه‏ای نداشتند، بلکه دخترداری را ضد ارزش می‏شمردند و به زنده به گور کردن دختران رو آوردند.

2 - چون جنگ و خونریزی در آن محیط امری متداول بود، و عرب جاهلی با اندک بهانه‏ای یک دیگر را می‏کشتند، حاصل به هم خوردن تعادل جمعیتی بود و نسبت زنان به مردان افزایش چشمگیری پیدا می‏کرد (چون مردان به جنگ اقدام می‏کردند، نه زنان و کشته‏ها از مردان بود) که گزینه "چند زن داشتن" را برای رهایی از مشکل عدم تعادل جمعیتی پذیرفتند. این مشکل در اکثر نقاط از جمله در ایران هم وجود داشت، لیکن در عربستان بیشتر بود.

3 - در آن وضع ناگوار اقتصادی، زن گرفتن از یک خانواده و قبیله نوعی کمک به آنان محسوب می‏شد، به همین جهت مشرکان قریش به دامادهای پیامبر(ص) فشار وارد می‏کردند که دختران پیامبر(ص) را طلاق دهند و بر مشکلات پیامبر افزوده بشود.

4 - در محیطی که نا امنی و جنگ و خونریزی آسایش را از همگان ربوده بود، ازدواج از مهم‏ترین عامل بازدارنده از جنگ به شمار می‏آمد.

5 - در آن وضع زن بیوه اگر شوهر نمی‏کرد، خوشایند نبود، بلکه زشت شمرده می‏شد. به مجرد آن که شوهر می‏مرد، یا از وی طلاق می‏گرفت و عده وفات یا طلاق سپری می‏شد، شوهری دیگر گزینش می‏شد، مانند "اسماء بنت عمیس" که اول همسر جعفر بن ابی طالب شد، بعد از شهادتش به عقد ابوبکر درآمد و بعد از درگذشت ابوبکر همسر امام علی(ع) شد. این شیوه در آن فرهنگ متداول بود.

نکته دوم: نگاهی گذرا به ازدواج پیامبر(ص).

1 - پیامبر(ص) در 25 سالگی با حضرت خدیجه که چهل سالش بود و قبلاً یک یا دوبار شوهر کرده بود و با مرگ شوهر بیوه شده بود، ازدواج نمود، و به مدت بیست و پنج یا بیست و هشت سال با وی زندگی کرد و همسر دیگری نگرفت.

2 - همه همسران پیامبر (جز عایشه) بیوه بودند. آنان پیش از آن که به همسری پیامبر(ص) درآیند، یک یا دوبار شوهر نموده بودند و بعد از درگذشت و یا شهادت شوهر و انقضای عده به عقد پیامبر(ص) درآمدند.

3 - عمده ازدواج‏های پیامبر(ص) در شرایط سخت و دشوار جنگی صورت گرفته بود، مانند شکست مسلمانان در جنگ احد که وضع مسلمانان بسیار ناراحت کننده بود.

4 - پیامبر(ص) از قبایل مهم عرب مانند تیم، عدی، بنی امیه، نیز یهودیان مدینه همسر انتخاب کرد، ولی از قبایل انصار زن نگرفت.

دقت در این امور به ما می‏فماند که ازدواج‏های پیامبر نه در پی ارضای خواهش‏های نفسانی، بلکه در جهت اهداف عالی بود که ذیلاً بیان می‏شود.

بی شک پیامبر در ازدواج‏های متعدد دنبال خوشگذرانی‏ها نبود، چون:

اولاً: اگر چنین بود، می‏بایست در سنین جوانی به این امر مبادرت می‏کرد، نه در سنین پیری و آن هم در شرایط سخت و دشوار.

ثانیا: اگر شهوت‏انگیز بود، می‏بایست جهت‏گیری‏هایش در گزینش همسر، این ادعا را اثبات کند. حضرت دنبال زنان زیبا و جذاب از جهت امور جنسی و جوانی نبود، حتی به خواستگاری برخی از زنان مانند "ام سلمه" رفت و او تعجب نمود در این سن و سال که کسی حاضر نمی‏شود با او ازدواج کند، چرا پیامبر دنبال زنان جوان نمی‏رود و به خواستگاری او کسی را فرستاده است.

ثالثاً: آنانی که با انگیزه کامیابی جنسی به ازدواج‏های متعدد رو می‏آورند، ماهیت زندگی آنان به گونه‏ای دیگر است. آنان به زرق و برق ظاهری زندگی، لباس و زینت زنان و رفاه و خوشگذرانی رو می‏آورند؛ در حالی که سیره و زندگی پیامبر اسلام(ص) خلاف این را نشان می‏دهد. پیامبر(ص) در برابر خواست همسران خویش در مورد زرق و برق زندگی، آنان را مخیّر کرد که یا همین ساده زیستی را برگزینند و به عنوان همسر پیامبر باقی بمانند و یا از حضرت طلاق بگیرند و بروند دنبال زرق و برق زندگی.

علامه طباطبایی در این باره می‏نویسد: داستان تعدد زوجات پیامبر(ص) را نمی‏توان بر زن دوستی و شیفتگی آن حضرت نسبت به جنس زن حمل نمود، چه آن که برنامه ازدواج آن حضرت در آغاز زندگی که تنها به خدیجه اکتفا نمود و هم چنین در پایان زندگی که اصولاً ازدواج بر او حرام شد، منافات با بهتان زن دوستی آن حضرت دارد.(1)

رابعا: دو تن از زنان پیامبر(ص) کنیز بودند. اگر هدف ازدواج لذت بردن از آنان بود، این دو چون که کنیز بودند، بدون ازدواج، پیامبر(ص) می‏توانست از آنان بهره‏مند شود. با این تحلیل ازدواج بی فایده بود.

بنابراین اهداف و حکمت‏های ازدواج پیامبر(ص) را می‏بایست در اهداف بلند و ارزشی جستجو نمود که مهم‏ترین آن بدین شرح است:

1 - هدف سیاسی - تبلیغی:

یکی از اهداف ازدواج‏های پیامبر(ص) هدف سیاسی - تبلیغی بود؛ یعنی با ازدواج موقعیتش در بین قبایل مستحکم گردد و بر نفوذ سیاسی و اجتماعیش افزوده شود و از این راه برای رشد و گسترش اسلام استفاده نماید.

حضرت به خاطر دست یابی بر موقعیت‏های بهتر اجتماعی و سیاسی، در تبلیغ دین خدا و استحکام آن و پیوند با قبایل بزرگ عرب و جلوگیری از کارشکنی‏های آنان و حفظ سیاست داخلی و ایجاد زمینه مساعد برای مسلمان شدن قبایل عرب، به برخی ازدواج‏ها رو آورد.

در راستای این اهداف پیامبر(ص) با عایشه دختر ابوبکر از قبیله بزرگ "تیم" با حفصه دختر عمر از قبیله بزرگ "عدی" با ام حبیبه دختر ابوسفیان از قبیله نامدار بنی امیه، ام سلمه از بنی مخزوم، سوده از بنی اسد، میمونه از بنی هلال و صفیه از بنی اسرائیل پیوند زناشویی برقرار نمود. ازدواج مهم‏ترین پیوند و میثاق اجتماعی است، به ویژه در آن فرهنگ تأثیر بسیاری از خود به جا می‏گذارد.

در آن محیطی که جنگ و خونریزی و غارتگری رواج داشت، بلکه به تعبیر "ابن خلدون" جنگ و خونریزی و غارتگری جزو خصلت ثانوی آنان شده بود،(2) بهترین عامل بازدارنده از جنگ‏ها و عامل وحدت و اُلفت، پیوند زناشویی بود. به همین جهت پیامبر(ص) با قبایل بزرگ قریش، به ویژه با قبایلی که بیش از دیگران با پیامبر(ص) دشمن بودند، مانند بنی امیه و بنی اسرائیل، ازدواج نمود. اما با قبایل انصار که از سوی آنان هیچ خطری احساس نمی‏شد و آنان نسبت به پیامبر(ص) دشمنی نداشتند، ازدواج نکرد.

"گیورگیو" نویسنده مسیحی می‏نویسد: محمد(ص) ام حبیبه را به ازدواج خود درآورد تا بدین ترتیب داماد ابوسفیان شود و از دشمنی قریش نسبت به خود بکاهد. در نتیجه پیامبر با خاندان بنی‏امیه و هند زن ابوسفیان وسایر دشمنان خونین خود خویشاوند شد و ام حبیبه عامل بسیار مؤثری برای تبلیغ اسلام در خانواده‏های مکه شد.(3)

2 - هدف تربیتی، پیامبر(ص) حمایت از محرومان و واماندگان را جزء آیین نجات بخش خویش قرار داد. قرآن مردم را به حمایت از واماندگان و محرومان و ایتام فرا می‏خواند.پیامبر(ص) در مناسبت‏های مختلف مردم را به این کار خداپسندانه تشویق نمود، و در عمل برای مردان بیچاره و وامانده در کنار مسجد "صفه" را بنا نهاد و حدود هشتاد نفر از آنان را در آن جا سکنی داد.

این حمایت عملی و صفه نشینی مربوط به مردان بود، اما درباره زنان با توجه به موقعیت آنان، این گونه راه حل برای رهایی آنان از مشکلات پسندیده نبود، بلکه رسول خدا(ص) برای زنان راه حل دیگری را در نظر گرفت. حضرت از فرهنگ مردم و راه حل چند همسر داری که بازتاب شرایط اجتماعی بود، بهره جست و مردان مسلمان را تشویق نمود که زنان بی سرپرست و یتیم دار را به تناسب حالشان، با پیوند زناشویی به خانه‏های خویش راه بدهند، تا آنان و یتیمانشان از رنج بی سرپرستی و تنهایی و فقر مالی و عقده‏های روانی رهایی یابند؛ و خود نیز در عمل به این کار تن داد تا مسلمانان در عمل تشویق شوند و در مسیر رفع محرومیت واماندگان قدم بردارند.

پیامبر(ص) با زنان بیوه ازدواج نمود و آنان را به همراه فرزندان یتیمشان به خانه خویش راه داد، تا هم خودش به قدر توان در زدودن مشکلات گام برداشته باشد و هم الگوی خوبی برای مردم در این امر باشد.

3 - هدف رهایی کنیزان:

اسلام با برنامه ریزی دقیق و مرحله به مرحله در جهت آزادی اسیران گام برداشت. رسول خدا(ص) از شیوه‏های خوب و متعدد برای آزادی اسیران بهره جست که ازدواج از جمله آن‏ها است. جویریه و صفیه کنیز بودند. پیامبر(ص) این دو را آزاد کرد و سپس با آن دو ازدواج نمود، تا بدین وسیله به مسلمانان بیاموزد که می‏شود با کنیز ازدواج نمود. اول او را آزاد نمود و سپس شریک زندگی قرار داد. در ازدواج پیامبر با جویریه بسیاری از کنیزان آزاد شدند. توضیح این که: جویریه در غزوه بنی مصطلق اسیر شده بودو در سهم غنیمتی رسول خدا(ص) قرار گرفت. حضرت وی را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج نمود. کارحضرت برای یارانش الگوی خوبی شد و تمامی اسیران غزوه مصطلق که حدود دویست تن بودند، آزاد شدند.

"گیورگیو" دانشمند مسیحی می‏نویسد: محمد با جویریه ازداج کرد. یارانش این عمل را نپسندیدند و آن را با تعجب می‏نگریستند. فردای آن روز کم کم اسیران خود را آزاد کردند، چون که نمی‏توانستند بپذیرند که بستگان همسر پیامبر(ص) برده آنان باشند.(4)

4 - نجات زن و جلوگیری از غلتیدن وی در دام بستگان مشرک و کافر:

برخی از زنانی که مسلمان شده بودند و به جهت مرگ، شهادت و یا ارتداد شوهر، بی سرپرست می‏شدند و زندگی بر آنان بسیار مشکل بود و در وضع بسیار آشفته‏ای به سر می‏بردند، همانند ام حبیبه، دختر ابوسفیان که همراه شوهرش به حبشه هجرت کرد و در آن جا بی‏سرپرست شد. نه می‏توانست در آن جا بماند و نه به مکه نزد پدر برگردد.

پیامبر(ص) وقتی که از مشکل وی با خبر شد، پیکی برای نجاشی پادشاه حبشه فرستاد و از او خواست تا ام حبیبه را به عقد پیامبر درآورد. این ازدواج باعث شد که وی از بی‏پرستی نجات پیدا کند و به دامن بستگان مشرک خویش نغلتد.

5 - طرد سنت غلط و جاهلی:

در اسلام "پسرخوانده" حکم پسر واقعی را ندارد و زن پسر خوانده بر مرد محرم نیست. در حالی که در جاهلیت احکام پسر واقعی را بر پسر خوانده سرایت می‏دادند، از آن جمله زن پسر خوانده بر پدر خوانده محرم بود. اسلام این حکم را باطل نمود.(5)

پیامبر(ص) به دستور خدا با "زینب بنت حجش" همسر مطلقه زید بن حارثه، پسرخوانده پیامبر بود، ازدواج نمود، تا حکم جاهی را در عمل باطل کند و مردم پذیرای نقض حکم جاهلی باشند.(6)

اگراین ازدواج صورت نمی‏گرفت، ممکن بود زید بن حارثه، یا پسرش اسامه بن زید، بعد از رحلت پیامبر به عنوان پسر و وارث پیامبرمطرح می‏شد و مسیر امامت و وراثت خاندان پیامبر(ص) دگرگون می‏شد.

افزون بر این امور ازدواج‏های پیامبر از اهداف و حکمت‏های دیگری برخوردار بود که به جهت رعایت اختصار از ذکر آن‏ها خودداری می‏شود.

در پایان به بیان نکته‏ای دیگر می‏پردازیم: در اسلام چند همسر گزینی برای مردان محدود است. مرد نمی‏تواند بیش از چهار همسر دائمی در یک زمان داشته باشد.

قرآن می‏گوید: با رعایت عدالت می‏تواند چهار همسر داشته باشد.(7) تا قبل از نزول این حکم مردان بیش از چهار همسر دائمی داشتند.

همه زنان پیامبر(ص) قبل از نزول این حکم به عقد پیامبر(ص) درآمده بودند. خداوند به پیامبرش دستور داد که از این پس حق نداری با کسی ازدواج نمایی، و حتی اگر همه زنانت را طلاق بدهی، به جای آنان نمی‏توانی با زنان دیگری ازدواج نمایی.(8)

این حکم را احکام اختصاصی پیامبر(ص) است، همان گونه که وجوب خواندن نماز شب و... از مختصات پیامبر بود

پی‏نوشت‏ها:
_______________________________________________________
1. سید محمد حسین طباطبایی، فرازهایی از اسلام، ص 174.
2 . مقدمه ابن خلدون (ترجمه)، ج 1، ص 286.
3 . محمد پیامبری که از نو باید شناخت، ص 207.
4 . همان، ص 181.
5 . احزاب (33) آیه 4.
6 . همان، آیه 37.
7 . نساء (4) آیه 3.
8 . احزاب (33) آیه 52.



نوشته شده توسط محمد نیک روان | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
درباره وبلاگ

نور هدایت

محمد نیک روان
در این وبلاگ به موضوعات اخلاقی - اجتماعی - مذهبی وفرهنگی می پردازد .
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 31 بازدید
بازدید دیروز: 44 بازدید
بازدید کل: 598554 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
لینک های روزانه

< src=asemonibox.ir/l.php?l=l&2=1470>
[79]

غدیر [70]
[آرشیو(2)]
فهرست موضوعی یادداشت ها
لبخند بزن[60] . دینی[50] . مهدویت[46] . تاریخی[39] . تصاویر[29] . خبر[25] . مذهبی[21] . اجتماعی[18] . دین ومذهب[11] . احادیث[10] . اخلاقی[8] . آرشیو[7] . سیاسی[7] . نظر[6] . طنز[4] . امام خمینی[4] . شهدا[3] . تاریخ[2] . لبخند های جبهه[2] . مظلومیت[2] . تصویر[2] . ندای مظلومیت[2] . خاطرات . خاطرات امام خمینی . خاطرات جبهه . خاطرات رهبرانقلاب . خلاصه بخشی از کتاب حماسه حسینی . خلاصه بخشی از کتاب حماسه حسینی1-3(عوامل تحریف) . خلاصه کتاب حماسه حسینی (1-3) . داستان وراستان . امام شناسی . انقلاب اسلامی . بهاییت . اخلاق . اخلاق - تاثیر تغذیه بر اخلاق . اخلاق - تواضع . اخلاق-تقوا- خودسازی . مناجات . مذهبی -سیاسی . لبخندهای جبهه . غیبت از دیدگاه قرآن . قرآنی . آموزنده واخلاقی . صهیونیسم جهانی . سیاسی- اجتماعی .
نوشته های پیشین

مهدویت
خبر
امام شناسی
تصاویر مختلف
احادیث
تاریخی - سیاسی
نهج البلاغه
نظر سنجی
ماه مبارک رمضان
جبهه وشهدا
چت
نظر
خاطرات ولبخندهای جبهه
اخلاق -دین ومذهب
مسلمانان
یهود وصهیونیسم
روز شمار تاریخ
آرشیو مطالب وبلاگ قبلی
قرآنی
اجتماعی
بایگانی
درباره شهید آوینی
لوگوی وبلاگ من

نور هدایت
لینک دوستان من

عاشق آسمونی
پسر زمستان
نمازخانه بوستان بهاره
رها
جلوه معشوق
● بندیر ●
.:: در کوی بی نشان ها ::.
دنیای جوانی
دل ‏تنگی
جریان شناسی
جریان شناسی
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
..دنیای کوچک..
آقاشیر
روانشناسی آیناز
شلمچه
خبر روز
تکنولوژی کامپیوتر
xXx رنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
.: شهر عشق :.
بوی سیب BOUYE SIB
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
تمهیدات برای حضور و ظهور
تازه ترین ها
سیاست
پاسبان*حرم دل *شده ام شب همه شب
توشه آخرت
آیین جوانمردان
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
علی
کلبه حقیرانه من
Ask quran
اخراجیها
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
من وروزهایم
فرهنگ شهادت
علمدار دین
حاج رضوان
لعل سلسبیل
زن تنها
...
انتظار نور
برو بچه های ارزشی
دوزخیان زمین
شایگان♥®♥
افق بیکران روح من
جواب به شبهات
نور ولایت
جمهوریت : طنز سیاسی و اخبار داغ سیاسی ، تصویری
مذهب
عــــشقـــــولـــــک
گلهای د نیا
صبح دیگری در راه است ....
شب مهتابی
دوزخی
دهاتی
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
کشکول
عاشق امام زمان
نسیم وحی
زنان در جهان
$هرچی عشقم بکشه$ ((سرگرمی سابق))
حسرت
دم مسیحایی
برای ریحانه for Reyhaneh
یاران ناب
فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ
صراط
صراط
دیدگاه نوین




کیستی ما
آســــــمــونـــی بــاش
پسران جوان
پیامک های سیاسی
حزب اللهی مدرنیته
توهمات قرن 21
ولایت
ایــ عزیـــــز ـــــــران
مشاوره و مقالات روانشناسی
هر کجا باشم آسمون مال منه
قوام دین به رسالت ، دوام دین به امامت
نیار یعنی آرزو
درموردهمه چیز و همه جا
سایه
ESPERANCE55
پله...پله...تاخدا!
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
مریم و عسل (دوقلوهای افسانه ای )....
یکدلی در سفر زندگی
موج آزاد اندیشی اسلامی
تو میتونی !! دانلود سرگرمی عکس کلیپ آهنگ اس ام اس جک mp3 sms
وبلاگ دزدی
مجله خبری « متین نیوز »
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
(((شفای زندگی)))
آواز یزدان
اس ام اس عاشقانه
و خدایی که در این نزدیکیست
محمدرضا جاودانی
در گوشی با خدا
ارایشی. بهداشتی .پزشکی.مدروز
..:: نـو ر و ز::..
سخن دل
گروه هدف
پاتوق جوانان
مثل ستاره ...
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
عاشقان علی
وصال
بزرگترین وبلاگ دانلود عکس،نرم افزار،بازی و مقالهای دانشگاهی
کوثر
روح و ریحان
خموش پر گفتار
بهار
عشق من لاکه
عطر گل یاس
کلبه احزان
به کجا می برد این امید ما را
سلمان بابایی
ای تشنه لب
دانش نامه وبلاگی که میخوانید
نیازمندی ها
کوچه ام مهتابی است
نزدیک آسمان
دولت عشق
درد ما جز به ظهورش مداوا نشود...